آن چیزی که تئاتر ما را بلعید
پیش گفتار
- بذر
داستان از آنجا برایم مهم شد که روزی در دورهی بازیگریِ، هنرآموزان نوآموزم در پاسخ به این پرسش که آیا تاکنون به تماشای تئاتر بر صحنه رفتهاید؟ همه یک آوا پاسخ دادند که بله و آنگاه که از سُکر شادی این بلهی همگانی گذشتم و توانستم از چند و چون نمایشهایی که دیدهاند جویا شوم، گویی چنان آب سردی بر سرم ریختند که از خوابی سنگین برخاستم.
آنچه آنها دیده بودند نه تئاتر که لوده بازیهایی بود شادیبخش جشنها و آیینهای اجتماعی مذهبی که با نام تئاتر اجرا میشوند و یا دست بالا تماشاچی نمایشهایی بودند که با نامِ تئاتر آزاد، مردمی و یا بلواری در جایجای این مملکت هنرپرور به خورد بینندهها داده میشود.
با چُنین بسترسازی ژرف و بنیادینی اکنون دیگر سخن از فرهیختگی به آن میماند که بخواهیم آموختهشدگان به نشئگی مخدری را با گفتمانی پیرامون ویژگیهای ورزش بر سر ذوق آوریم. دیگر آنچه بگویی و بسازی ساختمانی زیباست ولیکن چنان در دوردست که کمتر کسی کُلبهی نیمه ویران و سایهی عافیت خود را به قصد گنج فرهیختگی برای رسیدن بدان جا ترک میکند.
- خطر از آنچه میانگارید به شما نزدیکتر است.
شوربختانه این داستان بدان جای که گفتم و شنیدید پایان نیافت، چرا که یکی از بسیار روزهایی که وقت به بطالت در فضای مجازی میگذراندم ناگهان ویدیویی تبلیغی مرا به خود داشت. ویدیویی سخیف که تلاش داشت ما را اخلاق شهروندی بیاموزد. این زاویهی آموزش فرزانگی در بستر دیوانگی کلید ماجرا نبود و حتی نکتهی برجستهی آن ویدیو بازی بازیگرانی که همه در این میدان داو منی دارند نیز نبود. نکتهی تاریک و تکاندهندهی ویدیو، تلاش بازیگران بزرگ مدعی ما بود برای توجه و خنده گرفتن به شیوهی بازیگران بیادعای کمدی آزاد و حسرتا که نمیتوانستند. هر چند برخی از آن بزرگواران را خوب میشناختم و گوش شیطان کر از دوستان من به شمار میآمدند و شاید من در خیل هوادارانشان بودم، اما با خود اندیشیدم که خب! گاهی برای همگان پیش میآید. پس از جایگاهی دور و آنچنان که مرگ از برای همسایه است نه ما، سری به تأسف جنبانده و بدون هیچ تائید یا اعتراضی، گوشی تلفن را به کناری نهادم، چنان که گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته است.
ولی ای کاش میتوانستم در همین حیرت بمانم، چرا که با هزار افسوس این هنوز پایان ماجرا نبود. چند روزی از آن رخداد نگذشته بود که دیدم دوستی شیطنتوار ویدیویی دیگر برای من فرستاده است. چیزی فاجعهبارتر از ویدیوی پیشین ولیکن با این تفاوت که این بار برخی از بازیگران، بازیگران کارهای من و فاجعهبارتر آنکه کاراکترهای به لوده کشیده شده، تولید آثاری از خود من بودند. کاراکتری درخشان که به هزار تلاش در یک درام رئالیستی اجتماعی با یاری تیمی کوشا شکل گرفته بود اکنون به فرم بسیار لودهای تلاشی نافرجام میکرد تا با خنداندن بیننده، خود را در یک میانپردهی سخیف جای دهد. پس چنین بود که دانستم خطر بیش از آنکه میاندیشیم به ما نزدیک است.
- آب که از سرگذشت یا بلع بزرگ
در همان روزها که چندان دور هم نیست، گرفتار در تارهای چه کنم آن فاجعهی فرهنگی که بیشک میاندیشیدم برآمده از بنمایههای ناتوان و بی تاو تئاتر شهرستان است، راهی تهران شدم تا با دیدن تئاترهایی فاخر و شایسته تلخی آن جریان نابهنجار فرهنگی شهرستانی را بشویم.
نخست با دیدن کارهای پر تماشاچیتر آغاز کردم، پس از آن کارهای دوستان و آشناترها، کارهای مدعیترها؛ اما اشکالی وجود داشت. نه آنکه در آن میان تئاتر خوب نبود و ندیدم، بلکه، مگر یکی دو اثر، دیگر آثار تهی از هرگونه ساختار هنرمندانه و خلاقانه بودند. آثاری که گویی همه در یک مدرسه و پشت یک نیمکت مردود شدهاند.
همانندی شگفتانگیزی در بهرهگیری از حرفهای گریهای زیرکانه، چنان در تاروپود همهی آن آثار رسوخ کرده بود که هیچ نبودند مگر فرمی فریبنده و ناتوان از فریب بینندههای هوشیار.
یاد داشت اینکه، واژهی حرفهای گری را درست به همان معنا که جناب استانیسلاوسکی برای مذمت بازی برخی بازیگران به کار میبرد به کار گرفتهام.
اگر تلاش کنم کمی دقیقتر باشم در برخی آثار حتی حرفهای گری نیز جایی نداشت، چرا که زمینهی توانایی برای حرفهای گری این است که شما در جایگاه هنرمند روزی خلاقانه به یافتهای هنرمندانه و بدیع دست یافته باشی و آن را در انباشت تجربهی خود بایگانی کرده و پیوسته از آن بهره میبری بدون آنکه دیگر خلاقیتی و زایشی در کار باشد. ولیکن اکنون با گروهی از نویسندگان، کارگردانان و به ویژه بازیگران روبروییم که حرفهای گری را از دست دیگران تقلید میکنند. آدمهایی که دیگر حتی حرفهای گری نیز از آنها برنمیآید و گرفتار اداواطوارهایی هستند که نمیدانند از کجا و چرا آمده است.
پرسش:
به راستی ریشهی این بحران خلاقیت هنری که به یک باره دامنگیر بسیاری از آثار تئاتری ما شده است کجاست؟
این پرسشی است که با اندکی ریزبینی، درخواهیم یافت که آن واژهی «یک باره» ما را به بیراهه میبرد چرا که این بحران زادهی مادری پلید نیست، بلکه ره آوردِ روندی است که سالهاست در همهی سازوکار و بنمایههای این تئاتر دارد آهستهآهسته رسوخ میکند.
اندوهناک از این کشف با یکی از دوستان بازیگرم گپی میزدیم به صرف قهوهی تئاتر شهر تهران که در آن میان بر من رازی هویدا شد که گویا برای دیگران روزمرهای روال است. ایشان چنان با سینهی ستبر از تمرینهای یک ماههشان برای رساندن نمایش بر صحنه سخن میگفت که انگاری دوندهی دو سرعت از رکورد خود در المپیک بگوید. شگفتتر آنکه گویا همزمان کار دیگری را نیز با گروهی دیگر در دست تمرین دارد و یکی دو هفتهی دیگر همزمان با اجرای این کارِ بر صحنه، آن یکی نیز به اجرا خواهد رسید؛ و در پاسخ به پرسش من که گفتم چگونه؟
فرمودند: اینجا تهران است باید حرفهای بود و ما اینجا...
درنگی بلند همراه با سوتی ممتد در گوشم. دیگر آنچه میگفت نمیشنیدم و در مردمک چشمانش به یاد خاطرهای از دوست مشترکی افتادم که میفرمود برای اجرای نمایشی خیابانی در جشنوارهای کشوری تنها در اتوبوس رفت تمرین کردهاند و برای اجراهای دیگر کاری که ایدهشان تصویب شده بود در راه رفت نمایشنامه را نوشتهاند.
و او همچنان از فتح الفتوحات خود در این تئاتر حرفهای داد سخن میراند و من همچنان چه بسیار خاطرات همانند از ذهنم میگذشت و به این میاندیشیم که این تئاترها همان رنگ و لعاب دادهی میانپردههای مناسبتی نیستند؟!
