در حال بارگذاری ...
نگاهی به چند نمایش بخش مسابقه دوازدهمین جشنواره تئاتر رضوی

این ابر بارانی است

مهدی نصیری_ آیا یک اثر نمایشی موفق باید حتما داستان داشته باشد!یک نمایش بدون دارا بودن ساختار داستانی و بی آنکه واقعا قصه ای داشته باشد می تواند موفق باشد؟ چه عناصر و مولفه هایی می توانند در تئاتر با عناصر داستانی جایگزین شوند؟ صرف نظر از این پرسش ها و مباحث می توان گفت که یک اجرا برای تاثیر گذاری و ارتباط با مخاطب پیش از هرچه نیازمند کنش دراماتیک است. این کنش چه حاصل روایط قصه و رویداد های دراماتیک باشد، و چه برخواسته از روابط، احساسات و ... در صورت پرداخت مناسب مهمترین چیزیست که جهان نمایش به آن نیاز دارد.

این ابر بارانی ست

نویسنده: اصغر گروسی

1- آیا یک اثر نمایشی موفق باید حتما داستان داشته باشد!یک نمایش بدون دارا بودن ساختار داستانی و بی آنکه واقعا قصه ای داشته باشد می تواند موفق باشد؟ چه عناصر و مولفه هایی می توانند در تئاتر با عناصر داستانی جایگزین شوند؟ صرف نظر از این پرسش ها و مباحث می توان گفت که یک اجرا برای تاثیر گذاری و ارتباط با مخاطب پیش از هرچه نیازمند کنش دراماتیک است. این کنش چه حاصل روایط قصه و رویداد های دراماتیک باشد، و چه برخواسته از روابط، احساسات و ... در صورت پرداخت مناسب مهمترین چیزیست که جهان نمایش به آن نیاز دارد.

نمایش اصغر گروسی اما، چیزی میان قصه گویی بر اساس ساختار دراماتیک و کنش گزینی بر اساس موقعیت است. نمایش از یکسو می خواهد ساختار و شکل داستانی داشته باشد. قهرمان این داستان سپیده است که از همسرش جدا شده و فداکارانه از برادر بیمارش( امیرعلی) پرستاری می کند و در کنار این مراقب زندگی برادر دیگرش هم هست. اما موقعیت نمایش تنها بر اساس پرستاری سپیده از امیرعلی ایجاد نشده است. برادر دیگر سپیده که بیکار است برای منفعت مالی  مدام اصرار دارد تا خواهرش با مهرداد ازدواج کند. موقعیت سپیده که طلاق گرفته و با وجود مشکلات بسیار خودش را وقف برادر بیمارش کرده است قرار است که به واسطه فشارهای برادر دیگر برای تن دادن به ازدواج به چالش کشیده شود. اما این اتفاق نمی افتد. در واقع آنچه اجازه نمیدهد که این موقعیت، تبدیل به وضعیت نمایشی بشود، فقدان عمل نمایشی است. سیاوش برای رسیدن به خواسته اش( ازدواج سپیده با مهرداد) هیچ عملی انجام نمی دهد. از همین رو است که ساختار داستانی شکل نمی گیرد. مهمترین کاستی نمایش هم ناشی از این ضعف است. نمایش نامه نویس بجای آنکه به عمل نمایشی بیاندیشد و یک وضعیت نمایشی خلق کند به سطحی ترین شکل ممکن تنها موقعیت را در خوانش تکرار می کند.

سیاوش بجای آنکه دست به عمل بزند و برای رسیدن به هدف کاری انجام بدهد، از ابتدا تا پایان فقط غر میزند و جدل می کند. بنابراین کنش بسیار ضعیف است. و دیگر اینکه همین کنش بسیار ضعیف تا پایان و تنها با یک ترفند(جدل) تکرار و تکرار و تکرار می شود.

بخش دیگر موقعیت خلق شده نیز با چنین روندی پرداخت شده است. فداکاری سپیده در قبال برادر بیمار و پرستاری مادرانه از او نیز در نقطه مقابل خواسته سیاوش بی هیچ تغییری تا پایان دچار همین تکرار مکانیکی است. و بالاخره این موقعیت با پایانی غیر منتظره و البته غیر منطقی بر اساس داده های داستان به سرانجام می رسد.

2- نمایشنامه این ابر بارانی ست یک موقعیت است که خودش تکرار می شود. کارگردان هم ایده ای برای خروج از رخوت این تکرار بی حاصل ندارد. اجرا کند و دشوار موقعیتش را روایت می کند و دنیای آدم هایش را می شناساند. اما جز این چیزی برای ارائه ندارد. چند صحنه شبیه به هم چندین مرتبه و بی هیچ خلاقیت و جذابیت وزیبایی تکرار می شود. هیچ مکالمه دو جانبه ای با ذهن مخاطب بوجود نمی آید. تنها شرح فداکاری مادرانه سپیده در پرستاری از امیرعلی و اصرار بی فایده و خسته کننده سیاوش  برای منفعت شخصی اش، بارها و بارها در قالب بازسازی تکرارشونده یک موقعیت ضعیف و جدلی بی پایان روایت می شود. و این روایط صحنه به صحنه تکرار می شود. بی هیچ تغییری در ماهیت رویداد و بی آنکه جذابیتی در بازسازی یا روایت اجرایی آن وجود داشته باشد.

3- تلاش اصغر گروسی برای قهرمان سازی هم چندان باید مطلوب باشد، به نتیجه نرسیده است. سپیده زن تنهاییست که باوجود جدا شدن از شوهرش( و با وجود آنکه گفته ها شوهر او را مقصر بزرگ زندگی شکست خورده او اعلام می کنند) زحمت نگهداری از برادر بیمار و سرپرستی برادر دیگر را پذیرفته و با دشواری ندگی می کند. او که یکبار نامهربانی شوهر ثابقش را از سر گذرانده حالا با رفتار منفعت طلبانه برادرش مواجه است و مردی دیگر که قصد دارد به هر قیمتی که شه او را به دست بیاورد. گویا آنکه تلاش شده تا این زن بی پناه و فداکار در میان رفتار و هجوم بی رحمانه مردها مثل قهرمان به نظر بیاید اتفاقی که البته بدلیل بسیاری از ضعف ها داستان و ساختار آن چندان که انتظار می رود روی نداده است. تنها شاید سپیده این نمایش را بتواند به واسطه سایه کمرنگی که از قهرمان زن ( ابد و یک روز)  دارد و با مقایسه حضورش در میانه رابطه دو برادر تا اندازه ای شناخت.

4- اجرا به بسیاری از پرسشهایی که ممکن است در ذهن مخاطب ایجاد شود پاسخی نمی دهد. چه بلایی بر سر پدر و مادر خانواده آمده است؟ دلیل بیماری امیرعلی چیست؟ چه ویژگی یا چه زمینه ای باعث شده تا مهرداد و مادرش اینقدر برای ازدواج با سپیده اصرار داشته باشند؟ چه بلایی بر سر سپیده آمده و اگر سیاوش توطئه کشتن او بدست امیرعلی را طراحی کرده، این طرح و توطئه چگونه بوده است؟ و ... . این پرسش های مهم درمورد  انگیزه ها و اشخاط در نمایش پاسخی پیدا نمی کنند.

5- اگرچه معیار و ملاک روشنی در رابطه با طرح موضوعیت جشنواره و چگونگی ارائه آن در اجراها نمی توان یافت . اما با این وجود بجز بلیت سفر به مشهد و تنها چند گفتار مربوط به شفا گرفتن از امام رضا (ع) چه رویکرد موضوعی قابل دفاع دیگری در نمایش وجود دارد؟ در حالی که حتی اشتیاق و علاقه امیرعلی به زیارت و شفا گرفتن ها در رفتار و احساس و کلام او بخوبی پرداخت نشده است.!

 

جدال میان خیر و شر

چنار لاله ها

نویسنده:  مهدی آشوغ

 

1- مساله اصلی نمایش چیست؟ کدام مساله محور اتفاقات و محمل رویدادهای داستان درام است؟ زنی که سوخته است؟ سوختن  دشت لاله؟ خشکسالی؟ شکستن شاخه درخت مقدس؟ بچه دار شدن ماه بانو؟  چنار لاله مساله و اتفاق زیاد دارد. ستیز اصلی میان خیر و شر است. زنی که به واسطه خرافه و سنت های غلط قربانی شده و از امامزاده حاجت نگرفته در برابر باورهای مذهبی مردم روستا می ایستد. صدای زوزه  گرگ و خشکسالی و بلا همه گیر می شود. موضوع اصلی نمایش اینست. باور ها و اعتقادات قهرمان داستان به چالش کشیده شود. مشکلات و دشواری ها به حیدر فشار می آورند و حیدر هیچ پاسخی از امامزاده آقاشاهزاده احمد برادر امام رضا نمی شنود.

اما چنار لاله آنقدر داستان و اتفاق و مساله فرعی دارد که فصت تمرکز بر مساله و موضوع اصلی را پیدا نمی کندو زمان زیادی از روایت نمایش صرف پرداختن به مسائل ریز و درشتی می شود که پیش از مطرح شدن مساله اصلی حوصله تماشاگر را سر می برند. همین اتفاقات ریز و درشت هم پرداخت خوبی ندارند. روایت نه تنها بر یک مساله متمرکز نیست بلکه در پرداختن به مسائل مختلف هم ضعیف نشان می دهد. روایت چنار لاله بیش از حد نیاز به مسائل فرعی متمرکز می شود و تازه در این گستره هم به جای اهمیت دادن به کنش دراماتیک بیشتر زمان روایت اش را صرف توصیف مساله غر زدن و ناله کردن می کند. هر کدام از آدمهای نمایش یک یا چند مساله دارند و در روایت مساله شان پر حرفی می کنند و ناله می کنند. بنا براین داستان ساختار نا منظمی دارد. وقایع و رویدادها نظم و ترتیبی ندارند و شلخته و بی قاعده روایت می شوند. مهدی آشوغ پیش تولید نمایش می بایست تکلیف اش را با مساله و موضوع و سپس شکل و ساختار نمایشنامه اش روشن می کرد.

