نقد نمایش «ناسور» به کارگردانی افسانه زمانی
درد تو جراحتی است ناسور
مهدی نصیری-نمایش «افسانه زمانی» روایت تسکین زخمهای ناسوری است که بر جان و تن آدمهای داستان افتاده است. زخمهای آدمهای قصه (به ویژه ملک و پری بانو) که برای لحظاتی با روایتگری و نقل و موسیقی و آواز تسکین داده میشوند و آنها برای کنار آمدن با دردهایشان چارهای جز آرام کردن موقت درد ندارند. «ناسور» از آنجا که روایت درد است بی واسطه بر روح و احساس تماشاگر تاثیر میگذارد. ابزار این تاثیرگذاری هم نمایش و نقل موسیقی است.
گاهی اوقات زخمهایی برجان و روح انسان میافتد که هیچگاه بهبود پیدا نمیکنند. این جراحات التیامناپذیر را نمیتوان درمان کرد، اما دست کم میتوان آن را تسکین داد. به قول خاقانی «درد تو جراحتی است ناسور / از زخم اجل شفات جویم!»
نمایش «افسانه زمانی» روایت تسکین زخمهای ناسوری است که بر جان و تن آدمهای داستان افتاده است. زخمهای آدمهای قصه (به ویژه ملک و پری بانو) که برای لحظاتی با روایتگری و نقل و موسیقی و آواز تسکین داده میشوند و آنها برای کنار آمدن با دردهایشان چارهای جز آرام کردن موقت درد ندارند. «ناسور» از آنجا که روایت درد است بی واسطه بر روح و احساس تماشاگر تاثیر میگذارد. ابزار این تاثیرگذاری هم نمایش و نقل موسیقی است.
از نمایشنامه تا متن
قهرمان تراژدی «ناسور» زن مطربی به نام «ملک» است که سرپرستی «ذبیح» را از کودکی برعهده گرفته و با اینکه چند سال از او بزرگتر است دل در گرو عشق مرد جوان دارد. داستان، داستان عشق «ملک» به «ذبیح» است. تراژدی را حسادت و توطئه برای تصاحب مرد جوان طراحی میکند. اما داستان برای پیشرفت و تولد روایت تراژیک، آدمهای دیگری را هم به این رابطه نافرجام اضافه کرده است.
«ذبیح» که همراه با «ملک» مطربی میکند، ساز میزند و آواز میخواند، در هنگامهی مبارزات مشروطهخواهی اواخر قاجار در عمارتی قجری پناه میگیرد و همراه با «ملک» مجالس تقلید و مضحکه اجرا میکنند. «ماه منیر»، خانم عمارت قجری اول «ملک» و سپس «ذبیح» را استخدام میکند تا با اجرای مضحکه و تقلید روح افسرده تنها دخترش «پری بانو» را اندکی از غم و غصه دور کند. «پری بانو» که سالها پیش مرگ برادرهایش را به چشم دیده، بعد از سالها افسردگی، با مضحکه «ملک» میخندد و با زخمه ساز و صدای آواز «ذبیح» آرام میگیرد. عمارت قجری و زخم ناسور «پری بانو» موقعیت نمایشی «ناسور» است. وضعیت نمایشی اما همان عشق تراژیک ملک به «ذبیح» است که در بستر یک قصه دراماتیک گسترش پیدا میکند و جهان نمایش را در برمیگیرد.
نمایشنامه «خیرالله تقیانیپور» عناصر و مولفههای یک قصه عاشقانه و لطیف را دارد. نمایشنامه طرح و ساختار تقریبا کم نقصی دارد مگر آنجا که در باورپذیری شبکه «ارتباط و تصمیم» داستان کم گذاشته است. زنجیره ارتباطات و حوادث را شخصیتها و ستیز میان آنها به خوبی قوام بخشیده و گسترش داده است، اما در مهمترین چالشهای مربوط به این رویدادها و ارتباطات برخی کنشها و گاه طرح و توطئه دراماتیک، کاستیهایی دارد. اگرچه مخاطب تاثیر پذیرفته از فضای احساسی اجرا، ممکن است از کنار این کاستیها بگذرد، اما در عین حال میتواند در باورکردن آنها نیز تردید به خود راه دهد.
