در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش«فقط استخوان ها» به نویسندگی و کارگردانی توماس مونکتون

این خاطرۀ خوش را همین جا تمام کنیم

رضا آشفته- تالار چهارسو در مجموعه تئاتر شهر د ر دو روز ( روزهای نهم و دهم جشنواره) میزبان نمایش "فقط استخوان ها" نوشته و کار توماس مونکتون از کشور فنلاند است که در سی و هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر به روی صحنه رفت. نمایشی که بیش از هررچیز به وجه سرگرمی می پرداخت و باعث لذت بردن و شادی مخاطبان بود.

نمایش «فقط استخوان ها» به نویسندگی و کارگردانی توماس مونکتون به مدت ۴۵ دقیقه مخاطبان را به دلیل چیره شدن سویۀ سرگرم کننده، جذب خود ساخت.

"فقط استخوان ها" یک نمایش سرگرم کننده و لذت بخش است و همه را نیز دربرمی گیرد مگر کسی که مخالف با شادی و خندیدن باشد چون در این نمایش به جزء اپیزود اول بقیۀ لحظات جنبۀ شادی بخشی دارد. اپیزود اول شاید نمایه ای از یک آکواریوم ماهی یا برشی از یک اقیانوس باشد که در آن انواع آبزیان وول می خورند. چنین تصویری زیر نور آبی (ماوراءبنفش) در مواجهه با دستان هنرمند و خلاقه بازیگر فنلاندی شکل می گیرد. شکلی که فقط جذاب است و در آن هنر اجرایی (پرفورمنس) به غایت زیبایی های دیداری اش می رسد. ساختن یک لحظۀ ناب و آرامش بخش که در آن اندیشه ای متبادر نمی شود. فرق هنرها در همین جاست و جشنواره تئاتر فجر باید که اندیشمند باشد چون یک حرکت فرهنگی وابسته به یک انقلاب چهل ساله است، نمی تواند چنین اجرایی را با همه زیبایی اش مال خود گرداند. بحثی که در ادامه شکافته خواهد شد.  

فقط "استخوان ها" تولید جدید شرکت بین المللی تئاتر فیزیکال  و تولید تحسین برانگیز شرکت شو پونی* است که برنده جوائز معتبری شده است. بنابراین ارزشمندی اش قابل مشاهده است اما برآیند این حضور خلاقیت فردی پرفورمر یا اجراکننده (توماس مونکتون) که در همکاری با فراغ التحصیل مدرسه لم* * پاریس، جما توییدی تولید شده است.

مونکتون به دنبال ارائه یک اجرای سه گانه است، که در آن خلاقیت فردی اش در به کارگیری کمترین چیزها بروز یابد. او متکی به بدن هست. در اپیزود اول دست ها، در اپیزود دوم پاها و دست ها و در اپیزود سوم کل بدن و میمیک های صورت و صداسازی ها، زمینه ساز یک خلاقیت منحصر بفرد هست. اینکه آنچه او در چنته دارد همانند چشمه های شعبده بازی به کار گرفته می شود، که هم تازه اند و هم از عهده هر کسی برنمی آیند و هم خنده سازند. بنابراین تماشاگر لحظات شادی را با این اجراگر دارد و او هم نسبت های خلاقه اش را می افزاید که بیشتر درگیرش کند. برای همین در زمان صداسازی ها از تماشاگران دعوت می کند که صداهای دوگانه حیوانات را پیشنهاد کنند و حتی نحوۀ اختلاط این صداها را هم به چالش بکشند. بنابراین فرآیند تولید پرفورمنس از چهار چوب اجرا بیرون زده شده و تماشاگر هم به اجراگر نزدیک می شود. یعنی احساس یکی شدن و صمیمت می کند و ضمن لذت بردن می داند که در بدن هر انسانی نکات منحصر بفردی هست که اگر به بازی گرفته شود مثل همین اجراگر فنلاندی می تواند تماشایی باشد.

این خلاقیت دلربا و دلنشین هست؛ و ما را محو تماشایش می کند اما چیزی نیست که در ما ابدی و ازلی باشد؛ یعنی پس از ترک تالار چهارسو به اندازۀ یک خاطرۀ خوش باقی می ماند. اما در حد "هملت" توماس اوسترمایر آلمانی یا "ریچارد دوم" کلاوس پیمان اندیشه پویا و نابی را برای حضور در تئاتر نمی افزاید. بنابراین فقط وجه سرگرم کننده دارد و نه اینکه به ما حظ معنوی بدهد؛ و این شور و حال لحظه ای است که "فقط استخوان ها" را برایمان جذاب کرده و اینکه تداومی ندارد چون یک حس در گره خوردگی و در هم تنیدگی اندیشه برایمان همیشگی می شود که ما را در پیوست با ابدیتی محو خواهد کرد.  

"فقط استخوان ها" با رویکردی معاصر و بهره گیری از دستکاری بدن تلاش می کند تا در قالب دلقک بازی، تئاترِ فیزیکال نابی را بیافریند. در اینجا متن، راوی و صحنه حذف می شود. یک تکنسین برایش تنظیم نور و صدا و موسیقی می کند و گاهی هم جزء شوخی های اجراگر هم می شود. همه چیز در یک دایره قرمز و منبع نوری مختصر بر بالای سر اجرا گر اتفاق می افتد. کل فضای بازی محدود به یک مستطیل دو در یک متر خواهد شد. اجراگر با لباس و جوراب و دستکش تلفیق های بازی را انجام می دهد و شخصیت های کمیکی را می سازد و از بین می برد تا بتواند هر لحظه را به لحظه دیگر پیوند زند. همه چیز شکل های به هم پیوسته ای است که ریشه در یک بدن خلاق دارد و هنرمند خود را در این ابراز کردن بیان می کند، بیانی که همراه با آفرینش گری است.

خلاقیتی که در این اثر جاری شده فراتر از تصور است؛ دلربا، جذاب و سحر کننده است اما این مفتون شدنگی فقط در زمان اجرا ممکن می شود. او به یاد می ماند چون فردیت چشمگیری دارد اما هنرش به اقتضای زمان محدود و محدودتر می شود اما ای کاش در این سه گانه بشود تدابیری اندیشمند هم در نظر گرفت چنانچه مارکوس زونر سوییسی هم در سال 81 و 82 با دو اجرای "ها! هملت" و بعد "اودیسه" ما را از این فردیت خلاق به وجد آورد اما ماندگار هم شد چون هم نگاه تازه ای از این دو متن تراژیک و حماسی برایمان ایجاد کرد و هم در مقام یک بازیگر خلاقیت های فردی اش را توانست به زیبایی تمام در اختیارمان بگذارد. یعنی بازیگران ایرانی هم به فکر استفاده از این خلاقیت قابل ارائه در صحنه افتادند.

اجرای "فقط اسنخوان ها" بیانگر به کارگیری تمام رویه های بدن است که با ایجاد حرکت و در ترکیب با صدا منجربه اتفاق نمایشی خواهد شد. اما این فقط نمایش هست و آشکارا خلاقیت فردی را هنرمندانه متبلور می کند. با به کار گیری متن هست که اندیشه، پیرنگ، موضوع و شخصیت و درواقع القای فضا نیز ممکن خواهد شد و ما شاهد یک گام رو به پیش خواهیم بود که در آن تئاتر اتفاق خواهد افتاد. فرق عمده پرفورمنس و تئاتر هم در بعضی موارد این چنینی بر ما متجلی خواهد شد.

"فقط استخوان ها" یک پرفورمنس بی بدیل هست و کمتر کسی از عهده اش برخواهد آمد اما هنر امری زیبا و قابل تکثر هست و می شود تکنیک ها و شیوه ها را از هر فرد به افراد دیگر هم منتقل کرد. بنابراین بگذارید این خاطرۀ خوش را همین جا تمامش کنیم!

رضا آَشفته

عضو کارگروه نقد سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر

پانوشت:

*Show pony

**LEM




نظرات کاربران