در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «روز عقیم» به کارگردانی حسین کیانی

بر خاک افتادگان بهشت

شهرام خرازی ها- آن چه بر زنان قلعه در زمستان سال پنجاه و هفت گذشت،همچنان در اذهان زنده و بحث برانگیز است.رضا براهنی به نقل از روزنامه کیهان در رمان «رازهای سرزمین من» می نویسد:«بعد از ظهر دیروز در جنوب تهران حریق بزرگی روی داد و طی آن کافه شکوفه نو و تعدادی از خانه های محله بدنام تهران طعمه آتش شد و ...

آن چه بر زنان قلعه در زمستان سال پنجاه و هفت گذشت،همچنان در اذهان زنده و بحث برانگیز است.رضا براهنی به نقل از روزنامه کیهان در رمان «رازهای سرزمین من» می نویسد:«بعد از ظهر دیروز در جنوب تهران حریق بزرگی روی داد و طی آن کافه شکوفه نو و تعدادی از خانه های محله بدنام تهران طعمه آتش شد.این حریق توسط عده ای که شناخته نشده اند و معلوم نیست از چه گروهی هستند بوجود آمد...افراد ناشناس وسایل مغازه ها را به وسط خیابانها ریختند تا ماشینهای آتشنشانی قادر به رسیدن به محل حریق نشوند...یکی از آقایان علما در این باره به خبرنگار ما گفت هر کس متوجه می شود که این کارها نقشه خرابکارانه دشمن است که می خواهد در مبارزات ما خللی وارد سازد و مسیر آن را منحرف کند.هیچ مسلمان معتقد و مبارزی راضی نمی شود که خانه و زندگی عده ای را به آتش بکشد...».چند صفحه بعد براهنی می نویسد:«یک عده خودشان را جای خدا می گذارند.فردای قیامت جواب خدا را چی می دهند؟/می گویند ساواک این کار را کرده...».بهرام بیضایی در فیلمنامه «آینه های روبرو» این رخداد را چنین توصیف کرده است:«از خانه زنانی سربرهنه و بعضی پابرهنه سرفه کنان و بعضی سیاه شده از خفگی جیغ کشان بیرون می دوند و هنوز نرسیده ،جلوی خانه در حلقه ای از مردان خشمگین می افتند که با کمربند و چوب و پنجه بکس آنها را می زنند.زنان وحشت زده در حلقه مهاجمین با حرکاتی حیوانی و فریادهای درد به دنبال راه فرار می گردند.گیس یکی از آنها را جوان غیرتی کشیده است و قیچی می کند.دیگری زیر دست و پا افتاده و در حال تحمل ضربه ها سرفه کنان می کوشد خود را از لای چوبها و لگدها در ببرد.یکی دیگر که با ضربه ای به بیرون پرتاب شده با چهره ی خون آلود عربده می کشد...».حسین کیانی،نویسنده متن و کارگردان نمایش روز عقیم «سرگذشت غم بار زنان قربانی قلعه ی زاهدی و قلعه های دیگر» را در عکس های کاوه گلستان،فیلم مستند «قلعه» به کارگردانی کامران شیردل،پژوهش دکتر محمود زندمقدم درباره «شهر نو»،فیلمنامه های «آینه های روبرو» و «ندبه» نوشته بهرام بیضایی،داستان «بادها خبر از تغییر فصل می دهند» به قلم جمال میرصادقی و رمان «طوطی» با نگارش  زکریا هاشمی جستجو کرده است.«روز عقیم» روایت زندگی سه زن فاحشه است که در بحبوحه انقلاب،با نیرنگ یکی از باجگیرهای قلعه،پا به یکی از خانه های امن ساواک می گذارند و در آن جا توسط ماموران سازمان امنیت،سلاخی می شوند.پری زنی است تریاکی که از شهرستان به تهران گریخته و سر از محله بدنام در آورده است.لیلی فاحشه ای است الکلی که در دوران کودکی توسط پدرش فروخته شده و اکرم از ساکنین قلعه است که به خاطر بارداری مدتی دست از کار کشیده است.