این کاستی به ضعف در پرداخت درام مربوط میشود و به نظر میرسد که تقیانی پور به جای تمرکز بر منطق روابط و کنشها و دقت در پرداخت، به سادگی از آنها عبور کرده است.
همه آنچه به عنوان یک تراژدی در «ناسور» اتفاق میافتد حاصل پنهان ماندن عشق «ملک» و «ذبیح» به یکدیگر در ساختار قصه و وجه رویین آن است. اگر «ذبیح» به التماسهای عاشقانه «ملک» ذرهای واکنش نشان میداد، این قصه اساسا طور دیگری روایت میشد. البته در «ناسور» این عشق و ارتباط دوسویه در نهایت ثابت میشود، اما چگونه میتوان باور کرد که واکنش «ذبیح» به نجواهای عاشقانه «ملک» هیچ بوده است. از سوی دیگر بر اساس واکنش نشان داده شده (که در ساختار قصه چنین چیزی وجود ندارد) چطور میتوان باور کرد که احساسات زنانه «ملک» به هیچ وجه متوجه آن نشده است. این ارتباط ناپخته و خام میبایست در ساختار داستان به صورت منطقی و باورپذیر توجیه میشد. ارتباطی که هرچند تقیانی پور در سایه تکنیک و هندسه درام به سادگی از آن عبور کرده، اما همه چیز داستان بر پایه آن بنا شده است. شروع و پایان نمایش اساسا وابسته به همین عشق و ارتباط متاثر از آن است.
از سوی دیگر عشق یا وابستگی شدید «ذبیح» به «ملک» هم آگاهانه و در راستای مهندسی چارچوب داستان تا پایان پنهان نگه داشته شده است. اگر نمایشنامهنویس (و نه ذبیح) این احساسات قهرمان مرد نمایش را پنهان نمیکرد، چیزی برای ارایه در پایان داستان در اختیار نداشت. بنابراین پنهانکاری آگاهانه و تکنیکی صورت گرفته است.
کاستی در باورپذیری در پرداخت میانه ساختار درام باز هم وجود دارد. چیزی به عنوان پنهان کردن عشق «ذبیح» به «ملک» در میانه قصه وجود ندارد، آنچه هست عدم وجود احساسات عاشقانه «ذبیح» نسبت به «ملک» است. حتی کدها و نشانههایی هم وجود ندارد که با اعتراف پایانی «ذبیح» به آنها رجوع کنیم و افسوس بخوریم که: «ای وای! درست است! ذبیح هم «ملک» را دوست داشته است». و بیشتر افسوس بخوریم از اینکه ایکاش او هم احساسش را با ملک در میان میگذاشت و این تراژدی اتفاق نمیافتاد!
میانه داستان سراسر التماس آشکار و عریان ملک به «ذبیح» و بی تفاوتی و نفهمیدن باورناپذیر «ذبیح» است. چطور ممکن است که همه تماشاگران به روشنی و وضوح متوجه التماسهای عاجزانه «ملک» بشوند اما «ذبیح» هیچ واکنشی به آنها نشان ندهد، گویی آنکه چیزی نفهمیده است. در پایان میشنویم که عشق «ملک» را فهمیده اما همه آنچه در میانه میبینیم برخلاف اعتراف پایانی است. حتی اگر «ذبیح» این عشق را درک کرده باشد (که در پایان میگوید متوجه آن شده است) هیچ نشان و اثری از درک آن به ما نشان نمیدهد. در واقع همه چیز حذف و پنهان شده تا یک صحنه (صحنه پایانی اعتراف ذبیح) در کل داستان دربیاید و مخاطب را متاثر کند. اتفاقا این تکنیک و ترفند خوبی است و در پایانبندی قصه هم تاثیرگذار نشان میدهد، اما ناقص است و نقص آن به پرداخت در میانه درام مربوط میشود.
