دربارهی نمایش «پروانهی الجزایری»، نوشتهی «پیام لاریان» به کارگردانی «سعید شیخی»
طبقه ی متوسط و یک دورهمی زمستانه
محمدحسن خدایی- نمایش «پروانهی الجزایری»، به کارگردانی سعید شیخی از قزوین در سومین روز چهلمین جشنواره تئاتر فجر در تالار مولوی به روی صحنه رفت. نمایشنامهی دو پردهای «پیام لاریان» تحتعنوان «پروانهی الجزایری» بهمانند خود زندگی، مشمول سویههای کمیک و تراژیک انسان ساکن کلانشهری چون تهران است.
نمایش «پروانهی الجزایری»، به کارگردانی سعید شیخی از قزوین در سومین روز چهلمین جشنواره تئاتر فجر در تالار مولوی به روی صحنه رفت. نمایشنامهی دو پردهای «پیام لاریان» تحتعنوان «پروانهی الجزایری» بهمانند خود زندگی، مشمول سویههای کمیک و تراژیک انسان ساکن کلانشهری چون تهران است. اینجا هم بهمانند آثاری که در دههی هشتاد و نود شمسی تولید شدند و روایتی بودند از مسافرت چند دوست و دورهمی سرخوشانهی آنان به شمال ایران، با افرادی روبرو هستیم که از ملال و خشونت مناسبات شهری به دامن طبیعت به اصطلاح بکر و آرامبخش پناه برده و در تمنای این هستند که ساعاتی را خوش بگذرانند و خاطرات خوش گذشته را بهیاد آورند. مکانی که انتخاب شده «جیرود» نام دارد و گویی اطلاعات ویکیپدیایی آن چیزی است به این شکل: «از روستاهای سابق دهستان رودبار قصران شهرستان شمیران استان تهران». بههرحال جیرود در اینجا چه در جایگاه یک مکان خوش آبوهوا و چه استعارهای از فاصله گرفتن از زندگی روزمرهی شهری، به مثابه فضایی است که قرار است تضادها، تنشها و همبستگی این چند نفر دوست را از نو عیان کند و به قیاس بنشیند. از یک منظر طبقاتی، میتوان آدمهایی را مشاهده کرد که در دور شدن از هیاهوی تهران بزرگ، در میانهی زمستان سخت «جیرود»، به طبیعت بکر پناه برده و در تلاش هستند تا با شبنشینی و مهمانی خداحافظی، همچون فیگوری مرکزنشین و البته سرخوشِ طبقه متوسطی، رنج زمانه را تاب آورده و جداییها و مهاجرتها را امری عادی جلوه دهند. حتی توافق جمعی در کنار آمدن با حاملگی غیرواقعی شخصیت نرگس، نشان از منفعتطلبی جمعی و البته دروغین این جمع دوستانه در حفظ این فضای کمابیش کاذب است. اما تا ابد نمیتوان با دروغ مصلحتی روزگار گذراند و بالاخره سروکلهی واقعیت ویرانگر پیدا خواهد شد: مرگ بابک و متهم شدن نینا در یک ماجراجویی مشکلساز در بلوار میرداماد اشاره به همین مواجهه با واقعیت صلب زمانه است.
این البته از طنز ماجراست که آدمهای نمایش «پروانهی الجزایری» در مقابل صدای راوی یا همان نمایشنامهنویس که در جایگاه تماشاگران نشسته، در تمنا و تقلای ساختن فیلمی باشند به نام «پروانهی الجزایری» و تکگوییهای بیانیهوار جناب نویسنده یا راوی را درباب رابطهی همیشه مسئلهدار «زندگی و تئاتر» از اولویت بیندازند. آنان تکنیک تکرار یا همان راکورد گرفتن که از سینما میآید را همچون امکانی الهیاتی بهکار میبندند تا بشود صحنهها را از نو تمرین و تصحیح کرد و کاستیها را برطرف نمود. ازاینباب روایت «پیام لاریان» درمقام نمایشنامهنویس اشاره بر مهابت زندگی واقعی در نسبت با تئاتر دارد. تئاتر بهمثابه بازنمایی زندگی و از قضا امکان تکرار و از نو روایت کردن گذشته. اجرا تذکر میدهد که چگونه روایت و بازنمایی زندگی روزمره، توان آن را دارد که از نو «امر برگشتناپذیر» را با تکنیک تکرار، بار دیگر بازسازی کرده و پایانی خوش برای آن رقم زد. ظاهر شدن بابک در انتهای روایت بر «تئاتربودهگی» اجرا تاکید دارد، آنهم بعد از مرگی نابهنگام که مقدمهای است بر میل شخصیتها برای رقم زدن یک پایان خوش و صد البته رویگردانی از مواجهه با امر واقعی. ازاینباب با نمایشنامهای طرف هستیم که با وجدان معذب بر این نکته اعتراف میکند که توان روبرو شدن با مصیبت زمانه را ندارد و ترجیح میدهد از زندگی واقعی، بار دیگر به دنیای تئاتر پناه برده و گذشته را از نو روایت کند.
«سعید شیخی» در مقام کارگردان بههمراه گروه اجرایی خویش به مناسبات درونی متن وفادار مانده و تغییر چندانی به روایت نداده است. صحنه چنان طراحی شده که فضایی که مقابل دیدگان تماشاگران قرار دارد، به تناوب داخل یا خارج ویلای جیرود را بازنمایی کند. این قرارداد گاهی موجب سردرگمی مخاطبان میشود اما هر چه جلوتر رویم منطق درونی اجرا خود را به تماشاگران بیش از پیش میقبولاند. در متن لاریان با فصل زمستان و بارش سنگین برف روبرو هستیم که این منطقه توریستی را فرا گرفته و ماندن در آن را حتی برای یک شب دشوار کرده است. سرمای زمستان نوعی عامل به داخل خزیدن است و مواجههی مداوم شخصیتها با حضور و غیاب یکدیگر. گاهی البته عدهای از آنان به سرمای استخوانسوز بیرون ویلا پناه میبرند که سیگاری دود کنند و یا حرفهای خصوصی خویش را با تاکید بر رازورزی دوستانه و نمایشِ صمیمیت، با یکدیگر مطرح کنند. بنابراین اجرا میان داخل و خارج ویلا و بالطبع امر عمومی و خصوصی تقسیم شده است. هر هفت بازیگر نمایش تلاش دارند بازنمایی دقیقی از روابط پیشنهادی نمایشنامه ارائه دهند، پس شیوهی بازیها واقعگرایانه است. اما اجرا میتوانست بیش از این بر سکوتها و دقایق مرده متن درنگ کرده و سویههای نامکشوف شخصیتها را در مواجهه با حوادث نامنتظر پیش رو آشکار کند. در انتهای وقتی بعد از مرگ بابک اغلب بازیگران به گریه و تالم مینشینند، فیالواقع که میتوان غلبه احساساتگرایی را بهوضوح بر تاروپود اجرا مشاهده کرد. بههرحال انسان مدرن کلانشهر امروزی، با پیچیده شدن مهارتهای شناختی که از پس مواجهه با تلاطمات زندگی کسب کرده، مدیریت عواطف بهتری از خود در مقابل دشواریهای زندگی بروز میدهد. اما «پروانهی الجزایری» به روایت دوستان قزوینی، علاج کار را در بازنمایی حداکثری و بیرونی عواطفی چون خشم و تالم یافتهاست. رویکردی که بهنظر میآید از چشمانداز ترسیم شدهی «پیام لاریان» فراتر رفته و برای تاثیرگذاری بر مخاطبان بر احساساتگرایی تکیه کرده است.
درنهایت اجرای «سعید شیخی» را میتوان نمونهای قابل مطالعه از آثار نمایشی تولید شده در شهر قزوین دانست. در اینجا بار دیگر نزدیک شدن گروههای تئاتری شهرهای دور و نزدیک را به استانداردهای تئاتر در تهران مشاهده میکنیم و بار دیگر به تماشای اجرای یکی از نمایشنامههایی مینشینیم که این سالها امکان یافتهاند از طریق گروههای مختلف تئاتری اجرایی شوند و بیآنکه تفاوت معناداری در شیوهی اجرایی مشاهده شود، به جشنوارهی تئاتر فجر قدم گذاشتهاند. «پروانهی الجزایری» یادآور اضطراب طبقه متوسط دههی هشتاد و نود جوانان است؛ شکلی از بازنمایی طبقات اجتماعی و مناسبات در حال تغییر آنان که با سینمای فرهادی به اوج رسید و بعد از موفقیت در فستیوالهای جهانی، خیل مشتاقان راهیابی به جشنوارههای جهانی را به وسوسه انداخت. بههرحال تئاتر این روزهای ما با مخاطراتی که با آن روبرو است به چیزی بیش از این تکرار شدنها احتیاج دارد. با آنکه «پروانهی الجزایری» نمایشنامهی به نسبت خوبی است اما دیرزمانی است که توان رویتپذیر کردن مناسبات زمانهاش را از دست داده. از این منظر «سعید شیخی» و گروه اجراییاش، شاید بتوانند صدایی تازه از شهر قزوین برای تئاتر ما باشند اگر که با تکیه بر ظرفیتهای تاریخی و بومی خود شهر قزوین، نوعی فاصلهگیری از زیباشناسی تئاتر مرکز و اتصال با امر نو را مد نظر داشته باشند. پروانهی الجزایری جشنوارهی چهلم تئاتر فجر را میتوان ذیل همان اصطلاح آثار «آشنا و استاندارد» طبقهبندی کرد که نابهنگامی چندانی ندارند و ما را شگفتزده نمیکنند. اجرایی که «سعید شیخی» تدارک دیده بیشازحد به منطق درونی نمایشنامه وفادار مانده است. به یاد آوریم که چگونه میتوان با گفتار راوی که تاملاتی است انتقادی در رابطه با تفاوت زندگی و تئاتر، خلاقانه روبرو شد و به اجرایی میدان داد که بیش از این به تخیل و به تصویر کشیدن آن گرایش دارد. این میتواند نقطهی عزیمت این اجرا باشد برای فراتر رفتن از رئالیسمی که همه چیز را در انقیاد خویش درآورده. «پروانهی الجزایری» به چیزی بیشتر و فزونتر از چیزی احتیاج دارد که در تمنای بازنمایی آن است.
محمدحسن خدایی