گفتار:
- مالفیسِنت
اگر با نگاهی فرانگر بخواهیم سه رویداد بالا را با هم پیوندی ساختاری دهیم، هر چند که برون دادی تلخ و گزنده دارد ولی ناگزیر از آنیم که بگوییم، سازوکار لوده بازیهای بیمایه و میانپردهای دارد تاروپود تئاتر را در این کشور همچون موریانه میجود و میخورد.
بیشک بر هیچکس پوشیده نیست که میانِ فرم نمایشی میانپردهها و لوده بازیها، هنوز دیگرگونیهایی با تئاترهای صحنهای و خیابانی که نامِ جدی بر خود دارند هست، ولی شوربختانه این تنها پوستهای است فریبنده که چاک و درز آن روی به گسست و پارگی دارد و با نگاهی دقیقتر خواهیم دید که درونمایهی زشت آن چنان از این درزها تراوش کرده است که اندک اندک دارد گسترهی پیرامون خود را میآلاید و همهی دارایی تئاتری ما را در لجهی خود غرق میکند.
بیگمان خوانندهی این نوشته هنوز در یک سردرگمی است که چگونه نگارنده این دو دنیای ناموازی را میخواهد در یک کالبد جا دهد و از آن استنتاج آماج خود کند.
آنچه که این دو جهان را دارد در هم میآمیزد در گام نخست، جهانبینی و راهبرد تولید همهی این آثار است که دارد روزبهروز به هم نزدیک و نزدیکتر میشود. شگفت آنکه، این نزدیکی روزافزون، فرجام یورش همه سویهای نیست که سازوکار شبه نمایشهای لوده بر پایه و اساس تئاتر جدی آورده است بلکه پی آمد مسخشدگی است که تئاتر تجاری آغازگر آن است.
بگذارید از جایی دیگر سخن بیاغازیم.
تئاتر جدی و جماعت تئاتری در این کشور، سالهای سال بود که بیمهری حکومت، آنان را مهجور و غریب به گوشهای دور از آب و آبادی رانده بود تا چون سالکان و تارکان دنیا به دور از بستر جامعهای که باید از آن بردارند و به آن بیفزایند، روزگار بگذرانند. هر چند در آن میان بودند برخی که میتوانستند کدخدا را ببینند و از مزایای ده بهرهمند شوند ولی باز هم، همه در همان ده دورافتاده با هم سرفراز از نام و بی نانی هنرمندی، خوش روزگاری داشتند. با آن همه، اگر هر از چند گاهی هم، کسانی راه گم میکردند و برای تازه کردن دیداری سراغ این دستهی مهجور میرفتند، هماره چشمداشتشان دیدن کاری فاخر و دارای اندیشه بود و چه بسیار که ناامید نیز برنمیگشتند.
کوتاه سخن آنکه، روزگار گذشت، با پیوستن نسلی نو و نوآور با دانشی به روزتر و آمدن آدمهای تازه در این وادی، کمکم این طایفه رخی نمودند و تماشاییان نیز کمکم سراغ تئاترها آمدند. آمدن تماشاچی، بازار کساد تئاتر را رنگی و لعابی داد و کمکمک این مه نخشب را از محاق برون آورد. تازه در آستانهی طلوع و شفق بودیم و سرخوش از زایش این نوزاد در جشنی که هنوز هیچکس لبی بر جام خوشبختیاش تر نکرده بود و هنوز هیچ پری مهربانی دعای نیکی را پیشکش آیندهی روشن این نوزاد نورس نکرده بود که مالفیسنت (1) حکومت ریزبین و آیندهنگر، از راه رسید و خشمگین از اینکه او را برای این مهمانی فرهیختگان فرانخواندهاند، نفرینش گریبان تئاتر را گرفت.
او با وِرد خصوصیسازی، چنان تئاتریان را مسحور رقابت برای درآمد و تئاتر را به کابوس تجارت و بازار گرفتار نمود که این جایگاه فروش اجناس ناب و سره به بازار مکارهای بدل گشت که هنوز که هنوز است چشممان به در سپید گشت و نیامد شه سواری که ما را ازین کابوس وارهاند.
- لوبیای سحرآمیز و طاعونی که تخم طلا مینهد
دوستی میگفت تئاتری جدی و به ظن خودمان فاخر را در شهرستانی به صحنه برده بودیم (ناچارم از نبردن نامها چرا که برای بسیاری آشنایند). پس از پایان اجرا شماری از تماشاچیها بر در سالن انتظار ما را میکشیدند. با دیدن کارگردان که او را میشناختند بانگ برآوردند که این چه کاری بود؟! اکنون یا بیست تومن ما را پس بدهید یا ما را بخندانید. اینکه آن دوست بزرگوار ما به ناچار بیست تومان آنها را باز پس داد یا آنها را خنداند نمیدانم، چرا که تا همان جا که گفتم را برای ما بازخوانی کرد. ولیکن آن نقطه، آغاز رخدادی بود که اکنون تا گردن در آن گرفتاریم.
زندگی در مملکتی افسرده و غمگین با مردمی که دست به دامان هر چیزی هستند تا بتواند آنها را اندکی شاد کرده و از اندوههای روزانهشان بکاهد از یک سوی و از دیگر سوی حکومتی که زیرکانه تلاش دارد همین بینوا مردمان را، از هر بستر اندیشه زایی وارهانده و دور سازد، بستری ساخته حاصل خیز برای به بار نشستن هر هرز دانهای که بتواند دمی مردمان را از خود بیخود کند.
پس روزگاری که تئاتر دوران نفرینشدگیاش را، رها شده در میان زمین و آسمان میگذراند و تئاتریهای نو رسیده، سَرفَراشته و گران منش، هر کدام نگاه و ایدهای را میپرداختند و گوش بسته، روی گردانده بودند از هشدارهای پیرانی که چند خاکانداز بیشتر خاک صحنه رُفته بودند، درست در کنارشان، در بیخ گوششان، در این بستر بارور، نطفهای شوم بسته شد.
نطفهای که به بار نشست و بارور شد چنان که تا از خواب برخاستیم ساقههای تناور لوبیای سحرآمیزی را دیدیم که بر در خانهمان روییده بود، رشد کرده و سر از میان ابرها تا قصر دیو بیخردی برافراشته بود.
- بازخوانی
به دور از هر گونه کنایه و استعاره، چنانچه بخواهیم، ویژگیهای اینگونه هزل و هرزنامهها از هر قماش که باشند را بررسی کنیم و چرایی رشد آنها را در این بستر واشکافی کرده و برشمریم، میتوان در بندهای زیر آنها را دستهبندی کرد.
(1) این دسته کارها با دستآویزی به هر ابزاری خواه لوده، سخیف و رکیک، بدون توجه به کارکرد آتی آن در جامعه و فرهنگ این بوم تلاش میکنند تماشاچی خود را بخندانند.
(2) اینگونه آثار به دلیل ارزانی در هزینهی تولید و اجرا با هر شمار اجرا، سودآوری بالایی دارند
(3) شیوهی اجرا بَری از هر گونه طراحی، سادگی و آسانی نازیبایی را فراهم آورده که هیچگونه شرایطی را برای مکان اجرا الزام نمیکند، پس ازآنجاکه اینگونه کارهای بی طراحی زشت و ارزان را در هرجایی و با هر شرایطی اجرا میکنند، این کارها توانستهاند خود را همهجا چنان تکثیر کنند که کمتر مکانی از حضور آنان بیبهره است و کمتر کسی را سراغ داریم که دستکم سالی یکی دو کار از این دست کارها را به ناچار یا به دلخواه ندیده باشد.
(4) عرضهی فراوان و ارزان این خرمهرههایی که بازار از آنان پر شده (چنان که این نمایشها در هر آیین، جشن و گردهماییای دولتی و خصوصیای هستند) و به پیامد آن بهرهگیری از دستافزارهایی همچون
- تمرکز بر سرگرمیسازی با یاری بنمایههای خنده و هزل
- ورود به زندگی امروزی مردم با دستمایه کردن موضوعات روز آدمهای این دوران، رفتن سراغ شوخیهای دم دستی؛ کوچهبازاری و آشنا
- تخلیهی فشار و بار ذهنی تماشاچیان با بهرهگیری از غلو گوییها، متلکهای شعارگونهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی
- سهیم کردن تماشاچی در حرکتی جمعی و شبه اعتراضی و ارضای شهوت شهامت نداشته
- حذف عنصر اندیشه و پیچیدگیهای فرمی، بصری، معنایی و حتی کلامی
- بهرهگیری از زبان روز عامه و توده
- پرهیز از هر گونه آشناییزدایی
از این روی بر پایهی آنچه آمد، این تولیدات با بهرهگیری از چنین ابزارها و همزمانی آمادگی در بستر جامعه آنچنان که آمد، این آثار سرگرمیساز ویران گر، در چرخهای توانستهاند، خود را به عنوان فرم مسلط نمایشی و با نام تئاتر، در فرهنگ عمومی ما جا انداخته و حک کنند.
از دیگر سو شوربختانه همزمانی رونق شبکههای مجازی در این برهه توانسته است یاوری باشد برای رشد، گسترش و تثبیت این دسته کارها و نامی شدن آدمهای آن. پس چنین است که این کارها نبض تماشاچیان را در دست گرفته و توانستهاند خود را به عنوان تنها مفهوم تئاتر در ذهن بیشتر مردمان تئاتر ندیدهی این مُلک بنشانند. این تعریف قلب، از یک سو و از دیگر سو عرضه به تماشاچیهایی بیشمار بدون کمترین تلاش، گامهای استواری برای کاهش روزافزون سطح سلیقهی مخاطبین و بیرون راندن تئاتر جدی از میدان برداشته شده است.
- مسخ، کوری یا کرگدن
روزی از مدیرعامل بزرگترین شرکت داروسازی دنیا که نامش مهم نیست پرسیدند چگونه توانستید این رتبه را در صنعت داروسازی جهان به دست آورید؟ ایشان پاسخ دادند:
ما همواره به خاطر داشتیم که دارو برای درمان است نه برای پول
درست است که این دسته کارها بیشک بزرگترین ویژگی و دست آوردشان این است که چون مخدری اندکی مردمان را نشئه میکنند، دَمی آنها را میخندانند، سرگرم میکنند و تمام و فارغ از آسیبهای ذاتی این کارها در آتی و ناتوانی آنها در شاد کردن مردم، موجودیت خود را با نگاه عارضهی دم غنیمت این مرزوبوم نگاه میدارد ولی این همهی ماجرا نیست. این آغاز فاجعه است.
فاجعه در نقطهی دیگر و در جبههی روبرو دارد رخ میدهد. این رشد چَنگارین و اقبال همگانی در این هرزنامهها، چنان تئاتریهای بینوای ناتوان از تولید و رها شده در وادی چه کنم را مقهور خود کرده که شوربختانه بسیاری راه را گم کردند و فراموششان شد که چهاند و که!
با همهی آسیبزایی این کارها، ویژگیهای ذاتی، اکتسابی و تفویضی آنها، چنان این دیو نمایشهای شادیآور را پرورده است که مرغ تخم طلایش حسرت همهی تئاتریهای کهنهکار و تازه به میدان رسیده شده است و ما تا آمدیم به خود بجنبیم دیدیم که ما را چارهای نیست مگر آنکه از ساقهی تنومند این نهال تازهرسته به امید یافتن مرغ تخم طلا بالا رویم. از همین روی است که اگر اکنون به بدنهی اصلی تئاتر جدی کشور بنگریم و آدمهای آن را رصد کنیم، خواهیم دید که شعار اصلی بسیاری از آنها دستیابی به سود با هر قیمتی است.
اگر ریشهی این شعار را پی بگیریم، خواهیم دید که شاخهای است هرز که از نمایشهای آزاد کنونی چنگار گون به تئاتر جدی رسوخ کرده و ریشه دوانده است. تئاتر جدی کشور که پشتیبانی و حمایت بخش دولتی را سالهاست از دست داده است به ناچار باید بتواند بر پای خود بایستد و از مرزهای تئاتر آماتور پای در سرزمین تئاتر حرفهای بنهد. چنین است که تئاتر جدی خود را در مهلکهای مهیب در رقابت با این فرم غالب دیده است پس کورکورانه دست به دامان همان راهبردی شده است که بنیان این شبه نمایشهای لوده است و بر تارک اجراهای خود آن را فریاد میزنند.
آغاز این رقابت نابرابرِ بدون هیچگونه کارشناسی و آسیبشناسیای، بدان جا انجامیده است که بدنهی تئاتری کشور و به ویژه تهرانیهای آن، گذر از مرزهای آماتور و رسیدن به وادی حرفهای را تنها و تنها در تولید درآمد دیدهاند و شگفتا که برای دستیابی به سوددهی، مانند همهی زمینههای اقتصادی دیگر در این مملکت به جای تلاش در راستای دستیابی به کیفیت بالاتر و بهتر و عرضهی آثاری درخشانتر برای گرد آوردن مشتری بیشتر، شوربختانه تنها توانسته است با سبک و سیاق نمایشهای آزاد، شرمآورانه تنها هزینهی تولید را با روشهای نامعمول کاهش دهند. همان شیوهای که در بنگاههای اقتصادی دیگری مانند ایرانخودرو و سایپا نیز میبینیم
کاهش کیفیت و افزایش سرعت تولید با هر ابزاری
پس آنگاه که گذر از مرزهای آماتور و رسیدن به وادی حرفهای را تنها در تولید درآمد ببینیم و برای دست یازیدن به این آماج، هر راهی را میآزماییم و به هر کاری تن میدهیم، چنین است که دوگانهی کاهش کیفیت و افزایش سرعت تولید در بخش بزرگی از بدنهی هر چیزی که در این ملک با نام نمایش ساخته و پرداخته میشود رسوخ کرده و کاهش بنیادی سطح سلیقهی تماشاچی و چیره شدن فرهنگ تولید سودآور به هر وسیلهای بر ما چیره کرده است.
- کوچ وارونه
اگر نگاهی گذرا بر نمایشهای آزاد، بلواری، میانپردهای و از این دست بیندازیم و سودآوری بالای آنها بررسی کنیم، خواهیم دید که این ارزانی هزینهی تولید به چند رویهی ساختاری در این آثار برمیگردد که میتوان آنها را در دستههای زیر آورد:
- عوامل اجرایی معدود
- نداشتن هزینهی طراحی، در بخشهای گوناگون
- بینیازی به ساخت دکور و دوخت لباس
- امکان اجرا در هر مکان و لامکانی
- توانایی بهرهگیری از هر اکسسوار، دکور و لباسی و یا حذف آن در هر شرایطی
- بهره بردن از هر کلیشهی در اکنون یا گذشته
- بینیاز بودن از تمرینهای بلندمدت و بسته شدن کار در تمرینهای بسیار کوتاه و کم شمار
چهرهی فاجعه بزرگ با نگرشی هشیارانه در این بندها است که هویدا میشود. آیا اینها ارکانی نیستند که تئاتر جدی ما نیز برای دستیابی به سود، آنها را چراغ راه خود کرده است؟ و تلاش کرده است با بهرهگیری از این هفت بند، به ویژه بند هفت هزینهی تولید خود را تا آنجا که میتواند پایین آورد. آیا سازوکاری که تئاتر به اصطلاح جدی و حرفهای ما در پیش گرفتهاند چیزی مگر آن است؟
- کاهش زمان تمرینها تا آنجا که بتوان
- رفتن بازیگران با تجربه به سوی حرفهای گری تماشاچی فریب در بازی به دلیل زمان کم تمرین
- افتادن بازیگران کم تجربهتر در دام تقلید و اداواطوار صحنهای به همان دلیل
- دست گرفتن کارهای کم پرسوناژ و یا بهرهگیری از شاگردان آموزشگاهها در آثار پر پرسوناژ
- دادن رنگ و لعاب به جای آفرینشهای هنری
همه و همه پیامد نگاه کاهش هزینه و تولید به مصرفی است که تئاتر جدی را فرا گرفته و راه به ترکستانی دارد که آنچه در آن جایی ندارد فرهنگ و ارزشهای فرهنگی هنری است.
- چیره شدن فرهنگ شبههنری
در گذشتههای دور بازیگران و عوامل تئاترهای جدی، عوامل و به ویژه بازیگران لاله زاری را هنرمندان واقعی ندانسته و به آنان با دیدهی تحقیر مینگریستند، به دور از تلاش برای ارزشگذاری آن روند، اکنون با بدنهی بزرگی از شبه هنرمندان با همان سبک و سیاق رودرروییم. بازیگران تحصیل کرده، جایزه برده و با تجربهای را میبینیم که تلاش میکنند خود را به جایگاه لودهبازان کارهای میانپردهای برسانند.
از دیگر سو تلویزیون و فضای مجازی نیز این بحران را دامن زده و شوربختانه به جای آنکه این فضاها مأمن هنرمندان راستین و پر پیمان باشند، مکانی شدهاند برای گردهماییهای سخیف و ایجاد الگوهای کمارزش.
لوده بازان میانپردههای مجلسی که اکنون به یاری تلویزیون و فضای مجازی توانستهاند تماشاچیان و بهتر بگویم دنبال کنندگان خود را (فالورهاشان را میگویم) از مرزهای ده و صد هزار بگذرانند گاه چنان رشک بازیگران جدی را برانگیختهاند که بسیاری از آنان را میتوان نام برد که دارند تلاش میکنند پا جا پای این شبه هنرمندان بگذارند.
چنین است که فضای تئاتری ما اکنون آکنده شده است از بازیگران و هنرمندانی بیمایهی هنری که تنها درگیر فرمها و فیگورهای تکراری و تقلیدی در بازی و کارشان هستند. شبه هنرمندانی که همهی تلاششان در ارائهی تعداد آثار بیشتر برای رسیدن به پول بیشتر است.
پس چنین است که صحنهی تئاتر اکنون وقتی نمیتواند با این بازیگران خود پول بسازد، ناچار است دست به دامن ستارگان سینما، شاخهای اینستاگرام و هر کسی شود که بتواند با هر استعدادی دو تماشاچی بر شمار بینندگان کار بیفزاید و شوربختانه در این میان این فرهنگ و ساختار فرهنگی جامعه است که در این زد و بند آسیب جدی دیده است و خواهد دید.
چندی پیش نقدی میخواندم از استادم صمد چینیفروشان در پرتال کانون ملی منتقدان ایران در ایران تئاتر، دربارهی تئاتر آزاد که به پیامد تماشای یک تئاتر کمدی صد در صد آزاد نوشته بودند. در پایان آن نوشته ایشان چنین آورده بودند که:
اگر نظر آلتوسر در مورد چگونگی رابطهی سوژه با جهان و اینکه این تصورات سوژه دربارهی واقعیت است که واقعیت را برمیسازد، به راستی فهمیده و درک شود، آنگاه متوجه خطرات جبرانناپذیر تداوم اینگونه روندها بر حیات ذهنی، روانی و فرهنگی نسلهای جوان و نوجوانان میهنمان و تأثیرات ویرانگر آنها بر کلیت جامعه و فرهنگ عمومی این سرزمین خواهیم شد. به عبارت دیگر، اگر مکانیسم استیضاح سوژه توسط ایدئولوژی را بر پدیدهی فرهنگ و مصنوعات هنری تعمیم دهیم آنگاه متوجه خواهیم شد که اینگونه پدیدههای فرهنگی و هنری، چگونه کودکان و نوجوانان و جوانان (دختر و پسر) را فرامیخوانند تا با تکیه بر توهم مختاریت خود، از وقاحتهای رفتاری، اخلاقی، زبانی و ادراکی اینگونه تجربهها و ضعف نهادهای ناظر فرهنگی، الگوهایی برای تعامل با واقعیتهای پیرامونی و بازتولید جامعهی خود فراهم کنند و در نتیجه به تداوم و گسترش آنها در ابعاد ملی دامن بزنند. روندی که بی هیچ گفتوگویی، در آیندهای بسیار نزدیک، زمینهساز فروپاشی کامل همهی معیارهای اخلاقی و انسانی در مناسبات فردی، خانوادگی و اجتماعی خواهد شد.
- گاو مش حسن
یکم اینکه شاید این نوشته این گمان را پی افکند که نگارنده، از یک سو همهی بدنهی تئاتر را فرو رفته در این لجه میداند و از دیگر سو در تلاش برای زدن بنیاد چیزی است که بدان شبه نمایش، لوده بازی یا هر آنچه که با نامی پلشت وصفش کرد است.
نه! با قاطعیت میگویم که چنین نیست و نخواهد بود چرا که نسبت به هیچ کاری و اثری دیدگاه من حذفی نیست و بر هر نگاه واقعبینی هم روشن است که در تئاتر ما هستند دُرهای گران بهایی که جایگاه هنرمندانهی خود و آثارشان را چنان ارج مینهند که نقصان در آن را به هیچ روی برنمیتابند و به هیچ بهایی وانمیگذارند. ولی افسوس که اندکاند و این توفان دارد جریان را از دست آنها میرباید.
و دوم، اگر بخواهم یک ویژگی بزرگ را در آنگونه آثار که ذمشان را گفتم برشمرم، خواهم گفت: صداقت و راستی!
آن نمایشها هر چه که هستند و هر چه که میکنند، همانند که میگویند، نه داوی دارند و نه ادعایی. نه فریاد وا فرهنگا سر میدهند و نه بودشان را با سفسطه بافیهای هنری آذین فرهنگ کهن میکنند. هستند چون هستند. آن چیزی که در تئاتر جدی ما وارونه است. تشتمان از بام افتاده است و داو منیمان جهانی را کر کرده است حالی که فرهنگ از ما تهی است و ما از فرهنگ بیبهره.
تئاتری که اکنون پر شده است از طراحیهای پیچیده نمای بیمعنی، در کارگردانی و طراحیها، چه در صحنه و چه بیرون آن، دستآویزهایی برای فریب تماشاچی و گریز از اتهام بیاندیشه بودن کار. وقتی کار را یک ماهه میبندیم باید رنگ و لعابش را بیفزاییم و بزکش کنیم تا نگویند که تهی است و ناکارآمد. پس بی هیچ بزرگنمایی، این گسست در همهی بندبند ساختاری تئاتر دارد رخ میدهد. از تماشاچیها و سطح نگاه اندیشه و سلیقهشان تا دانه به دانهی عناصر فراهم آوری یک اثر. نوشتههای دم دستی و فوری، کارگردانیهای پیچیده نما برای گریز از اتهام نادانی و نداری طرح و ایده، بازیهای پر از اداواطوارهای صحنهای و طراحیهای کمهزینه و بیمعنا با فیگور انباشت معنا.
پایان سخن اینکه رخداد ناگوار آنجاست که بدنهی اصلی تئاتر جدی ما در رویارویی با این جریان موازی دارد بلعیده میشود. هر چند تئاتر جدی ما را یارای برابری و هم آوردی با آن جبههی پیش افتاده نیست ولی دمل چرکینی که باید بر آن نشتر زد آنست که آنچه دارد این نبرد نابرابر را به سود آن سوی میدان پیش میبرد آبی است که ما به آسیاب آنها میریزیم. تلاش بدنهی تئاتر جدی در راستای استراتژی و راهبرد پولسازی به هر بهایی است که در این وادی بیکسی تئاتر، درد را میافزاید و بیشک، تنها راه گریز کاربردی و کارا در وضعیت اکنون، بازنگری در ماهیت وجودی تئاتر و چگونگی تعامل فرهنگی این هنر با جامعهای است که بند نافش را از آن بریدهاند و بازیابی معنا، مفهوم و کارکرد، هنر جدی در این گستره است.
جلیل امیری
عضو کانون ملی منتقدان تئاتر
- به انگلیسی Maleficent جادوگری که نفرینش زیبای خفته را به خواب برد.