به جز این دو مورد مهم باز هم میتوان گفت که تماشاگر انتظار دارد نقش «ملک» در توطئه برای خارج کردن «ذبیح» از عمارت و گرفتار کردن مرد جوان هم کمی بیشتر توجیه و دراماتیزه شود. در نمایشنامه «خیرالله تقیانیپور» علت فقط در پایان نمایش و در چند جمله از زبان قهرمان بیان میشود. این در حالی است که دست کم سرعت پذیرش «ملک» هم میتوانست با تامل بیشتر و اندکی کندتر و با کنشی عمیقتر و قدرتمندتر صورت پذیرد.
نمایشنامه «ناسور» با وجود اینکه در باورپذیر ساختن برخی مناسبات، ارتباط و منطق آن کاستیهایی دارد، در سایر حوزهها پرداختی درست و حساب شده دارد. ارتباط میان شخصیتهای قصه به خوبی تبدیل به شبکه داستانی و ساختار نمایشنامه شده است. «ملک» به عنوان راوی مجلس شبیهخوانی «یوسف و زلیخا» را روایت میکند و در واقع روایتگر عشقی است که میان او و رقیبش قرار گرفته است.
«ذبیح» مطربی روشنفکر است که وجه مطربی و شغل او به «ملک» و وجه روشنفکریاش با «پری بانو» ارتباط پیدا میکند. در شبکه ارتباطات داستانی «پری بانو» از آن زمان که عاشق «ذبیح» میشود به عنوان رقیب در مقابل «ملک» قرار میگیرد. اما زمان حال نمایش سالها بعد از این رقابت عاشقانه و در شرایطی است که «ملک» سنگ صبور «پری بانو» (رقیباش) است. درواقع این رابطه میان «ملک» و «پری بانو» است که قصه «ناسور» را جذابتر کرده است. در این داستان جذاب «ملک» هم رقیب است و هم سنگ صبور و این ویژگی باعث شده تا شخصیت قهرمان تراژدی واجد پیچیدگی، جذابیت و کار ویژههای لازم برای خلق درامی کنش مند باشد. «ناسور» نمایشی متکی بر شیوههای اجرایی نمایش ایرانی است که در بستر یک قصه و داستان روایت میشود. داستان ناسور هم شخصیتمحور است. پس راه بیهودهای رفتهایم اگر بخواهیم در مورد این قصه شخصیت محور، بر موقعیت تاریخی و زمان و مکان آن دقیق شویم. هر چند بهترین زمان و البته مناسبترین مکان برای روایت این تراژدی عاشقانه میتواند تهران اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی باشد. زمانه قاجار و اختلاف طبقهای که در آن «ذبیح» مطرب تجددخواه در خانه اشرافی پناه گرفته و سالها بعد در دوره پهلوی «ملک» عاشقانه و دردناک مجلسخوانی میکند و روح و جانش را تسکین میدهد. داستان «ناسور» بستر و موقعیت را بهانهای برای روشنفکرنمایی و شعارگویی قرار نداده است. آنچه که اهمیت دارد یک قصه دراماتیک است که به جز در مواردی، خوب هم روایت میشود، پس بیراهه است اگر همچون برخی نمایشها که بستر تاریخی و لحن مشابهی دارند. در تاریخ و زمانه و تفکر مشروطه و... دقیق شویم. «ناسور» بیش از هر چیز به قصهاش پایبند است، به بیراهه نرفته و داستاناش را روایت میکند، پس بهتر است که ما هم با این قصه همراه باشیم.
ریتم و آهنگ خاطرهای غمانگیز
اجرای «افسانه زمانی» از ناسور به مراتب کم نقصتر و کاملتر از نمایشنامه است. از آنجا که نمایشنامه «خیرالله تقیانیپور» را نخوانده ام نمیتوانم قضاوت دقیقی درباره فرآیند تبدیل نمایشنامه به متن در پروسه تولید نمایش داشته باشم. اما با توجه به اینکه نام کارگردان در بروشور به عنوان دراماتورژ هم آمده تنها میتوانم حدس بزنم که «افسانه زمانی» نقش پررنگی در جریان این تبدیل داشته و آنچه به اجرا گذاشته شده، میتواند حاصل کار این کارگردان برروی متن باشد.
«ناسور» در جشنواره تئاتر آیینی و سنتی شرکت کرده و مدعی است که براساس و با تاکید بر شیوههای نمایش ایرانی تولید شده است. همینطور است! شیوههای نمایش ایرانی در «ناسور» بخشی از اجرا هستند و اساسا نمایش براساس این شیوههای اجرایی آهنگ روایت پیدا میکند. اما علاوه بر این قصه و داستان هم بخشی از اهمیت نمایش ایرانی را به واسطه حضور «ملک» و «ذبیح» به عنوان نمایش سازان با خود به همراه دارد. در واقع تقلید و شبیه خوانی با توجه به ماهیتشان به درستی در بافت درام جای گرفتهاند و جزیی از آن شدهاند. مطربهای داستان برای تسکین روح «پری بانو» تقلید و مضحکه را در دورهای و برای تسکین درد روح «ملک» شبیهخوانی را در دورهای دیگر به عنوان روح و جان دنیای نمایش قرار دادهاند.
«افسانه زمانی» در طول اجرا از «شبیهخوانی»، «ترنا بازی»، «مضحکه شادیآور زنانه»، «تقلید» و «نقالی» به گونهای استفاده کرده که بخشی از بافت قصه نمایشاش شدهاند. شیوههای اجرای نمایش ایرانی به «ناسور» تحمیل نشدهاند بلکه به عنوان تار و پود بافت فرهنگی و اجتماعی آن کارکردی دراماتیک پیدا کردهاند. «ناسور» از معدود نمایشهایی است که با تکیه بر شیوههای اجرای نمایش ایرانی به سمت درام ایرانی نزدیک شده و توانسته در برخی از فصول این شیوههای اجرایی را به سمت درام ارتقا بخشد.
آنچه در اجرای نمایش بیش از هر چیز هم آهنگی و یکدستی را به وجود آورده، ریتم و اتمسفر است. «ناسور» در ضرباهنگ سازی موفق است. موسیقی، کنش دراماتیک و بازیگری آن چنان در تکمیل یکدیگر به اجرا گذاشته میشوند که ریتم از ساختار اجرا تولید و به احساسی لذتبخش و تراژیک در دورن مخاطب سرایت میکند. این ریتم و ضرباهنگ اجراست که در کنار اجرای خاطرهانگیز موسیقی ایرانی و سازهای اصیل ایرانی اتمسفر ایجاد میکند و برای آنچه در شکل وجود دارد، روحی غایی و جاری و هم آهنگ با احساسات مخاطب میآفریند. ضرباهنگ «ناسور» را ترکیب کنشهای داستان و اجرا با موسیقی، دلچسبتر میکند. این ریتم با ملودی خاطرهانگیز و غم بار قصه به هم میآمیزد و تماشاگر را با روح تراژیک خود همراه میکند. زیباتر آنکه این ریتم و روح ایرانی است.
زیباترین و بهترین صحنه «ناسور» صحنه شبیهخوانی مجلس یوسف و زلیخاست که پیش از اجرا «ملک» چند بار از اشتیاقش به اجرای آن سخن گفته است. در این صحنه تاثیرگذار و زیبا که فصل درخشان اجراست، «ملک»، «پری بانو» را با نسخهای که در دستش قرار داده به مبارزه فرامیخواند. اینجا «ملک» دیگر سنگ صبور خانم عمارت نیست، بلکه رقیب اوست. شبیهخوانی مجلس یوسف و زلیخا اوج تراژدیای است که با حماسه (در شبیهخوانی) تلاقی پیدا میکند. اینجا قهرمان تراژدی، حتی موقتا، اعتبار پیدا میکند. «ملک» با شور و حرارت نسخهاش را میخواند، اما نه از روی کاغذ. او نوشتههایی که در لحظه از زخم دلش میجوشد را در مقابل رقیب میخواند و اجازه نسخهخوانی به «پری بانو» نمیدهد. صحنه زیبای «ناسور» همین موافقخوانی پرحرارت و شور قهرمانی است که در کشاکش داستان تراژیک «ناسور»، حماسی میخواند.
مهدی نصیری- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران