نقد نمایش «آبیترین آسمانی زمین» نوشته و کار «محمد قاسمی»
ناخواسته در جنگ
نمایش «آبی ترین آسمانی زمین» شامل سه تک گویی است که توسط دو زن و یک مرد واگویه می شود. واگویه ای تلخ و دردناک درباره آسیب ها و تاثیرات مخربی که جنگ بر روح و روان انسان می گذارد. «محمد قاسمی» آدمهای نمایش اش را از زمان های مختلف و جغرافیای متفاوت انتخاب کرده است. دو زن و یک مرد که هر کدام در دوره ای و در شهری تحت تاثیر جنگ و بمباران و تجاوز و موشک زندگی و گذشته و آینده شان را از دست داده اند. این سه شخصیت از میان انبوه مردان و زنان و کودکانی که از جنگ آسیب دیده اند انتخاب شده اند و در نمایش قاسمی به واسطه تاثیر مخرب و تراژیک جنگ بر آنها رویات می شوند.
نمایش «آبی ترین آسمانی زمین» شامل سه تک گویی است که توسط دو زن و یک مرد واگویه می شود. واگویه ای تلخ و دردناک درباره آسیب ها و تاثیرات مخربی که جنگ بر روح و روان انسان می گذارد. «محمد قاسمی» آدمهای نمایش اش را از زمان های مختلف و جغرافیای متفاوت انتخاب کرده است. دو زن و یک مرد که هر کدام در دوره ای و در شهری تحت تاثیر جنگ و بمباران و تجاوز و موشک زندگی و گذشته و آینده شان را از دست داده اند. این سه شخصیت از میان انبوه مردان و زنان و کودکانی که از جنگ آسیب دیده اند انتخاب شده اند و در نمایش قاسمی به واسطه تاثیر مخرب و تراژیک جنگ بر آنها رویات می شوند.
سه شخصیت نمایش او به نمایندگی از آدمهایی که در جنگ آسیب خوردهاند، روایت خود را واگویه کنند. فرهاد، کژال و فرخنده تراژدی جنگ را روایت میکنند چون ناگزیر و ناخواسته با آن درگیر بوده اند و سهم خواه آن نبودهاند. آنها حتی دلشان نمیخواسته دفاع کنند. هر یک ناخواسته و اتفاقی به نوعی با جنگ مربوط شده اند.
فرهاد (محمد قاسمی) جوانی است که سر قرار با دختری در کافیشاپ با شنیدن صدای هواپیما، خودش را خیس میکند. این ترس ریشه در زمان جنگ دارد. زمانی که پدرش به میدان جنگ میرود و آنها به اتفاق خانواده به دهی در حوالی نهاوند پناه میگیرند اما آنجا هم از گزند حضور هواپیماهای جنگنده در امان نیست. فرهاد که به همراه دو سه نفر برای گلهداری به دشت رفتهاند با هجوم هواپیماها که خیلی فرود نزدیک دارند خنده خلبان را میبیند و بعد آنها رگبار را به گله و بچهها میبندند. این ترس از آنجاست که امروز در تهران احساس شرم میکند و بعد خود را در وان حمام میکشد!
کژال یک دختر شجاع است که حتی از پسرهای کوبانی هم شجاعتر بوده است اما جنگ بیرحم اسباب تجاوز و قتلش را فراهم ساخته است.
فرخنده هم قصه دختری را روایت میکند که مردش را در جنگ گم کرده است و او برای آنکه بتواند دیداری و ردی از او را بیابد تصمیم میگیرد با هواپیما به دبی برود و از آنجا راهی بغداد شود اما روی خلیج فارس کشتیهای جنگی آمریکایی این هواپیما را هدف موشکهای خود قرار میدهند و این دختر هم در کنار همه سرنشینهای بیگناه این هواپیما قربانی میشود.
این روایتهای تو در تو اندوهبارند و به لحاظ متن واگویههایی هستند که نفس گیرند و چه بهتر از این که بشود مسائل و مصائب چندگانه را در یک بافتار مشترک به هم ربط داد. به هر تقدیر جنگ، جنگ و در همه حالتهایش اندوهبار است. اینها هم هیچکدام خاطره شیرینی ندارند بنابراین روحشان در عالم دیگر است و امروز حضورشان در صحنه بیانگر وضعیت دردناک خودشان است که ریشه در جنگ دارد. این حالتها بیانگر آسیب و تراژدی است اما شاید هنوز میشود به درازای روایتها برای درناک شدن و تاثیر بیشترش تاکید کرد. به هر تقدیر اینها قربانیاند و باید که این حس بادوامتر باشد که جنگ در همه حالتهایش جز آسیب بازدهی دیگری ندارد.
نقش و شخصیت اندوهبار کژال (دختر کرد) بیشتر از آن دوی دیگر در ایجاد اندوه ما را متوجه قضایای پنهانتر موجود در فضا میکند. باید دانست که هر وضعیتی یک حس و حال آشکار دارد که در رفتار و گفتار نقشآفرینان هنگام بازی متجلی میشود و یک وجه پنهان نیز دارد که اصطلاحا زیر پوستی است و یا اینکه در میان روابط، رویدادها و گفتارها موج میزند و این وجه شهودیتر و تاثیرگذارتر است. اگر گروه بازیگران در جهتدهی بازیها به این وجه نیز توجه داشته باشند ضمن تاثیر آنی، بانی دوام و بقای اثر هم خواهند شد. بازی محمد قاسمی نیز وقتی خلاف آمد فضا طنز میشود جلوه درستی مییابد. به هر تقدیر از یک سو ترس از هواپیما و از سوی دیگر خیس شدن از آن میتواند جنبه طنز را فراهم کند که البته این ترس و طنز در اینجا گروتسک نمیشود که اگر میشد اجرا قابل پذیرشتر میبود. شاید در توجه به صحنه خودکشی در وان آن طور که باید تمرکز و توجهای نیست که این هول و ولا را تشدید کند که در مقابل آن طنز یا در وارونگی آن این گروتسک هم اتفاق نابی میشد برای باور بیشتر این موقعیت هولناک... یعنی وجه دوم بازی محمد قاسمی هنوز نیاز من بازنگری است. شاید کارگردانی و بازی همزمان مانع از درک این نقص مهم در روند بازی شده باشد.
به هر روی بر پایه این عناصر و سمت و سو دادن به آنهاست که یک اجرای نمایشی قابلیتهای بیشتر و کمتری مییابد و اگر در نمایش "آبیترین آسمانی زمین" هم میشد رنگ و لعاب بهتری به بازیها داد آنگاه میتوانستیم دربارهاش بهتر بگوییم. این گفتن مستلزم تاثیر حسی، عقلی و حتی شهودی است. اگر اینها روح هستند بنابراین هر چه فضا جادوییتر و افسونگرتر بشود به آن حس و حالت شهودی نیز کمک بیشتری میکند و این خود یک راه اساسی برای ورود به عالم لاهوت است و آنچه روایت میشود از مصائب عالم ناسوت است. دنیایی که فانی است اما انسان متوجه این نابودی نیست و همین عاملی برای خود ویرانگری است که گاهی به شکل کشتار و گاهی نیز به شکل خودزنی و خودکشی متجلی خواهد شد و در هر حالتی نیز به ضرر انسان خواهد بود.
این که حوضی باشد و آبی، آوردن دوباره مفقودین غواص جنگ تحمیلی این انگیزه را داد که بسیاری از کارگردانان تئاتر آب به صحنه بیاورند. مخالفتی نیست اما این آب اندک چندان جلوهای نداشت. ای کاش یا بیشتر از این میشد که دستکم بازیی در آب نمایان میشد یا خیلی کمتر از اینها میشد برای مثال در حد یک تشت آب که جلوه نشانهشناسانه یا المانی به خود میگرفت. به هر تقدیر بودن آب هم باید بر جلوههای تصویری کار میافزود. پارسال دکتر علی رفیعی در اجرای خاطرات و کابوسها توانست از آب حمام فین کاشان و مهمتر اینکه یک جهان پر از تخیل را در فضای نمور و آبی بسازد. به هر روی این هم از آن دست مسائلی است که نمیشود به سادگی ازش عبور کرد. چون جلوههای تصویری از ارکان اساسی تئاتر است و هر چه مهمتر تلقی شود در بازنمایی اثر در اذهان مخاطبان با دوام و بقای بیشتری همراه خواهد شد.