در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش "خانه برناردا آلبا" با طراحی و کارگردانی علی رفیعی

تلخ کامی های بیشتر یک خانواده

رضا آشفته- در نخستین روز از سی و هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر، تالار وحدت میزبان نمایش "خانه برناردا آلبا" به کارگردانی دکتر علی رفیعی بود. رفیعی در خانۀ برنارداآلبا اقتدار یک کارگردان را دارد که همه چیز را به همان فضایی بیاورد که شاعرانه تلقی شود و در آن خواب و رویا هم جزیی از کار باشد که بشود به نوعی در کنار آن واقعیت تلخ رویای عاشقانه و دور از دسترس را در پس و پیش این فضا حس کرد. همان حسی که گمشدگی عشق را به ما گوشزد می کند.

علی رفیعی سه گانه فدریکو گارسیا لورکا را با اجرای "خانۀ برناردا آلبا" پس از دو اجرای "عروسی خون" و "یرما" کامل کرد. نمایش هایی که می طلبد به شیوۀ رئالیسم شاعرانه اجرا شود و هدف پرداختن به حسرت ها و ناامیدی هایی است که گریبان مردمان روستا نشین را گرفته و آنها را از عشق و رهایی محروم کرده است.

رفیعی به درستی این بزرگ مرد اسپانیایی را درک کرده که دارد از کدام عشق می گوید که در چهار دیواری کاخ قدیمی و شاید هم قرون وسطایی برناردا آلبا دارد انکار می شود. او پس از مرگ همسرش دارد دخترهایش را از عشق دور می کند. عشقی که باید در سن جوانی بروز یابد و هر یک با یافتن مرد دلخواهش بتواند یک زندگی را شروع کند. حالا این 5 دختر پا به سن نهاده که از درون در تلاطم عشق خواهی هستند، از آنچه باید محروم می شوند و این وضعیت دشواری است که در آن حتما خطای تراژیکی زمینه ساز تلخکامی های بیشتر این خانواده خواهد بود. چنانچه در متن لورکا هر 5 خواهر دلبسته تنها پسری می شوند که باید با خواهر بزرگتر (آنگوستیاس) ازدواج کند اما خواهر کوچکتر با او قول و قرار ازدواج می گذارد و در نهایت خود را می کشد و در اجرای رفیعی این پایان تغیر می کند چون آدلا خود را نمی کشد بلکه به دست مارتیریو کشته می شود و دومین تغییر نیز حضور مادر بزرگ با لباس عروسی است که همان عروس شوهر مردۀ نمایشنامۀ "عروسی خون" هست که حالا در جنون دائمی همچنان منتظر بازگشت مرد دلخواهش هست که در آن تراژدی کشته شده است. یعنی رفیعی برای سه گانۀ خود خط و ربطی پیوست شده را یافته که در آن سوگ و تلخکامی درهم می آمیزد و سرنوشت یک سرزمین سترون از عشق و بی فرزندی آنان را دچار ملال و افسردگی های دنباله دار خواهد کرد.

به هر تقدیر رفیعی هم در مسیر درام های روستایی لورکا خود را در مقام کارگردان از سال 77 تا امروز محک زده و این هم پوشانی سه گانه لورکا او را دچار این دراماتورژی کرده که بخواهد اینها را فراتر از نزدیکی های مضامین و فضا، در خود روایت هم به هم پیوست کند. به نظر این رویکرد، فضا را تلخ تر می کند و در عین حال در این نمایش فضا عنصر برجسته ای است که می باید ما را نسبت به همه کنش ها حساس تر کند. بخشی از این فضاسازی در بازی ها القا می شود و بخشی هم در آمیزش با عناصر دیداری و بعد با عناصر شنیداری تکمیل خواهد شد. بازیگران کنش ها را برجسته سازی می کنند و البته احساسات و عواطف در مهار حرکات است و از رمانتیک شدن فضا دوری می شود همچنان که برناردا آلبا سدی است در برابر این شور همگانی... و سپس در این حصار بزرگ، تلخی و اندوه و سوگ است که چیره می شود بنابراین موسیقی حال و هوای مرگ می یابد و در آن ناقوس کلیسا هم به گوش می رسد. اما گاهی نیز شور توام با اندوه آنان را نمایان می کند و اینکه در اینجا، تکاپوی دختران در برابر مادر و ناکامی شان در دل موسیقی نمود می یابد. بازیگران هم جوان هستند و در التهاب عشق بودن را بازی می کنند و هم آنقدر بدن ها در تنگنا قرار گرفته که سوار بر تختخواب ها بازنمای بیماران روانی و روان پریش در یک آسایشگاه باشد و در اینجا حتی بازیگر مارتیریو سکوت اختیار می کند و کلامی هم به زبان نمی آورد چون او با داشتن قوز و زشتی تحمیلی دیگر جایی از اعراب ندارد... بخشی از این بازی را باید به حضور رویا تیموریان ربط داد چون او به درستی استبداد این خانه را نمایان می کند که هیچکس حق نفس کشیدن بی اجازه اش را نداشته باشد. بقیه هم به دنبال ارائه فضای شکست و رنجوری از وضعیت هستند اما در آن کلام با حرکت و فیگورهای بدنی دُرشت نما در می آمیزد و درد را در فضا مستتر می گرداند بنابراین بغض و آهی وجود ندارد و پیامد درک این فضاست که گلوی مخاطب را می فشارد و ذره ذره بغضش را در می آورد اما در آن واحد تصاویر هستند که ساخته و پرداخته می شوند و زیبایی شناسی هم لازمه کار هست که همه چیز را در هماهنگی با هم نشان دهد.

شاید طراحی صحنه نمی تواند در خیلی از موارد گویای آن چیزی باشد که رفیعی برای نمایش خانه برناردا آلبا به چنین خوانشی رسیده است و می توانست در این باره نوآوری های دیگر لحاظ شود و شاید خط و ربطش با دستگاه فاشیستی فرانکوی اسپانیایی دور از ذهن باشد که دیدگاه فرانکو از جایگاه ضد انسانی برخوردار هست، و به نوعی خودش در تضاد با دین و کلیسا هست اما در این خانه کلیسایی و قرون وسطایی در نظر گرفته شده و در آن تابلوی رنگ و رو باختۀ مسیح و حواریون چند بار در میانه صحنه آویزان می شود و در دیوارهای طرفین هم تصاویر فرشتگان هست. شاید اقتدار مسیحایی برناردا آلبا با همان صلیب و کتاب مقدس در دست های این زن به نهایت تاثیرگذاری اش می رسد، و همانند خود لورکا تاثیر مذهب بسیار درونی تر دیده می شود تا بخواهد جیغ و هوار شود... در اینجا باید فرانکو بی دین و ایمان و بدون پای بندی به هیچ مرام و مسلکی نمودار شود. او دیکتاتور و فالانژی هست که تمامیت خواه است و بسیار با شقاوت و بی رحمی و با حمایت دو فالانژ دیگر (موسولینی ایتالیایی و هیتلر آلمانی) امکان حاکم شدن بر اسپانیا و شکست مردم و آزادیخواهان را فراهم می کند. به هر روی اشاره بسیار بر کلیسا همه آن چیزی نیست که در پس اقتدار فرانکو قرار گرفته و این همان نکته نابی است که لورکا در آخرین روزهای زندگی اش حس کرده و نمودش در این متن عیان هست و پیامدش ترور خود او به دست همین فالانژهاست که به رهبری فرانکوی مقتدر دارند اسپانیا را تسخیر می کنند.

رفیعی در خانۀ برنارداآلبا اقتدار یک کارگردان را دارد که همه چیز را به همان فضایی بیاورد که شاعرانه تلقی شود و در آن خواب و رویا هم جزیی از کار باشد که بشود به نوعی در کنار آن واقعیت تلخ رویای عاشقانه و دور از دسترس را در پس و  پیش این فضا حس کرد. همان حسی که گمشدگی عشق را به ما گوشزد می کند.

رضا آشفته

عضو کارگروه نقد سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر




نظرات کاربران