2- بی نظمی و شلختگی متن کاملا بر اجرا تاثیر گذاشته است. بازیگران بارها و بارها به بهانه درد دل با امامزاده رو به تماشاگر می ایستند و می نشینند و بی هیچ دلیل و منطق و بهانه ای خاطره می گویند. نیازها و خواسته ا و آرزوها و غم و غصه هایشان را مستقیم تعریف می کنند و می روند. دیگر آنکهبعد از چندی این درد دل ها چند بار و چند بار تکرار می شوند و تازه جنس مساله هم در مورد اشخاص داستان مشابه یکدیگر است. ماه بانو فرزند ندارد و همه گل شوهر ! و همه این مشکلات را باید امامزاده حل کند. به بهانه حاجت گرفتن این تماشاگر است که گویی پشت ضریح نشسته و مجبور است که بجای دیدن یک نمایش مجبور شده تا شنونده درد دل ها و ذکر مصبیت ها باشد. حرکات بازیگران در سرتاسر نمایش به نحو کاملا ملموسی رو به تماشاگر آرایش داده شده و از تاثیر بصری اتفاق کاسته است.جالب اینکه حتی صحنه با توجه به اهمیت امامزاده و موقعیت مکانی این رویدادگاه چیده نشده است و این درخت چنار است که محور و مرکز قرار گرفته است. چنار در عنوان، داستان و حتی در طراحی صحنه مرکزیت دارد اما تمامی میزانسن ها بر اساس امامزاده طراحی شده اند، یعنی مکانی که اصلا در صحنه و حتی خارج از آن نیز جایگاه معلوم و مشخصی ندارد.

3- بازیگران در بخشهای زیادی از اجرا احساسات و عواطف را خیلی اغراق شده و غیر قابل باور ارائه می کنند و این اغراق و زیاده روی در نمایش احساسات تا بدان پیش می رود که حتی دیگر اغراق شده احساسات هم نیستند. برخی از بازیگران آنقدر در ارائه اطوار نمایشی زیاده روی می کنند که حتی دیگر نمی توان رفتار آنها در صحنه را به عنوان بازی و ارائه نقش پذیرفت. همین ویژگی است که بازهم مانعی در برابر درک فضا و موقعیت نمایشی تبدیل می شود. تماشاگر نما تواند اشخاص نمایش را به عنوان کسانی با رفتارها و ویژگی های رفتاری باورپذیر، قبول کند و بنابراین مساله شان را هم آنگونه که باید درک نمی کند. حیدر ابتدای نمایش بیش از اندازه ساده لوح و حیدر از میانه داستان به بعد بیش از اندازه خشن و جدی است! این در حالی است که از یکسو در هر دو وجه  ارائه نقش زیاده روی شده و از سوی دیگر این تغییر ناگهانی به خوبی در منطق داستان توجیه نشده است.

4- امر مقدس به عنوان یک معرفت موضوعی چگونه در نمایش تبیین شده است! آقاشاهزاده احمد، بهانه ای برای ارتباط با امام رضا(ع) است؟ چرا این ارتباط توسط بوربور ایجاد شده است؟ دلیل حادث شدن آنهمه اتفاق و بلا بر مردم روستا چیست؟حتی پایان بندی بر اساس باور به امر مقدس هم در نمایش سطحی و سرهم بندی شده است! حیدری که کمر به شکستن چنار و تخریب امامزاده بسته است، یک مرتبه متحول میشود به همان سادگی که باورش را از دست داده بود، با دیدن بوربور، ناگهان اعتقاد پیدا می کند و همه مشکلات در چند ثانیه حل می شود.

5- چنار لاله می توانست نمایش بهتری باشد. برای بهتر بودن و کیفیت دراماتیک پیدا کردن اما لازم بود که مساله مشخصی داشته باشد و ساختار بر اساس تمرکز و اهمیت بر این مساله طراحی شود.

همچنین نمایش به طراحی و آرایش مناسب تری در اجرا و یک بازنگری جدی در بازیگری نیاز دارد.

 

ابراهیم در آتش

 

اسماعیل

نویسنده:  سینا شفیعی

1- نمایش که شروع می شود، گمان می کنی با داستانی آشنا و موضوعی تکراری سر و کار داری! عبدالله نظرکرده امام رضا(ع) بعد از شفا گرفتن، نذرش را بجا آورده و خادم حرم رضوی است. حالا اسماعیل(پسرش) در بستر بیماری ست و برای شفا گرفتن از امام رضا (ع) حاجت برده و عهد می کند اگر اسماعیل شفا نیابد لباس خادمی را از تن درآورده و دیگر به حرم نرود. در سوی دیگر دختر جوانی که برادرش مرتکب قتل شده در آستانه اعدام تلاش می کند تا از مادر مقتول رضایت بگیرد. دو روایت آشنا از دو موقعیت نمایشی که بارها و بارها تکرار شده است. اما سینا شفیعی قافلگیر می کند. اسماعیل شفا نمی گیرد. قربانی می شود تا امتحانی دیگر ژرف ساخت روایت اصلی را به چالش بکشد. چالشی که بواسطه گستره معرفتی معنا پذیر طراحی شده و به لحاظ دراماتیک هم منطقی و درست مورد پرداخت قرار گرفته است.

داستان اسماعیل باور و اعتقاد عبدالله و پیرزن را به چالش می کشد که هردو به حاجت نرسیده و به باورشان پشت کرده اند. اسماعیل، قهرمان غایب و حاضر این داستان است که رشته های ارتباط بیرونی را بواسطه معرفتی که در جهان قصه جاری کرده است به هم پیوند می دهد. همه چیز صحه تاثیر گذار و زیبایی پایانی نتیجه گیری می شود. این معرفت پنهان در صحنه پایانی و به واسطه تاثیر و معنای اسماعیل جاری می شود. بر قلب و روح مادر پیر تاثیر می گذارد که بازخورد تاثیر آن باور معنا و در نتیجه بخشش است. عبدالله را دچار کشف و شهودی می کند که پیشتر از درک آن ناتوان بوده. آنجا که عبدالله در لباس خادم حرم روبروی پیرزن مبهوط ایستاده و پیرزن او را قاصدی از سوی امام رضا (ع) می پندارد حضور فیزیکی عبدالله در مناسبات داستان درست و منطقی  و جایگاهش در گستره مناسبات معنایی باور پذیر نشان می دهد. پیرزن که قبلا با امام رضا (ع) عهد کرده تا به او نظر نکند به حرم باز نمیگردد و همه روزها خانه اش را به انتظار رسیدن میهمان ناخوانده تمیز و مرتب نگاه داشته ناگهان یکی از خادمین حرم را در مقابلش می بیند. در بُعد بیرونی مناسبات و روابط بیرونی هستند که با محوریت حضور اسماعیل عبدالله را در این لباس به خانه پیرزن آورده اند و در گستره ژرف ساخت و معنایی اثر بازهم واسطه معرفت اسماعیل است که امر مقدس بر باور و ایمان اشخاص نمایش تاثیر می گذارد. درست است که دختر جوان و دختر عبدالله را به خانه پیرزن آورده اند و این دختر است که لباس را تن عبدالله می کند، اما آنچه که در حقیقت این وضعیت را بوجود آورده معرفتی ست که جهان داستان جاری شده و رشته ها را به هم متصل کرده است. پیر زن باور می کند که امام رضا (ع) بالاخره یکی از خادمینش را برای دلجویی به خانه او فرستاده است. او باور می کند و در جهانی که نمایش به ادراک می گذارد ای باور درست است. تماشاگر می داند که اگر چه امام رضا(ع) به خادمش نگفته تا به خانه پیرزن برود  اما رشته های  معرفت مربوط  به این باور مقدس سبب این حضور مقدس بوده اند. نمایش سینا شفیعی به خوبی توانسته معرفت رضوی را در قالب داستانی ساده و تاثیر گذار به مخاطبش بشناساند.

2- نمایش اسماعیل ضرباهنگی منطقی دارد. در بیشتر اوقات جنس روابط، زمانبندی روایت و ترتیب و و توالی رویدادها به گونه ای است که ضمن حفظ توجه و تمرکز بر وضعیت نمایشی، اجازه می دهد تا ارتباط بیرونی برگرفته  اتفاقات متصل به هم در داستان و حس درونی برنشانه های مربوط به امر مقدس جاری در جهان روایط، متمرکز باشد.

نوع بازی ها و نحوه ارتباط بازیگران، پنجره ای که می پذیریم رو به حرم باز است پیر زنی که تا صحنه آخر نمایش پشت صحنه است و حضور سنگینش احساس می شود اما خودش دیده نمی شود ، طراحی حرکت که نمونه های خوب آن آرایش شخصیت ها در مقابل پیر زن یا صحنه پایانی بهت عبدالله در مقابل پیرزن و حرکت آرام او به سمت پیشانی صحنه است و ... باعث شده تا اسماعیل ریتمی درست و اجرایی موفق داشته باشد.

3- نمایش سینا شفیعی به موضوع و مساله نگاه درستی دارد. ارجاع داستان و نشانه های متن به داستان قربانی کردن حضرت اسماعیل، در آتش سوختن حضرت ابراهیم، باور  و اعتقاد به  امر مقدس، جاری شدن معرفت شهودی و باور دینی بگونه ای است که با کیفیت هنری قابل ادراک است. داستان و رشته ارتباطات و ماسبات ساختاری بر اساس هدف درست انتخاب شده است. در نهایت نمایش ضمن دارا بودن معیارهای هنری، کیفیت مطلوبی دارد و در ضمن مخاطب می تواند بدرستی معنای جهان داستان را درک کند.

 

وصله بدخیم تاریخ

 

باطل السحر

نویسنده:  محمدرضا شاه مردی

1-  باطل السحر، روایت کابوس های ناصر الدین شاه است. شاه قصد زیارت به مشهد دارد اما در خواب می بیند که در صحن حرم به قتل خواهد رسید، پس در میان تردیدهایش بدنبال راهی است که این سفر را لغو کند. خود کابوس شاید ساده ترین راهی که روایت با انتخاب آن می تواند از نظم و شکل بگریزد. تصمیم برای سفر زیارتی بهانه ای است که هم به موضوعیت جشنواره رضوی پهلو می زند و هم فرصت و گستره لازم و کافی را در اختیار قرار می دهد تا بخشی از آخرین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه روایت شود. قتل امیر کبیر ، سید جمال ادین اسد آبادی، ماجرای میرزا رضای کرمانی و آزار و اذیت کامران میرزا، تحریم تنباکو،  حرمسرای ناصر الدین شاه، روابط دربار با انگلیس و روسیه و ... بی هیچ نظم و ترتیبی در ساختار نامنظم روایت تعریف می شوند و به قول یکی از شخصیت های نمایش وصله بدخیم تاریخ این مردم مرور می شود. کابوس شاه قاجار بهانه ای برای روایت درهم و برهم اتفاقات تاریخی دوران سلطنت ناصر الدین شاه قاجار است. اتفاقات و رویدادهای تاریخی بدون ترتیب اولویت مرور با کیفیت متفاوت نمایش داده می شوند.

2-  محمرضا شاه مردی برای جدا کردن اتفاقات و فاصله انداختن میان روایت رویدادهای تاریخی از ترفند های نمایشی استفاده کرده است. او با کمک بازیگران و بازی هایی که ترتیب می دهد، آنجا که توانسته تعریف برخی اتفاقات تاریخی را نمایشی کرده است. مثلا آوردن قلیان، قلیان کشیدن در حرمسرا یا تکه های قلیان در دست بازیگران قرارداد تنباکو و تحریم آن با فتوای میرزا رضا شیرازی را مورد توجه قرار می دهد.

آنجا هم که اتفاق و رویداد نمایشی نشده از بازی ها و شکردهای دیگر یا رجوع به مسعله اصلی(سفرشاه) استفاده کرده تا فاصله لازم را بین روایت و تعریف دو رویداد ایجاد کرده باشد. استفاده از این ترفند به ویژه با کمک زنها توانسته کارگردان را به هدفش برساند. ضمن اینکه اجرا در گستره سرگرم کننده است و مخاطب را با خود همراه می کند.

3-  باطل السحر در ضرباهنگ سازی هم موفق است. به جز دقایق ابتدایی و زمانی که هنوز داستان نمایش شروع نشده است، نمایش در بیشتر زمان اجرایش ریتم دارد و خوب روایت می شود. هماهنگی و نظم اجرا در حوزه کار بازیگران یکی از دلایل موفقیت نمایش در این حوزه است. بازیگران گرچه بیشتر به عنوان بازی ساز نقش بازی می کنند، اما در این شیوه از اجرا از عهده اجرای آنچه که از آنها انتظار می رود موفق هستند و توانسته اند اتفاقات و اطلاعات را آنگونه که شکل و شیوه نمایش می طلبد بسازند و بازی کنند.

4-  نمایش شاه مردی، همه شخصیت مهم و جذاب دوران ناصرالدین شاه را در خود دارد.شناسایی و یادآوری هریک از این شخصیت ها به اندکی اطلاعات تاریخی نیاز دارد، امانمایش تقریبا شناخت کاملی از این شخصیت ها ارائه می دهد ک ه برای ارتباط با اجرا کافی به نظر می رسد. اشکال نمایش اما اینست که نظم و ترتیب یا هدف مشخصی در روایت این آدمها و رویدادها و اتفاقات ندارد. همه آدمها، رویدادهای مهم و اتفاقات برجسته یک دوره تاریخی همه و همه در نمایش هستند و البته جهان کابوس هم در هم بودنشان را توجیح می کند. اما اینکه تماشاگر انتظار داشته باشد مجموعه این اتفاقات و رویدادها کلیتی هدفمند را به نمایش بگذارد هم توقع بیجایی نیست.

در کنار همه اینها و با توجه به توانمندیهای که در بازیگری، کارگردانی و حتی نویسندگی این نمایش وجود دارد، باید گفت که باطل السحر می توانست شکل اجرایی تازه و شیوه ای متفاوت از این داشته باشد. شیوه ای که احتمالن در بیان و ارائه ای فراتر از اشکال، تکراری می توانست این نمایش را به اجرایی موفق تر و جذابتر و تبدیل کند.

 

زندگی شاید همین حالا

 

نویسنده و کارگردان « جواد اشکذری »

1 _ زن و مرد جوانی در سالگرد ازدواجشان درباره آخرین راه بچه دار شدن صحبت می کنند . زن میگوید که بعد از امتحان کردن همه راهها ، تنها راه ممکن نذر کردن است . پیشنهاد او این است که به مشهد بروند و نذر کنند اگر صاحب فرزندی شدند نام او را رضا بگذارند و برای همیشه در مشهد زندگی کنند . ساده ، سطحی و تکراری است. مثل همیشه قرار است که باور مقدس در پی یک نیاز براورده نشده متبلور شود . اما بدتر از نگاه سطحی جدل غیر منطقی و باور ناپذیر میان زن و مرد است . انجا که مرد می گوید : « میدونی اگر خانواده ام بفهمند ... » او نمیخواهد نظر کردن را بپذیرد چون اعتقادی به ان ندارد و مهمتر اینکه از اگاهی پیدا کردن خانواده اش از این مسئله بیشتر می هراسد .

فقط آغاز نمایش اشکذری بر یک جدل بی حاصل و غیر منطقی و البته باورنکردنی بنا شده است او حتی در انتخاب شخصیت های بخش اول نمایش ( زن و مرد جوان ) ، باورهایشان ، تصمیم شان و مخالفت شان زیاده روی و اغراق کرده است . چگونه می توان انتظار داشت که دنیای این ادمها با تجربه تماشاگر به اشتراک گذاشته شود ؟! و اگر تماشاگر ادمهای قصه باور نکند ، چطور می تواند دنیای قصه را بپذیرد ؟! از سوی دیگر زن جوان اصرار دارد که در صورت حاجت گرفتن علیرغم مخالفت همسرش حتما زندگی در مشهد را به عنوان ادای نذر انتخاب کند . مگر در انتخاب و نذر کردن محدودیت و اجباری وجود دارد ؟!

داستان طوری با نذر کردن برخورد کرده که انگار برای هر خواسته ای شرطی معین و از پیش تعیین شده وجود دارد .

 مسائله اینست که زن می خواهد از امر مقدس کمک بگیرد و مرد مخالف ان است . اما انچه این مخالفت را تبدیل به چالش می کند ، چالش را باور پذیر می سازد ، جنس مخالفت است . مرد قصه برای مخالفت با نذر کردن به دلیلی محکم تر و منطقی تر از هراسیدن از اینکه خانواده اش بفهمند یا « خودش اعتقاد ندارد » نیاز دارد . این نیازمندی برای توجیه باور ضد سازی کنش لازم است . در غیر اینصورت جهان قصه بر پایه ای سست بنا خواهد شد .