هر سه زن دل در گروی مردی دارند به نام کریم که به قلعه رفت و آمد دارد و مامور ساواک است.«روز عقیم» در بر دارنده گفتگوی طولانی و چالش پایان ناپذیر روح این سه فاحشه در جهانی برزخ گون است.مقدمه نمایش بسیار تأثیرگذار و درگیرکننده است:پری،لیلی و اکرم در حال فرار از دست کسانی که قلعه را به آتش کشیده اند،به زیرزمینی متروک پناه می برند بی آن که تماشاگر بداند که این سه زن فاقد حیات جسمانی بوده و ارواحی سرگردان و معذب بیش نیستند.هر سه کاراکتر در همین نقطه آغازین به صورت غیرمستقیم از طریق اطلاعاتی که لیلی حین تعریف ماجرای حریق قلعه ارائه می دهد،به تماشاگر معرفی می شوند.ریتم بخش افتتاحیه فوق العاده تند است.این ریتم که تا دقایق زیادی حتی پس از اتمام مقدمه،حفظ می شود،تماشاگر را به سرعت وارد ماجرا کرده و با کاراکترها همراه می کند.توجه لحظه به لحظه حسین کیانی به ریتم چه حین نگارش متن چه حین اجرا،شایسته تحسین است.ریتم مناسب برگ برنده نمایش است و سبب می شود تماشاگر تا پایان بی هیچ ملال و خستگی،پی جوی سرنوشت سه زن گریخته از قلعه شود.کیانی نمایش پر التهاب خود  را با نور بخش بندی کرده است.تا قبل از آشکار شدن ماهیت فرازمینی کاراکترها،نمایش زیر نور تخت اجرا می شود و از حال و هوای رئال برخوردار است اما زمانی که معلوم می شود هر سه زن مرده اند،فضای نمایش به ترکیبی از سورئال و رئال تغییر یافته و صحنه با نور قرمز،رنگ خون به خود می گیرد.وقتی نور بنفش متعاقب نور قرمز تمام صحنه  را در بر می گیرد،حس و حال نمایش به مسیر دیگری سوق داده می شود.این تغییر فضا و حس با استفاده از رنگ و نور،تمهید بصری بسیار مناسبی برای مرزبندی بین خاتمه یک بخش از نمایش و آغاز بخش دیگر آن و تأکید بر حس خاص جاری در هر بخش از نمایش است.

صدا  و نور کاملا در تار و پود اجرا تنیده شده اند و با آن چه در صحنه رخ می دهد،همخوانی کامل دارند.افه های صوتی،ترانه و موسیقی به صحنه نمایش «روز عقیم» جان بخشیده اند.نمایش با ترانه «دوستت دارم میدونی» گل اندام طاهرخانی معروف به سوسن(یکی از مطرح ترین خواننده های کوچه بازاری دهه پنجاه) و صدای شکستن شیشه آغاز می گردد؛ترانه ای که مضمون آن تطابق کامل با سرگذشت اندوهبار سه زن نمایش دارد و صدای شکستنی که بعدا می فهمیم اشاره ای است نمادین به وقوع انقلاب به عنوان یک رخداد سیاسی و فرهنگی کم نظیر و مواجهه کاراکترها با واقعیت تلخ مرگ.فضاسازی صوتی با ترانه سوسن سبب می شود تا مخاطب به سرعت متوجه زمان وقوع رخدادها و حال و هوای نمایش گردد.تداوم این نوع فضاسازی با صدای شکستن شیشه و طنین گام های شتابان سه زن فراری منجر به تعلیق گیرا و ترسناکی در همان آغاز می شود.دقایقی بعد،درست در لحظاتی که بار هیجانی این تعلیق رو به افول است،باز هم از طریق افه های صوتی،تعلیق دیگری پدید می آید؛آن جا که سه زن از طریق صدا متوجه سلاخی کردن آدم ها در طبقه بالای زیرزمین می شوند.کیانی،بی آن که به دام تکرار بیفتد،از تعلیق های صوتی دیگری هم در نمایش،هر جا که لازم بوده،بهره جسته است نظیر صدای باز و بسته شدن درها،صدای قدم زدن ساواکی ها در حیاط و...تمام ترانه های نمایش،چه آن ها که به سوسن تعلق دارند چه آن ها که توسط هنرپیشه ها خوانده می شوند(مثلا ترانه «گرگ و بره» شهرام شب پره،«من یه پرنده ام» ایرج و...)