در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش «در میان ابرها» به کارگردانی امیررضا کوهستانی

پرفورمنس در آکواریوم!

نقد نمایش «در میان ابرها» به کارگردانی امیررضا کوهستانی

پرفورمنس در آکواریوم!

دکتر شهرام خرازی ها- نمایش شرح مهاجرت زن بارداری است که در مسیر سفر خود با مردی به نام ایمور آشنا و همسفر می شود.این دو در طول راه،گذشته و آینده را به هم می دوزند و در نهایت جز جدایی و مرگ چیزی نصیب شان نمی گردد.کوهستانی تلاش کرده تا به سفر زن و مرد وجهه اسطوره ای بخشیده و این سفر فیزیکی و بیرونی را به سفری درونی و روانشناختی تبدیل کند اما به خاطر فقدان انسجام دراماتیک،تشتت در ساختار متن،منولوگ ها و دیالوگ های بعضا ژورنالیستی و فضاسازی ناقص در نهایت نتوانسته به چنین هدفی نائل آید.

نمایش «در میان ابرها»

نویسنده وکارگردان: امیررضا کوهستانی

بازیگران: حسن معجونی، باران کوثری، شیوا فلاحی

مکان اجرا: تئاتر مستقل تهران

 

مهاجرت درادبیات نمایشی سال های بعد از انقلاب به یک موضوع محوری تبدیل شده است.سابقه طرح جدی این موضوع با موضع گیری های سیاسی در تئاتر ایران،به سال ها پیش بر می گردد؛از جمله آن سال هایی که نمایش «در میان ابرها» برای اولین بار بر صحنه اجرا شد.

مهاجرت در تئاتر داخل و خارج از کشور عمدتا به عنوان رخدادی تلخ و منفی تلقی شده است و تقریبا بیشتر نمایش هایی که به این موضوع پرداخته اند،تکراری و شبیه به هم از آب در آمده اند.«در میان ابرها» به عنوان یک نمایشنامه از آفت تکرار مصون نمانده و همان پیامی را صادر می کند که متون مشابهش صادر کرده اند اما به عنوان یک نمایش از شکل اجرایی تقریبا متفاوتی با بقیه نمایش ها برخوردار است.

 

نمایش شرح مهاجرت زن بارداری است که در مسیر سفر خود با مردی به نام ایمور آشنا و همسفر می شود.این دو در طول راه،گذشته و آینده را به هم می دوزند و در نهایت جز جدایی و مرگ چیزی نصیب شان نمی گردد.کوهستانی تلاش کرده تا به سفر زن و مرد وجهه اسطوره ای بخشیده و این سفر فیزیکی و بیرونی را به سفری درونی و روانشناختی تبدیل کند اما به خاطر فقدان انسجام دراماتیک،تشتت در ساختار متن،منولوگ ها و دیالوگ های بعضا ژورنالیستی و فضاسازی ناقص در نهایت نتوانسته به چنین هدفی نائل آید.نمایشنامه نویس می توانست موقعیت های نمایشی زیادی را بر اساس فراز و نشیب های مهاجرت زن خلق کند اما عامدانه از چنین کاری سرباز زده و به نظر می رسد عمده توجه او بر ادبیات متن متمرکز بوده است به دیگر بیان کوهستانی به جای یک نمایشنامه،چند داستان مینی مال نوشته سپس تلاش نموده تا جنبه نمایشی این داستان ها را تقویت کند.نتیجه این رویکرد متنی است که بدون کارکرد نمایشی پر و پیمان،با دشواری زیاد روی صحنه به اجرا در می آید و بازیگران را به زحمت می اندازد.

 

قصه با دیدگاهی کاملا فمنیستی و گهگاه با رویکرد به سبک رئالیسم جادویی پیش می رود.نمایشنامه نویس در تمام مسیر سفر در جریان هر اتفاقی،جانب زن را می گیرد و او را با دلیل و بی دلیل محق و موجه جلوه می دهد و از تماشاگر هم توقع دارد تا با نگرش فمنیستی اش همسو شود.فمنیسم نمایش افراطی و تصنعی است و بیشتر جنبه شعاری دارد تا نمایشی.متن و اجرا در چند بزنگاه کلیدی از پیشروی بازمانده و به تربیبونی برای طرح اعتراضات سیاسی و اجتماعی تبدیل می شوند حتی گاه بسوی درام روانشناختی منحرف شده بی آن که این نوسانات برآورده کننده هدفی باشد!؟درک نمایشنامه نویس از جنبش فمنیسم سطحی است و طبعا اجرایش هم نمی تواند در انتقال پیام های راستین این جنبش به تماشاگران موفق باشد.انتخاب سبک رئالیسم جادویی برای تبلیغ پیام های فمنیستی فی النفسه انتخاب غلطی نیست اما این دو،ظرف و مظروفی هستند که قابلیت های شان از چشم کوهستانی پنهان مانده و در اجرا متجلی نشده است.

