دربارهی نمایش «شازده کوچولو»
خواب و بیداری
دربارهی نمایش «شازده کوچولو»
نوشتهی: آنتوان دوسنت اگزوپری
ترجمه: محمد قاضی
طراح و کارگردان: علیرضا قنبری
«شازدهکوچولو» از آن داستانهایی است که تمام نمیشود. همیشه و در زمانها و فرهنگهای مختلف وسوسه بازخوانی و بهروزسازی و تولید آن در سینما و تئاتر و دیگر هنرها وجود داشته است. آنقدر هم در شکل و محتوا ظرفیت دارد که هنوز بتوان براساس آن آثار بسیاری تولید کرد. مثل همین اجرایی که اینروزها در ساری به کارگردانی «علیرضا قنبری» دارد اجرا میشود.
«شازده کوچولو» تواناییهای دراماتیک بسیاری دارد. از داستان تا فرم روایت و ویژگیهایی که میتواند در خدمت تصویرساز اجرا قرار بدهد و شکل جذاب بصری ایجاد کند. این تواناییها روی صحنه نمود بارز و عینیتری پیدا میکنند. در «شازده کوچولو»ی «علیرضا قنبری» جنبهها و رویکردهای سوررئالیستی بیشتر مدنظر گروه اجرایی بودهاست. جنبههایی که گاه بین سوررئال و رئالیسم جادویی در نوسان هستند. چیزی که البته خود متن هم به اجرا تحمیل کرده است. نمایشی کردن داستان اگزوپری البته بهواسطه آشنا بودن مخاطب با آن، مثل تیغی دولبه است که هم میتواند نتیجه موفقیتآمیز و هم درست خلاف آن را درپی داشته باشد. بنابراین داستان در تولید نمایشیاش باید متفاوت و منحصربهفرد باشد. نمایش قنبری باید چیزی داشته باشد. حامل امضای خود او باید باشد تا بتواند مخاطبش را راضی کند.
شیوه و متد تولید «شازده کوچولو»ی قنبری بر بستر متن سوار شده ولی ابعاد فرامتنی پیدا کرده تا در کنار بهرهجویی از ظرفیتهای متن اگزوپری، تواناییهای درام نیز به آن افزوده شود. دراماتورژی این متن، آنرا به یک پدیدهی مستقل تبدیل کرده که صاحب هویت جداگانهای است. استفاده از طراحی دایرهوار صحنه و تکنیکهای دیگر مثل تصویرسازی و قاببندیهای مفهومی، فاصلهگذاری و... بهنوعی آشناییزدایی در تولید اجرا منجر شده است و تازگی و طراوت «شازده کوچولو» را در اجرای تئاتری آن حفظ کرده است. اجرای قنبری برای مخاطبی که شاید بارها با این متن به انواع گوناگون در کتاب و فیلم و انیمیشن روبهرو شده، تجربهای متفاوت است. تجربهی ایرانی و اینجایی از متنی عمیق و داستانی ساده است که احتمالا خیلی از ما آن را خواندهایم، شنیدهایم یا مدیومی دیداری از آن را دیدهایم.
نمایش علیرضا قنبری، در جهانی بین رؤیا و واقعیت و خواب و بیداری اتفاق میافتند. تاریک روشن آن در اجرا هم این بینابینی جهاندریافت را بیشتر القا میکند. چیزی است بین عقل و قلب، سازهای انسانی است از نوسان بین بیومکانیک و تئاتر شرقی. میزانسنهای سیال و فرمالیستی در آن چاشنی نمک داستان «شازدهکوچولو» شده است. خود شازده با اسکیت حرکت میکند و مدام در قطر دایره در رفتوآمد است و سرگردان بین سیارهها در گردش است. خلبان هم که تنها ناطق عالم بیداری است باتکیه بر فاصلهگذاری نقش راوی را بهعهده دارد و بهنوعی دستان کارگردان است که باحضور افراد گروه فرم تصاویر ذهنی را کف صحنه شکل میدهد و کلمهها و واژگانش را به تصاویری انتزاعی و کنشمند تبدیل میکند.
در این نمایش بدن بازیگر به مثابهی ماشینی الحاقی است که وظیفه ثبت وقایع را بهعهده دارد. بدنهای میزبان بازیگران تماما در خدمت اوضاع و احوال نمایشاند. شکل میگیرند و فرو میپاشند و گاهی بهوسیلهی ماسک نقشهای تازهای را بهوجود میآورند. همانقدر که این جهان تازه برای شازده نافهم و عجیب است، برای مخاطب هم هست. مخاطب هم نمیداند الان دقیقا کجاست و چه میکند. راوی یا خلبان یک وظیفهی دیگر نیز دارد و آنهم معناسازی و کد دادن به مخاطب است تا او نیز بتواند پابهپای نمایش پیش بیاید.
موسیقی و نور نیز در خدمت همین سوررئالیسم است. رنگها در «شازده کوچولو» نقش مهمی دارند. موسیقی نیز به تناوب با رنگ و بدن بازیگران بالا و پایین میرود و یک هارمونی تمامقد را مقابل تماشگر میسازد که بازسازی صحنهی یک ارکستر بزرگ است. ارکستری بزرگ از بازیگرانی که یکدست و متحدالشکل گویی به وسیلهی یک نخ و چوب توسط مرشد که در اینجا کارگردان است هدایت میشوند و زبان اصلی تئاتر یعنی میم و تصویر را با تقلید از منابع طبیعی و موجود در طبیعت بازسازی میکنند.
میزانسنها بهدلیل محدودیتهای زاویهی دید تماشاگر بهخاطر گرد بودن صحنه، برونگرا هستند. گروه فرم پیوسته در فرمهای خود واگرا و همگرا میشوند و با اختلاف شکل و جنسی که به عمد دارند، کلیدهای مخاطب هستند تا با یافتن نکتهی اصلی به مسیر شازده کمک کنند. مسیری که او قرار است بگذراند تا به هدف خود برسد.
شازدهی نمایش علیرضا قنبری یک دختر کوچک است که با اکت اغراقشدهی کودکانه در تقابل با ژست خشک و جدی و مردانهی خلبان قد علم میکند. این یکی از نمونههای تضاد استفاده شده در کار است. تضاد در جنس، رنگ، موسیقی و اکت یکی دیگر از مؤلفههای مهم نمایش «شازده کوچولو» است.
«شازده کوچولو» متنی است برای همه؛ از کودک تا بزرگسال. همینطور که این نمایش هم به همینگونه طراحی شده است. نمایشی که دغدغهی روز را دارد ولی در عینحال عامفهم است و میتواند مخاطبش را در هر گروه سنی (اینطور که دیده شده) راضی کند. استفاده از تصاویر ذهنی و انتزاعی نیز به همین علت بوده است. این تصاویر محدودیت ندارند و شکلگیری بدنها کنار یکدیگر و خلق یک تصویر حجیم واحد، میتواند بسیار بیشتر از کلام تاثیر بگذارد. همانطور که نقاشان سوررئالیست متوجه این نکته بودهاند که گاهی یک حجم خالی تاثیری فزایندهتر نسبت به یک شعر طولانی در باب جنگ دارد. شازدهکوچولو وفادار به متن است اما وفادار به متن تئاتری. ماهیت آن و تئاتریکالیتهی موجود در آن اتمسفر و توانایی زیادی برای در میان گذاشتن با مخاطب دارد.