در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «خوشبختی‌های کوچک سوسک شدن» به کارگردانی آزاده انصاری

کابوس ادبیات / هزار توی اکسپرسیونیستی

مهدی نصیری - «گرگور سامسا» با کابوس تبدیل شدن به یک حشره از خواب بیدار می‌شود، اما بیشتر از آنکه از کابوس سوسک شدن نگران باشد، از رنج‌ها و سختی‌های کار، مسیر راه و ترس‌های دنیای واقعی در هراس است. در داستان هشتاد صفحه‌ای «کافکا»، «ادبیات کابوس» یا «ادبیات کافکایی» از واقعیت به سمت خیال و فانتزی روایت می‌شود. فرایند مسخ شدن در رمان «کافکا» و تبدیل شدن از موجودی به موجود پست‌تر و زشت تر، حاصل از خودبیگانگی انسان و ترس او از هستی و جامعه است. ترس، وحشت، ناامنی و سرگردانی قهرمان داستان «کافکا» پیش از شروع داستان آغاز شده است. داستان تنها این وحشت و ناامنی در برابر اجتماع و هستی را به زبان ادبیات روایت و اثبات می‌کند.

«گرگور سامسا» با کابوس تبدیل شدن به یک حشره از خواب بیدار می‌شود، اما بیشتر از آنکه از کابوس سوسک شدن نگران باشد، از رنج‌ها و سختی‌های کار، مسیر راه و ترس‌های دنیای واقعی در هراس است. در داستان هشتاد صفحه‌ای «کافکا»، «ادبیات کابوس» یا «ادبیات کافکایی» از واقعیت به سمت خیال و فانتزی روایت می‌شود. فرایند مسخ شدن در رمان «کافکا» و تبدیل شدن از موجودی به موجود پست‌تر و زشت تر، حاصل از خودبیگانگی انسان و ترس او از هستی و جامعه است. ترس، وحشت، ناامنی و سرگردانی قهرمان داستان «کافکا» پیش از شروع داستان آغاز شده است. داستان تنها این وحشت و ناامنی در برابر اجتماع و هستی را به زبان ادبیات روایت و اثبات می‌کند.

برداشت و تفسیر

«خوشبختی‌های کوچک سوسک شدن» کاملا تحت تاثیر داستان «کافکا» است. حتی اگر نویسنده و کارگردان آن زیاد با این وابستگی موافق نباشند، تئاتری که به اجرا در می‌آید یک نمایش وابسته به ادبیات داستانی (داستان مسخ) است.

«خوشبختی‌های ...» اقتباسی تفسیری از «مسخ» است. نمایشنامه «نادر برهانی‌مرند» و «فرهاد امینی» برخلاف تفسیر نادرستی که از اقتباس و تحت عنوان «برداشت آزاد» وجود دارد، یک اقتباس تفسیری است. «جفری واگنر» در تعریف این نوع اقتباس به حفظ داستان اصلی و اعمال برخی تغییرات در اثر دوم اشاره می‌کند. «دادلی اندرو» از این نوع اقتباس با عنوان «برخورد» یاد می‌کند و فرآیند اقتباس را حاصل برخورد هنرمند با روایت منبع نخست می‌داند. «مایکل کلین» و «گیلیان پارکر» هم در تعریف این نوع اقتباس به حفظ ساختمان اصلی روایت و تفسیری دوباره از آن توسط اقتباس‌کننده اشاره کرده و حتی معتقدند که اقتباس تفسیری می‌تواند با شالوده شکنی منبع نخست همراه باشد.

آزاد نامیدن این اقتباس یا استفاده از عنوان «برداشت آزاد» اساسا اشتباهی است که در تئاتر ما متداول شده و شاید حاصل تردید هنرمندان نسبت به جایگاه آفرینشگری هنرمند در فرآیند اقتباس باشد. در هر صورت چیزی به عنوان برداشت آزاد در اقتباس اصطلاح نادرستی است. درام‌نویس و هنرمند در جریان خلق اثر دوم بدون هیچ محدودیتی، چه اقتباس‌اش انتقالی و وفادارانه باشد و چه به صورت قیاسی اثری کاملا متفاوت با اثر اولیه بیافریند و چه آنکه تفسیری از منبع نخست را ارایه دهد، آزاد است. برهانی و امینی نویسندگان نمایشنامه «خوشبختی‌های...»« در واقع در نتیجه فرآیندی تفسیری، نمایشنامه‌ای اقتباسی براساس داستان «مسخ» کافکا نوشته‌اند. نمایشنامه‌ای که در نخستین گام، ساختمان اصلی داستان ادبی را حفظ کرده است.

در داستان «کافکا»، «گرگور» کابوسی می‌بیند و فرآیند مسخ شدنش به سرعت انجام می‌شود. قهرمان پس از تبدیل شدن به حشره در برابر نیروهایی قرار می‌گیرد که خارج از گستره قدرت او هستند و جامعه و هستی دنیای او را به چالش می‌کشند. خانواده و جامعه (کار، همکاران و همسایگان) از یک سو و مسخ شدگی عجیب گرگور از سوی دیگر جهان او را با چالش مواجه کرده‌اند.

در نهایت، این چالش سراسر سرگردانی و وحشت و ناامنی در هزار توی کابوس اکسپرسیونیستی به حذف قهرمان از داستان ختم می‌شود.

در «خوشبختی‌های ...» همه چیز به همین شکل اتفاق می‌افتد. کابوس همان کابوس، قهرمان همان قهرمان، جامعه همان جامعه و هستی همان هستی است. حتی مسیری که قهرمان طی می‌کند و سرانجامش، در ساختمان اثر مشابه داستان «کافکا» است. گرگور در مسخ از غم و غصه می‌میرد و در «خوشبختی‌های...» می‌رود. او در هر دو قالب داستان و نمایشنامه در پایان خانه را ترک می‌کند. از خود بیگانگی قهرمان «خوشبختی‌های...» در برخورد با جامعه، کار، خدا، خانواده و.... از جنس همان ادبیات کابوس وار کافکایی در مسخ است.

در داستان کافکا ترس از جامعه، هستی و خانواده توسط نویسنده روایت می‌شود. در نمایشنامه برهانی و امینی این روایت نه از طریق گفتگوی دراماتیک و رابطه بین شخصیت‌ها بلکه بیشتر توسط راوی اول شخص، بازیگر نقش گرگور، انجام می‌شود. او رنج‌هایش از کار را خودش به طور مستقیم روایت می‌کند. ترس‌هایش از هستی را با پدر آسمانی در میان می‌گذارد و بیگانگی با خانواده را هم ضمن بازآفرینی روی صحنه خودش تعریف می‌کند.

اما در تفسیر برهانی و امینی ناخودآگاه و خودآگاه قهرمان (راوی) از هم تفکیک شده است. خودآگاه «گرگور» تنها بازیگر بدون ماسک نمایش «آزاده انصاری» است که البته راوی نمایشنامه برهانی و امینی هم هست. در این تفسیر و برخورد با داستان «کافکا» تفاوت دیگری در ساختار وجود دارد. اینجا دیگر «گرگور» از غصه دق نمی‌کند. ناخودآگاه او (سوسک) پیشنهاد دیگری در برابرش قرار می‌دهد. او با کمک فرشته مهربان زشت، رفتن (و به تعبیر شاعرانه‌ترش در نمایشنامه یعنی پرواز کردن) را پیش روی قهرمان می‌گذارد.

بنابراین تفسیر برهانی و امینی از «مسخ» است که در فرایندی اقتباسی تبدیل به نمایشنامه «خوشبختی‌های ...» شده است. این تفسیر در ساختار اتفاق افتاده است و برهمین اساس عبارت نادرست «برداشت آزاد» حتی اگر منظور از آن اقتباس قیاسی (در این نوع اقتباس تنها منبع اصلی ایده گرفته می‌شود و ساختمان و ساختار نو آفریده می‌شود) باشد، در مورد این نمایشنامه مصداق پیدا نمی‌کند.

روایت در درام

کار «آزاده انصاری» در نمایشنامه و اجرا تحت تاثیر روایت، داستان و فضای کافکایی است. روایت داستان در اجرا بیش از آنکه به گستره ادبیات دراماتیک نزدیک باشد به خاطر حضور پررنگ قهرمان به عنوان راوی اول شخص در اجرای نمایش به سمت ادبیات داستانی گرایش دارد. هر چند که در بخشی از اجرا، فضای روابط ذهنی پیرامون قهرمان روایت می‌شود و هزارتوی اکسپرسیونیستی مسخ به خوبی در جریان فضاسازی، بازیگری و اجرا به نمایش درمی‌آید. این فضای ذهنی کابوس‌وار را ماسک‌هایی که یک حس خاص را در صورت آدم‌های اجرا تثبیت کرده‌اند، همراه با حرکات ویژه هر بازیگر و گزاره کردن آن در اجرا به وجود آورده است. هر کدام از اعضای خانواده «گرگور» پشت ماسکی ثابت قرارگرفته‌اند و رفتار و حرکت‌هایی مشخص دارند. گویی آنکه هر کدام از آنها توسط ذهنیت قهرمان در مورد هریک از اعضای خانواده‌اش و براساس خصیصه‌های شخصیتی شان ساخته شده‌اند و در کابوس او حضور دارند. «آزاده انصاری» با این شیوه و در این گستره از اجرا تمام تلاش خود را در فاصله گرفتن از روایت ادبیات داستانی و گرایش به سمت زبان نمایشی به کار گرفته است و در این زمینه موفق هم بوده است. موفقیتی که بهتر و بیشتر در نمایش چند سال پیش او «ماکاندو» شاهد آن بودیم. هرچند که انگار آن زمان و در «ماکاندو» زبان اجرایی و تئاتری تا اندازه قابل‌توجهی بر روایت ادبی چربش داشت.

در «خوشبختی‌های ...» نمایشنامه و نوع اقتباس دست و پای کارگردان را در اجرا تا اندازه‌ای بسته است. روایت نمایشنامه آنجا که «گرگور» کابوس‌هایش را تعریف و تفسیر می‌کند بی‌درنگ به سمت ادبیات داستانی گرایش پیدا می‌کند. مهم‌تر آنکه اساسا نمایش توسط این قهرمان روایت می‌شود. او تقریبا به طور مستقیم و با کمترین واسطه، روایت را در برابر تماشاگر نقل و تفسیر می‌کند.

همین‌جاست که اجرا از ماهیت تئاتری‌اش فاصله گرفته و به واسطه گرایش به سمت ادبیات داستانی کیفیتی متفاوت پیدا می‌کند. در این گستره و به واسطه حضور روایتگر «گرگور» کنش و برخورد دراماتیک جای خود را به توصیف و تفسیر ادبیات داستانی می‌دهد. روابط و برخوردهایی که می‌بایست کنش دراماتیک را به وجود بیاورند به توصیف احساسات و حالت‌های درونی و ذهنی تبدیل می‌شوند. ذهنیت بیشتر از آنکه اجرا شود، تفسیر می‌شود. در عین حال البته حضور اعضای خانواده در صحنه، بخشی از ذهنی‌سازی اجرایی را باعث شده است. اما با وجود زیبایی کار انصاری در این گستره، حضور قهرمان ـ راوی از تاثیر آن می‌کاهد.

در واقع داستان «کافکا» خودش را ناخواسته به درام تحمیل کرده است. اگر هم در بخش‌هایی از نمایش این وابستگی به ادبیات داستانی کاهش پیدا می‌کند، دلیل آن بازیگران، شیوه اجرای کار آنها و فضاسازی اجرایی در گستره‌ای دیگر است. گستره‌ای که باز هم به متن مربوط می‌شود تا نمایشنامه!

«خوشبختی‌های ...» در تفسیر محتوای داستان توانسته از اندیشه اصلی تا اندازه‌ای فاصله بگیرد. برخلاف داستان، در نمایشنامه از همان ابتدا با آدم‌هایی مواجه می‌شویم که به واسطه ماسک‌ها، ژست، بدن و رفتارهای گزاره‌شده‌شان گویی مسخ شده‌اند. در این تفسیر دراماتیک بیش از مسخ شدگی قهرمان با مسخ‌شدن خانواده او مواجه هستیم. اگر در ادبیات کابوس و شیوه کافکایی روایت در مسیر واقعیت به سمت خیال یا خیال به سمت واقعیت در نوسان است، نمایش «خوشبختی‌های ...» جهانی سراسر ذهنی را به اجرا گذاشته است. این تفسیر از جهان عینی و در نوسان کافکایی عبور کرده و دنیایش را از دریچه احساسات و فانتزی خیال‌انگیز دیگری روایت می‌کند.

در «خوشبختی‌های ...» خودآگاهی «گرگور» فراتر از واقعیت است. «نادر برهانی» و «فرهاد امینی» با جدا کردن این خودآگاهی از وجه مسخ شده شخصیت قهرمان تفسیری دیگرگونه و متفاوت از داستان را به نمایشنامه تبدیل کرده‌اند. در این تفسیر خودآگاهی قهرمان شاهد مسخ شدگی است و حتی وجه زشت‌تر و شخصیت او نیز از این خودآگاهی تاثیر پذیرفته است.

در داستان نویسنده اتریشی آلمانی زبان، قهرمان بیگانه با هنجارهاست و در نتیجه تابعیت از اجتماع و بی رحمی و انزوایی که به او تحمیل می‌شود، می‌میرد. در واقع او از واقعیت حاکم می‌گریزد و در برابر این واقعیت از بین می‌رود. اما در تفسیر نمایشی برهانی و امینی و انصاری، قهرمان به کمک خودآگاهی سرنوشتی امیدوارانه‌تر را انتخاب می‌کند. سوسک نمایش «خوشبختی‌های ...» عروسک «گرگور» مسخ شده را با دو بال می‌سازد. این بال‌ها به جای فرار از واقعیت راهنمای راه قهرمان می‌شوند تا فراتر از واقعیت عمل کند. نمایش، پایانی امیدوارکننده‌تر از داستان «کافکا» دارد.در «خوشبختی‌های ...» خانواده و همکار «گرگور» مسخ شده‌اند و پدر آسمانی به حال خود رها می‌شود و در پایان گویی این «گرگور» است که فراتر از سرگردانی‌ها، ترس‌ها و ناامنی‌ها، خانواده ، اجتماع و هستی را به حال خود می‌گذارد و به پرواز درمی‌آید.  تفسیر نمایش از داستان «کافکا» آن را متفاوت می‌کند. تفسیری که اگر چه در قالب و ساختار همان داستان ارایه می‌شود اما ژرف‌ساخت و محتوایی متفاوت با منبع اصلی دارد.

مهدی نصیری- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران




نظرات کاربران