 

نمایش با تشبیه زن به درخت آغاز می گردد؛این تشبیه برگرفته از کتاب جنجالی «زنان بدون مردان» نوشته شهرنوش پارسی پور(1368) است.سال گذشته هم مرتضی میرمنتظمی در نمایش «پنج ثانیه برف» از موارد مشابه رئالیسم جادویی درهمین کتاب تأثیر گرفته بود.پارسی پور یکی از نخستین نویسندگان پیشرویی بود که تلاش نمود تا رئالیسم جادویی را به ادبیات معاصر ایران وارد کند بنابراین طبیعی است که نوشته هایش منبع برداشت های مختلف تلقی شود اما این برداشت ها بالاخص در تئاتر و ادبیات نمایشی ایران،بسیار شتابزده و سطحی بوده اند.نتیجه این برداشت ها هم نمایش هایی نظیر «پنج ثانیه برف» و «در میان ابرها» هستند که فقط در زرورق رئالیسم جادویی پیچیده شده و از کاربردهای فرامتنی این سبک،بی نصیب مانده اند.از همان آغاز وقتی زن خود را به درخت تشبیه نموده و از جنین بی پدری که در رحمش حمل می کند،سخن می گوید این انتظار در تماشاگر پدید می آید که بسیاری از رخدادهای نمایش را با منطق رئالیسم جادویی پذیرفته و پیگیری نماید اما هر چه نمایش جلوتر می رود به این انتظار پاسخ کمتری داده می شود و او در می یابد که به جای رئالیسم جادویی باید منطق رئالیسم کلاسیک را مبنای قضاوت درباره کاراکترها و ماجراهای نمایش قرار دهد!

 

بیشتر حوادث و رخدادهای نمایش با استناد به واقعیات تاریخی نوشته شده اند.نمایشنامه نویس از راهنمایی های مشاور تحقیق(ساسان ریاستیان) بهره مند بوده است.بافت مستند نمایش از نوسان متن و اجرا بین رئالیسم کلاسیک و رئالیسم جادویی بسیار آسیب دیده است.نمایش نه این است و نه آن!؟تکلیف تماشاگر با آن چه بر صحنه می بیند،روشن نیست؛او مدام از خود می پرسد که داستان مهاجرت زن،واقعی(مستند) است یا سفری تخیلی(با پیرنگ رئالیسم جادویی) است؟آخر هم هیچ پاسخی از نمایش نمی گیرد و این سوال همچنان در ذهنش چرخ می خورد بی آن که به تفکر واداشته یا ترغیب شود!؟رئالیسم جادویی بر متن و اجرا تحمیل شده است.این سبک از بیرون اثر می آید و البته به درون آن راه نمی یابد.بیشتر حکم ویترینی را دارد بی آن که کالایی در آن به نمایش گذاشته شود!؟

 

بزرگ ترین ایراد وارد بر «در میان ابرها»،عدم ادغام رئالیسم جادویی در قالب رئال آن است.رئالیسم جادویی حتی بازی باران کوثری را نیز تحت الشعاع خود قرار داده است.او از پس تلفیق نقش سمبلیک زنی که به درخت تبدیل و از آب رودخانه بارور شده با نقش واقع گرایانه زنی که سعی در گریز از وطن خویش دارد،بر نیامده است.نه در نقش مادر می توان باورش کرد نه در نقش مهاجر!البته تقصیر با کوثری نیست زیرا نقش محوله بنیان محکمی ندارد.زن در قالب نمادین مادر/دختر جا نمی افتد.او بر بستر رئالیسم نمایش نه مادر کامل است نه دختر کامل و در چارچوب رئالیسم جادویی هم نمی تواند تداعی گر درخت،نماد زایندگی،مام وطن و...باشد.مرد(ایمور) نمایش همچون زن، شخصیت کامل و دقیقی ندارد.خلاءهای هویتی این کاراکتر روی کاغذ و پیش از اجرا پر نشده و متأسفانه به صحنه راه یافته است از این رو تماشاگر با شخصیتی سرشار از ابهام مواجه می شود که برخی از رفتارهایش را نمی توان توجیه کرد.محمدحسن معجونی با شمرده صحبت کردن بیش از حد تلاش می کند تا خود را مردی خونسرد جلوه دهد اما این خونسردی بیشتر از آن که به درک بهتر شخصیتش از سوی تماشاگر بیانجامد به فروپاشی نقش ختم شده است!؟تقصیر چندانی متوجه دو بازیگر این نمایش نیست،مشکل در هدایت اشتباه و کنترل ناکافی بازی آن ها از جانب کارگردان و متن تهی از موقعیت های نمایشی قوی است.