اشکذری بخش اول را به نوعی دیگر در دومین بخش کارش تکرار می کند . اینبار پسر متولد شده و نامش رضاست . اما بعد از پنج سال زن حاضر به ادای نذر نیست و نمی خواهد به مشهد مهاجرت کند .

اتفاقآ اینجا علیرغم کاستن از کیفیت درام به واسطه تکرار قصه ، لااقل زن برای مخالفت دلیل نسبتآ باورپذیری دارد . او نمی خواهد موقعیت شغلی ای که در حال حاضر دارد را با محاجرت از دست بدهد . بخش دوم تکرار اولی است ، اما باور پذیر تر است . در مورد مهاجرت به مشهد پیشتر تصمیم گیری شده است . شاید زن ومرد قصه زمانی با هم نذر کرده اند که در صورت حاجت گرفتن مجاور امام رضا (ع) شوند ، اما اجباری در کار نبوده است . ضمنآ حالا حفظ موقعیت شغلی را میتوان به عنوان دلیل موجه تری برای مخالفت زن با مهاجرت پذیرفت .

در سومین بخش اتفاقی که نمایش به دنبال ان بوده است روی میدهد . رضا که حالا سی ساله شده می خواهد مشهد را ترک کند و برای رسیدن به رویاهایش نذر پدر و مادرش را در مقابل خود می بیند . او نامش را به کوروش تغییر می دهد . وسایلش را برای رفتن از مشهد می بندد و در مقابل اسرار های پدر و مادرش همچنان مصمم است .

2 _ ایا نمایش موضوع پشت کردن فرزند به عشق خانواده و رفتن او را مورد توجه قرار داده است؟! یا در ژرف ساخته اش می خواهد عواقب نذر کردن را مورد پرسش قرار دهد ؟ اولی بیشتر با مناسبات و رویدادهای نمایش همخوانی دارد و به دومی با نگاهی تازه به مسئله ، متفاوت و تازه نشان می دهد .

3 _ « زندگی شاید همین حالا » در حوزه بازیگری از متن موفق است . بازیگران با ارائه وجه رئالیستی نقش و با وجود کاستی هایی که به لحاظ باورپذیری در متن وجود دارد حضوری قابل قبول دارند و توانسته اند انچه را که در اجرا به خلق روابط شناساندن موقعیت و روایتگری مربوط می شود را به خوبی ارائه دهند .

4 _ دکور طراحی تازه ای ندارد ، اما در اجرا کارکرد پیدا می کند. یکدست و سفید بودن ان هویت را از ان گرفته و بافت ان با بافت اثر همخوان نیست . اما با این وجود چشم نواز است ، وجه صحنه را خوب گسترش داده و بر اساس منطق زمانی هم کارکرد پیدا کرده است .

 

تکثیر نرگس ها

 

بازگشت به خانه

نویسنده: محسن براتی/محمد شاکری

1 _ «بازگشت به خانه» داستان ساده ای دارد . مجید برای فرار از تنگدستی و مشکلات اقتصادی و اعتیاد دست به کارهای نا متعارفی می زند و طلاق صوری ، تصادف ساختگی و ... را امتحان میکند و به زندان می افتد . بعد از مدتی حبس کشیدن اما ، تغییر می کند و به خانه باز می گردد . این داستان ساده اما پرداخت متفاوتی دارد . ساختار ساده داستانی با تغییراتی در ترتیب زمانی روایت تداخل گذشته و حال و از همه مهم تر به واسطه همراهی و همزمانی با خوانشی دیگر از خودش ، شکل دیگر گونه پیدا می کند .

داستان با همین ترفند جذابیت هایش را از درون قصه و رویدادهای ساده داستانی به ساختار و شکل روایت معطوف می کند و به واسطه فرصتی که برای درک منطق روایی و همزمانی روایت رویدادها به تماشاگر می دهد خودش را زیباتر می کند .

پایان این روایت زیبا شناسانه و غافلگیری برآمده از نظم ایجاد شده در ساخته روایی آنجاست که نرگس ها بر هم منطبق می شوند و تنها یک مجید است که به خانه باز می گردد.

2 _ محمد شاکری اجرایش را با عبور دو زدن (دو نرگس ) از کنار یکدیگر و عوض شدن چمدانها اغاز میکند . ترکیب این نقطه اغاز با صحنه پایانی و همهمه صدای نرگس ها در واقع نرگس اصلی نمایش را تبدیل به دو نرگس میکند و انها را در محدوده ای وسیع تر تکثیر می کند . «بازگشت به خانه» روایتی از این نرگس های مظلوم است که در نقش همسر و مادر فداکار تحمل می کنند .

3 _ ریتم مهم ترین عنصری است که «بازگشت به خانه » را به یک اجرای موفق تبدیل کرده است . داستان ساده انجا که ریتم اجرای درستی پیدا می کند ، با لذت دنبال می شود . ساختار روایت و مواجه متفاوت با وضعیت نمایشی هم با ریتم اجرا کامل تر می شود . بنابراین فضا سازی صورت میگیرد و داستانی ساده که شایداگر به گونه ای دیگر پرداخت و طراحی می شد ، جذابیت این داستان را نداشت ، در روایتگری کنشمند می شود .

جهان اجرا به واسطه همین ویژگی ها روح و هویت دارد و تماشاگر با ادم های نمایش ، دنیای انها و دغدغه هایشان ارتباطی موثر برقرار می کند .

3 _ بازیگران به خانه در کنارمتن و کارگردانی ، گروه موفق دیگری هستند که کلیت اجرا را به عنوان یک پیکره تکمیل می کنند. فضا سازی ، خلق کنش های عاطفی موثر ، ایجاد مود و اتمسفر و ارائه منطقی و درست نقش در بیشتر صحنه ها توسط بازیگران باعث شده تا اجرا به یک پیکره واحد تبدیل شود . در این میان البته حضور «ازاده حیدرزاده» در نقش نرکس اصلی پر رنگ تر و تاثیر گذارتر است.

 

صدای کبوتران نمی آید

 

کوکوی کبوتران حرم

نویسنده: علیرضا نادری

1_ دوازده زن که عمدتا یک خانواده هستند برای زیارت به مشهد امده اند و در طبقات مختلف یک اپارتمان ساکن شده اند . هر یک مشکلاتی دارند و حضورشان در جوار حرم امام رضا ( ع ) بهانه ای است تا این مشکلات را بیرون بریزند . « علیرضا نادری » در « کوکوی کبوتران حرم » نمی خواهد داستان بگوید . او در این نمایشنامه بر اساس وضعیت نمایشی که طراحی کرده یک جامعه را معرفی می کند . دوازده زن از جوان و میانسال و مسن خودشان را بر اساس مشکلات اجتماعی و خانوادگی تعریف می کنند و در ضمن جامعه و مشکلات آن را می شناسانند . نادری حتی تاکید و تمرکزی بر روی هیچیک از این شخصیت ها ندارد و وضعیتی را طراحی و ترسیم کرده تا هر یک از زنها به یک اندازه فرصیت معرفی و شناخته شدن بر اساس معضل و مشکل اجتماعی شان را داشته باشد .

2_ شخصیت ها و باورهایشان به واسطه ارتباط خانوادگی و اجتماعی در گستره اجرا فرصت ارتباط پیدا می کنند . حتی جنس کنش و چالش های بیرونی به گونه ای است که رفتار ها و در پی ان شخصیت ها بیشتر و بهتر شناسانده شوند . درگیری خواهر شوهر عروس گذشته عروس و مشکلات اقتصادی و اخلاقی برادر را معرفی می کند .

مواجهه میان این خانم و فاصله مسئله آموزش و دوران تحصیل و رفتار های غلط این دوران را مطرح میکند و در میان گفتگو ها و بحث های کوچک جنگ ، فقر،  خانواده و ... به واسطه بستر ایجاد شده فرصت پیدا می کنند که معرفی شوند . تعداد زیاد شخصیت ها در موقعیت نمایشی به وجود آمده اجازه میدهند که مسائل بیشتری طرح شوند اما در ضمن باید توجه داشت که نادری ارزیابی ، قضاوت یا تحلیل نمیکند . او فرصتی فراهم می آورد تا مسائل مطرح شوند و مورد توجه قرار گیرند .

3 _ حامد معمار تهرانی ، این موقعیت شلوغ را البته شلوغ تر هم کرده است . نمایش بلافاصله با ورود زن ها یه صحنه اغاز می شود . پنج در در سه طرف صحنه مدام باز و بسته می شوند . زنها می ایند و می روند . نوع بازی ، سر و صداها ، اطوار نمایشی بازیگران ، طراحی در هم و نا منظم حرکت بازیگران و عوامل دیگری چون ارایش صحنه و حتی صحنه یکدست سفید تمرکز این شلوغی را در مرکز صحنه و نقاط مشخص دیگر بیشتر کرده است . در واقع اجرای معمار طهرانی بیش از آنکه به نمایش بگذارد و فرصت دیدن و شنیدن بدهد ، شلوغ و بی نظم است . فضای صحنه تعریف مشخص پیدا نکرده است . هر یک از بازیگران می ایند و در جایی مینشینند و بلند و پر تحرک و اغراق شده بازی می کنند و می روند . تمرکز حضورشان هم عمدتا در مرکز صحنه و بر روی کاناپه یا اطراف ان است و تماشاگر به ویژه در ابتدای نمایش و به واسطه این شلوغی و رفت و امد ها ، شخصیت های نمایش و حتی نسبت های فامیلی شان را گم می کنند .

اگر میزانس ها طراحی می شدند و فضای صحنه برای همه نقاط آن جایگاه ، تعریف و ارزش مشخصی می داشت مسلما این شلوغی و ازدحام کمتر می شد و تاکید و توجه بیشتری روی شخصیت های نمایش و مسئله شان صورت میگرفت . در اینصورت نقاط مشترک بیشتری میان آنها و مسائلشان پیدا می شد و اجرا در کلیت اش شرایط بهتری برای فهم مسائل و درک موضوع اصلی فراهم می کرد . اگرچه دوازده زن نمایش هر یک مشکل و مسئله ای دارند اما تمام این مشکلات از آبشخور مشترک نشآت گرفته اند . کما اینکه بیشتر این مسائل مربوط به زنها و شوهرها و در محدوده مشخص روابط میان اعضا, یک خانواده است . اما انچه در پایان باقی می ماند یک کلیت با نقاط مشترک روشن و مشخص خانوادگی و اجتماعی نیست ، بلکه مجموعه نا منظم و شلوغ از تاله های زنانه درباره مشکلات اقتصادی ، اخلاقی و... در یک خانواده است .

4 _ بازیگران نمایش هم به نوعی در این شلوغی گم شده اند . جایگاه و موقعیت شان در صحنه مشخص نیست یا اگر جایگاهی برای انها تعریف شده این جایگاه درست نیست . به همین دلیل هم هست که کارشان در ایفای نقش تحت تاثیر بی نظمی و شلوغی اجرا, قرار گرفته است . در واقع کارگردان نتوانسته از پس نظم دادن به حضور زن ها در اجرا, براید و تنها انها را بر اساس توضیح صحنه و ترتیب و نوبت نقش هایشان وارد و خارج کرده است .

البته خود بازیگران هم در این شلوغی و سرعت رفت وآمد نتوانسته اند خودشان را پیدا کنند و تحلیل درستی از اجرای نقش بر اساس ضرورت روایت متن داشته باشند . بازیگران اسیر سرعت روایت شده اند بازی شان تحت تاثیر این سرعت تند و شلخته است . به همین دلیل علیرغم فضای رئالیستی حاکم بر دنیای روایت بازی انها به بازسازی اطوار نمایشی محدود شده است . نقش یک پیرزن را بازی نمی کنند ، ادای پیرزن را در می اورند و تظاهر و تقلید سطحی هر یک در بازیگری به واسطه روایت بر اساس روابط میان اشخاص ، به دیگری منتقل می شود و مجموعه کارشان را تحت تاثیر قرار می دهد .

5 _ آیا مسائل همه آدم ها در نمایش به بهانه زیارت امام رضا (ع) مطرح می شود ؟

شاید در ظاهر اینگونه باشد اما این زنها اگر با هم به اصفهان می رفتند ، آیا باز هم بخش زیادی از مسائل آنها از خلال روابط میانشان روایت نمی شد ؟ آیا معرفت رضوی تنها باید از راه طرح مشکلات دنیوی معرفی شود؟

واقعیت اینست که کوکویی از کبوتران حرم در اجرای این نمایش به گوش نمی رسد و صدای کبوتری نمی آید

 

 

ایده ، بدون شکل

 

پـــــانما

نویسنده وحید کاظم زاده مژدهی

1 _ نگاه مجید کاظم زاده مژدهی به امر مقدس در نمایشنامه « پانما » از جهتی دیگر صورت گرفته است . تکنیکی که البته پس از کلیشه های تکرار شده در طرح داستان گهگاه در نمایشنامه های دینی باب شده بود . مثلا حادثه کربلا و شهادت امام حسین (ع) در برخی نمایشنامه ها از جهتی دیگر و از دریچه نگاه معکوس ، مثلا با روایت شهر از رویداد ، در داستان طراحی شد .

کاظم زاده هم با رویکردی مشابه خواسته تا از کلیشه ها عبور کند و در ضمن داستان متفاوتی داشته باشد . « پانما » مثل بسیاری از داستان های تکراری روایت نمی شود ، اما در عین حال روایت درست و پرداخت خوبی هم ندارد .

اول اینکه داستان به سرعت منظور و مقصودش را افشا, می کند و طرح و توطئه و کیفیت دراماتیک ارزشمندی در آن کاهش می یابد . شخصیت های نمایشنامه دقیقا همان بعدی را افشا می کنند در مورد آنها اهمیت دارد . بنابراین تنها چیزی که می ماند توصیف تصویر نمادین از جایگاهی است که با اعمالشان برای خود فراهم می اورند ، انها با ارتکاب اعمالشان قبرستانی را اطراف خودشان به وجود می اورند که بالاخره خود انها در ان دفن می شوند .

طرح داستان قصد دارد تا از نقطه اغاز به این سرانجام شاعرانه و نمادین برسد . اما در مسیر رسیدن به این پایان پرداختی معلول ، خسته کننده و پر اشکال دارد .

داستان به وابستگی شیفتگی به این ایده هیچگاه ساختار درستی پیدا نمی کند . پر گویی و جدل بی پایان پیرمرد با پسرش هر بار از نقطه ای کم اهمیت درباره مسئله ای اغراق شده درباره طمع و دروغ و ریاکاری پیرمرد اغاز می شود و پس از صرف زمان به همان نقطه می رسد . در این محدوده زمانی تنها کشتن و دوباره کشتن است که تکرار می شود . و بلافاصله نقطه شروعی دیگر و پایانی در همان نقطه ! نمایشنامه شکل و ساختار ندارد و هرچه از زمان روایت می گذرد تصویر اینکه این گفتگوی کسالت اور می تواند تا ابد تکرار و تکرار شود ، بیشتر محتمل به نظر می رسد . اینجاست که نویسنده اگاهانه به سراغ کمدی رفته تا هم فاصله میان اغاز تا پایان دادن و تکمیل ایده نمایشی افق را پر کند و هم تماشاگر را با خود همراه نگه دارد .

2 _ « میثم ملا زینل » در کارگردانی اسیر ضعف های متن است . تنها توانسته سطح زیرین را برای نشان دادن قبرستان برجسته بسازد و جز این ویژگی ای دیگری از مولفه های اجرایش قادر به پوشاندن ضعف های نمایشنامه نبوده اند . اجرا خوانشی سطحی و کاملا وابسته به نمایشنامه دارد .

از سوی دیگر بازیگری هم نتوانسته کاستی ها را بپوشاند و حتی در اجرا بر ضعف ها افزوده است . بازی های اغراق شده ، بیان بدون لحن و کاریکاتور سازی در بازیگری « پانما» را به اجرای ضعیف تبدیل کرده اندیشه ای از پس روایت ان برجسته نمی شود.

 

مهدی نصیری( رئیس کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)




نظرات کاربران