،وصف حال و گذشته شخصیت های اصلی هستند و به درستی انتخاب شده اند.شعری که پری،اکرم را وادار به خواندن آن برای جنینش می کند نیز بسیار بجا و بموقع استفاده شده است.صدای بچه ای که هرگز به دنیا نیامده و زنده به گور می شود کنایه ای است در پایان نمایش به امیدی که بر باد می رود.صحنه نمایش در عین سادگی،دربردارنده همه آن چیزهایی است که باید از آن برخوردار باشد.آن چه در صحنه می بینیم یک زیرزمین متروک است اما این مکان در اصل  قبر سه زنی است که در آن مدفون شده اند و هر چه تلاش می کنند،نمی توانند راه گریزی برای خلاصی از آن بیابند.تعبیه پنجره در زیرزمین،تمهید نمایشی بسیار کارآمدی است که از دقت نظر و هوشمندی طراح صحنه حکایت دارد.وجود پنجره بسیار به فضا سازی کمک کرده است.پنجره پل رابط کاراکترها است بین زیرزمین(سرزمین مردگان) با جهان خارج(کشوری در آستانه پیروزی انقلاب).از پشت همین پنجره است که با مرد ساواکی،بی آن که لازم باشد چهره اش را ببینیم،مواجه می شویم.تختخواب کهنه و نامرتب وسط صحنه،نماد قلعه است و قفس بی پرنده مدل کوچکی است از زیرزمینی که به مدفن زنانی تبدیل می شود که پر پرواز ندارند.جعبه های چوبی به تابوت های کوچک و البسه زنانه به کفن هایی می مانند که در سراسر صحنه پراکنده شده اند.استفاده ساختاری از آکسسوار(وسایل صحنه) از امتیازات بارز نمایش است.لیلی ضمن اشاره به لباس های ولو شده در صحنه به پری می گوید:«چقدر دل های شکسته توی این لباسا جا مونده...» در اواسط نمایش هم می گوید:«نمردیم و مرده خودمون رو هم دیدیم...».نمایشنامه سرشار است از این جور جملات تفکربرانگیز که هم به درک موضوع کمک می کنند هم گوشنواز و تأثیرگذارند.زبان نمایشنامه و نمایش،زبان کوچه و بازار است.نمایشنامه نویس بی آن که در ورطه افراط درغلتد از کلمات،عبارات و اصطلاحات رایج بین اهالی قلعه(آب توبه،ژتون،ضعیفه و...) بسیار استفاده کرده است.نمایش صرفا بر منولوگ و دیالوگ متکی نیست.لحظاتی در نمایش وجود دارند که بی هیچ کلامی،مفهوم مورد نظر کارگردان از طریق اکت هنرپیشه به تماشاگر منتقل می شود مثل لحظه ای که لیلی پس از پی بردن به هویت واقعی کریم،کاغذ حاوی شماره تلفن را پاره می کند.پیشینه تمام کاراکترها حتی کریم که هرگز بطور کامل دیده نمی شود،در نمایشنامه موجود است.نمایشنامه نویس بی آن که به دام زائدگویی و لفاظی بیفتد،اطلاعات مربوط به گذشته شخصیت ها را در دل داستان،جا داده است.در سراسر نمایشنامه و نمایش به کمتر نکته اضافه و قابل حذفی در مورد شخصیت ها بر می خوریم.هویت مردی که پشت خط تلفن است همچنین علت تماس های تلفنی اش تا پایان نمایش مشخص نمی شود.روی کارکردهای دراماتیک تلفن بیش از این ها می شد کار کرد.نام نمایش و کاراکترها هوشمندانه و هدفدار انتخاب شده است.نام پری تداعی گر سکینه قاسمی معروف به پری بلنده،از زنان سردسته شهرنو،است.اسم لیلی اشاره ای است به آن دسته از زنان قلعه که در انتظار مجنونی که هرگز نیامد،ساختند و سوختند.اسامی کریم و اکرم معانی نزدیک به هم و ریشه مشترک دارند.روز عقیم هم نام دیگر روز قیامت است که از پس آن روز دیگری وجود نخواهد داشت.بازیگران نمایش بلااستثناء در ایفای نقش های خود موفق اند.رویا میرعلمی در نقش لیلی به خوبی حالت مستی ناشی از الکل را در اکت و بیان خود لحاظ و تا پایان نمایش حفظ می کند.او رقص ها و ترانه خوانی ها نیز را نیز بسیار خوب اجرا می کند.حفظ گویش لاتی و چاله میدانی لیلی در سراسر نمایش کار بسیار دشواری است اما میرعلمی به خوبی از پس این وظیفه پرزحمت برآمده است.این نوع گویش به شکل دیگری برای پری با بازی شایسته ایرانی نیز انتخاب شده است.ایرانی به اقتضای نقشش مثل معتادها دیالوگ و منولوگ می گوید.بیان او اغراق شده نیست و کاملا با میمیک و اکتش همخوانی دارد.پری تا حدودی بر اکرم و لیلی تسلط دارد.شایسته ایرانی با ظرافت این تسلط را در نگاه،اکت و بیان بروز می دهد.پری کوه درد است اما تلاش می کند تا دست حمایت خود را از پشت لیلی و به ویژه اکرم برندارد،در مقابل اکرم به خاطر بارداربودن نیازمند حمایت پری و لیلی است.این حمایت طلبی بدون آن که بیش از حد برجسته شود،در بازی فهیمه امن زاده در نقش اکرم مشهود است.امن زاده حالات و حرکات زنان باردار را در تمام لحظاتی که روی صحنه است،فراموش نمی کند.هنرپیشه ها از این شانس برخوردار بوده اند که به واسطه لباس های مناسبی که برای شان طراحی و دوخته شده  و چهره پردازی هدفمند، به نقش محوله نزدیک تر شوند.رنگبندی و فرم پوشش ها حتی لباس های رها شده روی جعبه ها با داستان،فضا و زمان رخدادهای نمایش مطابقت تاریخی و محتوایی دارند مثلا شلوار پاچه گشاد مرد ساواکی که دقیقا در اواخر دهه پنجاه در ایران مد بود.چهره پرداز نمایش با تکیده کردن صورت شایسته ایرانی،سیمای زنی را پیش چشم می گذارد که سال ها است طراوت و جوانی خود را در مسلخ اعتیاد و روسپی گری از دست داده است.در صورت لیلی می توان به مدد هنر و مهارت گریمور،رد گذر زمان و فرسودگی ناشی از کار در قلعه را مشاهده کرد.رنگ و فرم مناسب  کلاه گیس ها و سرپوش ها ظاهر هنرپیشه ها را به نمونه های واقعی شبیه کرده است.کیانی در خلق شخصیت نادیدنی کریم بسیار موفق است.با آن که این شخصیت هرگز دیده نمی شود اما سایه اقتدارش همواره بر سرنوشت زنان نمایش سنگینی می کند.هر سه زن کریم را دوست دارند غافل از آن که روزی به دست او کشته خواهند شد.کریم به هیچ وجه یک شخصیت کاتالیزوری نیست.او همچون لیلی،پری و اکرم یکی از کاراکترهای اصلی نمایش محسوب می گردد. کیانی عمدا از نشان دادن چهره کریم سر باز می زند زیرا دیدن صورت او برای تماشاگر لازم نیست و دیده نشدنش بر ابهت او می افزاید.شخصیت کریم از طریق دیالوگ و بازی دیگر کاراکترها خلق می شود.در اواخر نمایش هر سه زن در مواجهه با یکدیگر به نوبت نقش کریم را زیر نور قرمز بازی می کنند و به جای او دیالوگ می گویند تا در نهایت شمایل پنهان او در ذهن بیننده مجسم گردد.این نوعی خودشکنجه گری است که به زیباترین شکل ممکن روی صحنه متجلی می شود.یکی دشنام می شنود،دیگری دستش می شکند و آن دیگری التماس می کند در حالی که نور قرمز خشونت و شهوت کریم را تشدید می کند.کریم نیست اما حضور پنهانش آن چنان قدرتمندانه بازی و باورپذیر می شود که تماشاگر متوجه غیبتش نمی شود و وی را در پس اکت ها و دیالوگ های سه هنرپیشه نمایش پیدا می کند.کیانی در نمایشی ترین شکل ممکن،همان قدر از بدن هنرپیشه را نشان تماشاگر می دهد که لازم است،نه کم نه بیش.نمایش پاهایی که در حال قدم زدن از پشت پنجره دیده می شوند و دست هایی که از لای در زیرزمین به داخل می آیند تا لامپ خاموش را روشن کنند،علاوه بر تشدید تعلیق جاری در صحنه،کنجکاوی تماشاگر را بر می انگیزند.ورود و خروج و رفت و آمد کاراکترها حساب شده و دقیق است.بازی با پاها چه آن جا که مرد ساواکی در حیاط سیگار می کشد چه آن لحظه که زنان قصد گریز از خانه را دارند،بسیار خوب از آب در آمده است.ژست ،فیگور،طرز نگاه و فرم نشستن هنرپیشه ها کاملا منطبق بر نقش است.حرفه ای ترین نگاه ها از آن شایسته ایرانی است.او به خوبی می داند که چه موقع از پائین به بالا نگاه کند و کجا نگاهش را از بقیه بدزدد.رویا میرعلمی در نشان دادن حالت مستی با چشمان خمار موفق است و دود سیگار را همخوان با نقش،ماهرانه به صورت حلقه در هوا رها می کند.در ابتدای نمایش محل نشستن میرعلمی غلط است زیرا صورتش دیده نمی شود و به همین خاطر میمیک او از دید تماشاگر پنهان می ماند.نحوه نشستن هر سه هنرپیشه به خوبی طراحی و هدایت شده است به ویژه فهیمه امن زاده که به اقتضای ایفای نقش زن باردار در بسیاری از  لحظات مجبور است طوری بنشیند که انگار راحت نیست و باید مدام جابجا شود و تحرک نسبی داشته باشد.جاری کردن طنز در نمایشی که بن مایه اش آسیب های اجتماعی است و حال و هوای تلخ و اندوهباری دارد،بسیار دشوار است.کیانی چه در مقام نمایشنامه نویس چه به عنوان کارگردان بسیار خوب در متن و اجرا به طنز مجال بروز و گسترش داده است.هر سه زن در اوج استیصال باز هم روحیه طناز خود را حفظ می کنند.پری متلک می پراند،لیلی می رقصد و ترانه می خواند و اکرم با زودباوری و نگرانی های بی حد و حصرش بقیه را به خنده می اندازد.«روز عقیم» در بطن خود نظام مردسالاری را برنتابیده و  تبعیض جنسی را به زیر ذره بین نقد می کشد.جهان نمایش تابع نظام مردسالار قلعه است.هر سه کاراکتر زن با آن که بر بی وفایی و هرزگی کریم واقفند اما به وی دل باخته اند.نظام قلعه آن ها را طوری پرورش داده که مرد را قدرت و جنس برتر بدانند.اکرم در دل آرزو می کند که بچه اش پسر باشد.پری و لیلی حسرت زنان قلعه نشینی را می خورند که توسط جوانمردان بر سرشان آب توبه ریخته شده است.حمایت زنان از یکدیگر در مواجهه با بحرانی مشترک همچنین حسادت شان به هم،به خوبی در نمایش انعکاس یافته است.روح زنانه در سراسر نمایش جاری است و اقتدار مردانه ای که همه چیز را لگدمال و لجن مال می کند.«روز عقیم» نمایشی اخلاق گراست بی آن که به شعار متوسل گردد. پناه بردن پری به قرآن و پوشاندن خودش با چادر متعاقب دیدن جنازه ها،پرهیز اکرم از تن فروشی وقتی پی می برد که باردار شده است و بهت عمیق پایان ناپذیر لیلی بعد از درک حقیقت مرگ،از ندامت دیرهنگام این زنان خبر می دهد.برزخی که نمایش می آفریند پیوندی تنگاتنگ با قیامت دارد.سرنوشت تلخ سه زن دربردارنده هشداری است که ذهنیت مخاطب را تا مدت ها به خود مشغول می کند.این دستاورد کمی برای نمایش خوب و محکم «روز عقیم» نیست.بی تردید اگر این نمایش حتی یک نفر را از خطا باز داشته باشد،به رسالت خود عمل کرده است/.  




نظرات کاربران