در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «جادویت می کنم» از کشور بلژیک

نگرشی پساساختگرایانه به مفهوم هویت

رفیق نصرتی- نمایش «جادویت میکنم» نوشته یاسن واسیلو و به کارگردانی احسان همت از بلژیک در هشتمین روز از سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر در تالار حافظ به روی صحنه رفت.

احسان همت، کارگردان ایرانی مقیم بلژیک با اثری به نام «جادویت می‌کنم» به عنوان کاری مشترک از ایران و بلژیک در جشنواره سی و هفتم فجر حضور دارد. این کارگردان جوان ایرانی پیشتر زمانی که ایران بوده بنا به گفتۀ خودش طراح حرکت «رقص روی لیوان‌ها» ی امیررضا کوهستانی بوده است. در بلژیک با ویلیام فورسایت کار کرده است و صریحاً گفته است در «جادویت می‌کنم» تحت تأثیر اوست.

همت می‌گوید کارش خط داستانی مشخصی ندارد و ایدۀ اجرا وامدار یک پروژۀ تحقیقاتی است که با حمایت دولت بلژیک انجام شده است و در آن یک سری دستورهای حرکتی مورد مطالعه قرار گرفته است. او می‌گوید اجرای او عرضه یک سری متریال حرکتی در حضور تماشاچی است تا تماشاچی با دراماتورژی این متریال‌های حرکتی به خوانشی از آن برسد. در اجرای این اثر در بلژیک گویا همت بلافاصله بعد از اجرا از تماشاگران خواسته برداشت خود از کار او را در یک برگه برایش بنویسند. در ایران اما چنین کاری نکرد، نمی‌دانم به چه دلایلی. این نوشتۀ من تقریباً پاسخی است به همین هدف؛ تعامل یک منتقد/تماشاگر با اثر گشودۀ وی.

اجرا با حضور سه اجراگر روی صحنه شروع می‌شود که با حرکاتی مکانیکی روی صحنه جابه‌جا می شوند و گاهی برخورد جزیی آن ها با هم جرقۀ تکان‎دهنده‎ای ایجاد می‌کند. سازوکار ایجاد این جرقه با دستگاهی آویزان از سقف با صدایی مهیب و سریع چنان است که چندبار اول حسابی تماشاچی را شوکه می‌کند. به مرور این سه اجراگر به هم می‌پیوندند و این جرقه همچون نوعی برق‌گرفتگی، به شکلی مستمر زده می‌شود. در تمام این مدت تصویر آن ها از نمای بالا روی یک پرده در عمق صحنه پروجکت شده است. بعد از این، سه اجراگر روی صحنه دراز می‌کشند و این بار همان حرکت‌های مکانیکی را در حال دراز کش ادامه می‌دهند هرچند گاهی نیم‌خیز می‌شوند.

تا اینجا اجرای برای من غیر قابل تفسیر بود، می‌توانستم کلیت وضعیت را درک کنم. در واقع به زبان علم معنی‌شناسی معنای صریح و گاهی ارجاعی برخی نشانه‌ها و کدها را دریافت می‌کردم اما معنای تلویحی و تفسیری آن ها که کمک می‌کند به شکلی گشتالتی فهمی از وضعیت داشت، برایم ممکن نشده بود. در این لحظه از اجرا اما یکی از اجراگران دهان گشود و جمله‌ای گفت که دریچۀ ورود من به داشتن برداشتی شخصی از اجرا شد و از اینجا به بعد برای من اجرا یک ابهام مطلق و آزار دهنده نبود و میتوانستم با آنچه میبینم ارتباط برقرار کنم.

در این لحظه از اجرا که ذکر شد، آن اجراگر نیم خیز شد و گفت:« احساس می‌کنم این صحنه را قبلن دیده ام» و سپس ایستاد و سعی کرد برای ما حرف بزند اما هرچه تلاش می‌کرد نمی‌توانست. حدود ده دقیقۀ بعدی اجرا، تلاش جانکاه او برای سخن گفتن بود بدون آن که کلامی از دهانش خارج شود. من این جمله را که اجراگر گفت با تفسیر فروید از مواجهه ی کودک با صحنۀ نخستین می‌فهمم. به این نکته توجه کنید که سه اجراگر، یک زن، و دو مرد روی زمین دراز کشیده اند و و حرکاتی مکانیکی اما فاقد معنای روشنی دارند و ناگهان یک اجراگر مرد بلند می‌شود و می‌گوید من این صحنه را قبلتر دیده ام؟

فروید معتقد بود ساخت روانی شخص را مواجهه با آن صحنۀ اولیه شکل می‌دهد که به همچون یک تروما صورتبندی می‌شود و زندگی روانی انسان معلول نحوۀ حل و فصل ناخودآگاه این تروماست. در زندگی انسان تروماهای دیگری نیز رخ می‌دهند که همچنان مواجهۀ شخص با آن معلول آن تفسیر از آن مواجهۀ اولیه است. انواع بدکارکردی‌ها، روان‌نژندی‌ها و هیستری‌ها و غیره در واقع سازوکاری اند که این تفسیر اولیۀ مخدوش را آشکار می‌کنند. این فهم فروید از چیزی بود که آن را سیمپتوم نامید. برای لاکان اما سیمپتوم همان نقطۀ اصلی مفصل‌بندی روان سوژه است. جایی که سه نظام تخیلی، نمادین و امر واقع در گره برومه‌ای به هم پیوند می‌خورند و باعث انسجام روانی سوژه می‌شوند که در بنیان شکاف خورده است و انسجامی توهمی است. در واقع برای لاکان این نقطه همان جایی است که سوژه و دیگری بزرگ به هم متصل می‌شوند و به زبان ساده سوژه جهان پیشا ادیپی را وانهاده و وارد امر نمادین می‌شود.  به زبان هایدگری، در زبان خانه می‌کند. اقامت می‌گزیند.

یا این تفسیر بقیۀ اجرا برای من واجد گنگی نبود، با همین تفسیر می‌توانستم دیالوگ‌های بعدی اجراگران به خصوص اجراگر زن را که روی پرده پروجکت می‌شد بفهمم. زمانی که میگفت این دهان تو نیست، از دهان تو چیزهایی بیرون می‌آید که کلام تو نیست و غیره. همۀ این جمله‌ها در واقع تفسیر تصویری، پرفورماتیو و فیزیکالِ فهم مدرن از سوژۀ انسانی و رابطۀ او با زبان بودند. از همین منظر، بخش پایانی اجرا را نیز می‌توان به روشنی فهم کرد آنجا که همان دستگاه هلی‌شات که از ابتدا تصویر اجراگران را از بالا روی پرده می‌انداخت روی سر یکی از اجراگران آمد و آنقدر نزدیک شد تا تصویری دقیق از حلق او را نشان دهد. در این برهه از اجرا پیش از نزدیک شدن این دستگاه اجراگر مدام با نوعی رجزخوانی خطاب به هلی‌شات می‌گفت بیا، بکش مرا...و غیره. این همان جایی است که ایدۀ اندیشۀ پساساختگرایانه از سوژه متعیّن می‌شود. در این اندیشه آن «خود» دکارتی، آن من اندیشندۀ یکپارچه یا کوگیتو واجد شقاقی نمی‌شود پرناشدنی که معلول فهم قرن بیستمی از زبان و ساحت نمادین است. در واقع آنچه اجراگر به هلی‌شات می‌گفت انگار به همان نگاه از بالا و مسلط دیگری بزرگ همچون ارباب ساحت نمادین می‌گفت که فحوای اصلی اش این بود که تو هویت مستقل مرا انکار می‌کنی، تو مرا می‌کشی تا «خود» مستقلی نداشته باشم. اجرای احسان همت اجرایی کردن مفهوم هویت بود با بنیانی نظری که از فهم پساساختگرایانه از مفهوم سوژه تغذیه می‌شد.

باید تأکید کنم این نوشته ادعای اش این نیست که معنای اجرای «جادویت می‌کنم» همین است و لاغیر. این برداشتی شخصی است مبتنی بر فهمی نظری و استدلالی که سعی کرده ام روشن و کوتاه ارائه گردد. پس ممکن است برداشت‌های صحیح دیگری نیز وجود داشته باشد اما با توجه به حجم محدود چنین یادداشت‌هایی من صرفاً در این یادداشت سعی کردم آنچه را فهمیده ام منتقل کنم تا شاید مخاطب دیگری که این اجرا را دیده و برایش مبهم بوده، فهمی از آن به دست آورد و دوباره به آنچه دیده بیاندیشد و این زنجیرۀ تفسیر را ادامه دهد.

رفیق نصرتی

عضو کارگروه نقد سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر




نظرات کاربران