 

هم ایمور هم زن در بخش هایی از نمایش،کاراکترهایی نمادین محسوب می گردند؛زن بیشتر،ایمور کمتر.وجوه سمبلیک شخصیت ها درنیامده و در مواردی از درک تماشاگر عام حتی مخاطب نخبه فراتر است مثلا تماشاگر نمی تواند زن را ورای وجود فیزیکی و انسانی اش به عنوان یک درخت بپذیرد یا مثلا باور کند که زن می تواند بدون آمیزش جنسی صاحب اولاد شود!زن حتی نماد حضرت مریم(س) هم نیست و نمی تواند باشد چون منش،گفتار و رفتار حتی سرنوشتش جور دیگری است و ربطی به آن شخصیت آسمانی و مقدس ندارد.

 

خلاء شخصیت پردازی صحیح در نمایش کاملا مشهود است.باورپذیری نقش ها بسبب معلق بودن نمایش بین رئالیسم و رئالیسم جادویی دشوار است.حضور فیزیکال جنین بارها به فراموشی سپرده شده و از نقش کلیدی و تعیین کننده ای که می توانست در ماجراها و روند مهاجرت زن داشته باشد،غفلت می گردد.

 

در بخش هایی از نمایش،سکوت ها و مکث ها زائد و تلف کننده زمان هستند.منولوگ ها بیشتر به قطعه ادبی شباهت دارند تا بخشی از متن یک نمایشنامه!بین منولوگ ها و دیالوگ ها ارتباط مضمونی محکمی برقرار نشده است.دیالوگ ها به وضوح بهتر از منولوگ ها نوشته شده اند.نمایش هنگام منولوگ گویی بازیگران گاه به پرفورمنس  و نمایشنامه خوانی تبدیل می شود!

 

فضاسازی نمایش «در میان ابرها» عمدتا با اتکاء بر توصیف های بازیگران صورت می گیرد.بازیگر رو به تماشاگران می گوید اینجا قطار است یا آن جا رودخانه است ،از آن طرف کارگردان توقع دارد که با این گفتار تخت و منوتون،تماشاگران جغرافیای نمایش را باور کنند در صورتی که عملا چنین اتفاقی نمی افتد و فضا و مکان شناخته و درک نمی شود.نقش فرعی نور،موسیقی و اصوات صحنه در کمک به فضاسازی را نمی توان منکر شد.در نهایت فضا در نمی آید و از نور و صوت هم با وجود همه تلاش های طراح نور و طراح صدا،کاری ساخته نیست.

 

پوششی که برای زن طراحی شده و رنگ های به کار رفته در آن متناسب با ویژگی های نمادین وی است.رنگ آبی لباسش حکایت از آرامشی که در پی آن است،دارد و رنگ سرخ سربند او اشاره ای است نمادین به سرنوشت دردباری که انتظارش را می کشد.پوشش مرد تهی از نشانه های بصری است و کارکرد خاصی در نمایش،شخصیت پردازی و هویت نمایی ندارد.   

 

وجود آکواریوم ها در صحنه برگ برنده نمایش است چون کارگردان با اتکا بر آن ها،قادر است توجه تماشاگر را به صحنه جلب کند.از همان آغاز نمایش که باران کوثری در آب غوطه ور می شود،نیت کارگردان مبنی بر غافلگیر کردن تماشاگر با استفاده از آکواریوم آشکار می گردد اما این غافلگیری خیلی زود تأثیر خود را از دست می دهد و در بقیه بخش های نمایش کارکرد تزئینی پیدا می کند.کاربرد نمادین آکواریوم ها بیش از کاربرد داستانی آن ها است.تشبیه آکواریوم به رودخانه،رحم مادر و...در اجرا موفق است.سرعت عمل هنرپیشه ها برای ورود به آکواریوم و خروج از آن شایسته تحسین است.در پایان آن چه از نمایش در ذهن تماشاگر به جا می ماند همین آکواریوم ها هستند نه سرنوشت دردناک زنی که هجرت برایش فقط سرابی بود و بس! /.

دکتر شهرام خرازی ها- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران