در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش «و دیگر سکوت»

تاریخ به مثابه کابوس

نقد نمایش «و دیگر سکوت»

تاریخ به مثابه کابوس

«و دیگر سکوت» برای آن دسته از تماشاگرانی که به تز ِ«هنر برای هنر» اعتقاد دارند ، می تواند نمایشی سرگرم کننده و جذاب تلقی گردد اما برای تماشاگران اندیشه ورز ، قطعا چیزهایی کم دارد.

نقد نمایش «و دیگر سکوت»

کارگردان: رضا کشاورز

بر اساس نمایشنامه های «در انتظار گودو» ، «فاوست» ، «هملت» و «مکبث»

           تاریخ به مثابه کابوس

شهرام خرازی ها

نمایش اپیزودیک «و دیگر سکوت» برگرفته از چهار نمایشنامه مطرح حوزه ادبیات نمایشی : «فاوست» نوشته گوته ، «هملت» و «مکبث» به قلم ویلیام شکسپیر و «در انتظار گودو» شاهکار ساموئل بکت است. نمایش متشکل از دو بخش است : بخش داستانی که با محوریت ِ حرکت و رقص شکل می گیرد و بدون منولوگ و دیالوگ در قالب سه اپیزود اجرا می شود و بخش غیرداستانی که قالبی گفتاری و نوشتاری دارد و به عنوان زنگ تفریح و فرصتی برای اطلاع رسانی در لابلای اپیزودهای نمایش گنجانده شده است . بیشترین زمان نمایش به بخش داستانی اختصاص داده شده که به ترتیب در بر گیرنده حرکات ِ فرم ِ روایت گرانه نمایشنامه های «فاوست» ، «هملت» و «مکبث» است . برای بررسی بهتر فصل های منتخب و بازنمایی شده این سه متن ، رضا کشاورز را در سه جایگاه مورد داوری قرار می دهیم :

ابتدا در جایگاه انتخاب گر متون نمایشی و دراماتورژ سپس در جایگاه کورئوگرافر(طراح حرکات فرم) و در نهایت در جایگاه کارگردان

دراماتورژی

انتخاب «فاوست» ، «هملت» و «مکبث» تابع منطق ِ دراماتیک و اجرایی قابل دفاعی نیست . چه سنخیت مشترکی بین این سه متن قابل جست و جو است ؟ «پشیمانی» تم اصلی «فاوست» و «مکبث» است اما این تم در «هملت» برجسته نیست و محوریت ندارد . تم «تردید» بن مایه «هملت» است اما در دو نمایشنامه دیگر به اندازه «هملت» محوریت ندارد . «کسب قدرت» مضمون مشترک هر سه نمایشنامه است اما جنس و سنخ این قدرت در  «فاوست» با «مکبث» و «هملت» تفاوت دارد . نتیجه این تفاوت ها و عدم همگنی ، برقرار نشدن ارتباط تماتیک بین سه اپیزود نمایش است . از همه بدتر انتخاب نمایشنامه ابسورد «در انتظار گودو» است که با هیچ چسبی به سه نمایشنامه دیگر نمی چسبد ، محلی از اعراب ندارد و ساز جداگانه می زند !؟ پوتزو به عنوان «ارباب» و «لاکی» در مقام بنده ، دو کاراکتر فرعی نمایشنامه «در انتظار گودو» ، نمی توانند با سلسله مراتب «قدرت» در «فاوست» ، «هملت» و «مکبث» همسان سازی شوند و خود را به کاراکترها و فضای این سه نمایشنامه نزدیک کنند . پوتزو و لاکی ، به عنوان راویان ِ نمایش ِ « و دیگر سکوت» انتخاب شده اند . آن ها به صورت انفرادی یا دو نفره ، قبل از شروع هر اپیزود در صحنه حاضر می شوند تا اطلاعاتی را درباره شخصیت ها و ماجرایی که قرار است در قالب فرم و حرکت اجرا شود ، ارائه دهند .  دراماتورژ با آوردن کاراکترهای خنده آفرین پوتزو و لاکی به صحنه ، فرصتی برای استراحت ذهنی تماشاگران فراهم می کند تا از زیر بار فشار روانی صحنه های ِ تراژیک ِ نمایش رهایی یابند . این تمهید هر چند فی النفسه مثبت و پسندیده است اما به انسجام کار ، خدشه وارد آورده است . ترکیب کردن کمدی با تراژدی بسیار دشوار است و تجربه نشان داده که تئاتر ایران در این زمینه چندان موفق نبوده و نیست در این زمینه به عنوان نمونه می توان از نمایش «هوراشیو»(1398) با متن مهدی پوربلاسی و کارگردانی جواد مولانیا یاد کرد که نسخه کمیک ِ شکست خورده تراژدی «هملت» بود .

تا این جا متوجه شدیم که انتخاب های دراماتورژ چندان درست نبوده است ، حال ببینیم که او با این متون منتخب چه کرده است ؟ دراماتورژ پس از انتخاب ِ نمایشنامه ها ، ناگزیر به خلاصه کردن و فشردن این متون برای گنجاندن در ظرف ِ زمانی ِ محدود ِ نمایش بوده است . خلاصه کردن ِ شاهکارهای ِ ادبیات ِ نمایشی برای اجرای صحنه ای آسان نیست و بسیار دشوار و وقت گیر است اما رضا کشاورز در «و دیگر سکوت» در پی خلاصه کردن «فاوست» ، «هملت» و «مکبث» نبوده بلکه او قصد داشته است تا بزنگاه ها و نقطه اوج این شاهکارها را برگزیده و در قالب حرکات موزون به نمایش در آورد . آیا دراماتورژ به محتوای سه نمایشنامه منتخب وفادار بوده است ؟ در این که او روح کلی حاکم بر هر سه اثر را در صحنه نمایش خود بازتاب داده ، تردیدی نیست اما دخل و تصرف های مختصری هم در اصل متون کرده که در نهایت به بهتر شدن اجرا انجامیده است مثلا در اصل نمایشنامه «هملت» ، این لایرتیس(برادر اوفلیا) است که با شمشیر ِ آغشته به زهر سبب مرگ هملت می شود اما در نمایش «و دیگر سکوت» شاهدیم که کلادیوس(عموی هملت) خنجر خود را به داخل بدن هملت فرو می کند . این تغییر بر بار هیجانی صحنه افزوده و نمایش را جذاب تر کرده است . به قول یان کات ، منتقد برجسته لهستان در کتاب «شکسپیر معاصر ما» : «هملت را نمی توان به سادگی اجرا کرد ... شاید دلیل وسوسه انگیز بودن آن برای کارگردانان و بازیگران نیز همین باشد . نسل های بی شماری تصویر خویش را در این نمایشنامه دیده اند . نبوغ آمیز بودن نمایشنامه هملت شاید در این حقیقت نهفته باشد که این نمایشنامه همچون یک آیینه است . هملت ایده آل ، هملتی است که به شکلی توأمان هم وفادار به شکسپیر و هم مدرن باشد . نمی دانم که چنین چیزی ممکن است یا خیر ، اما می توانیم آثار اجرا شده شکسپیر را چنین ارزیابی نماییم که در هر اجرا ، چه مقدار از شکسپیر وجود دارد و چه مقدار از ما»   

کورئوگرافی  

رقص یک زبان بین المللی قابل فهم است ، بهتر است بگوئیم زبانی است نه برای «شنیدن» بلکه برای «دیدن» . دریافت تماشاگر از به تحقق پیوستن ِ این «دیدن» ، نقطه نهایی ثمر دادن  تلاش های عوامل اجرا است . تماشاگران ِ نمایش «و دیگر سکوت» از هر ملیت که باشند و به هر کشوری تعلق داشته باشند ، در مواجهه با خواهران جادوگر یا زنان و مردانی که خود را با شاخه های درختان استتار کرده اند ، متوجه این نکته خواهند شد که آن چه بر صحنه اجرا می شود ، مربوط به نمایشنامه «مکبث» است . این دریافت از جانب تماشاگر ، گواهی است بر این امتیاز ویژه که رضا کشاورز توانسته متن ِ گوته و شکسپیر را به زبان ِ بین المللی ِ رقص ترجمه کند و آن چه قرن ها پیش بر کاغذ ثبت شده را روی صحنه ، به «حرکت» تبدیل نماید .

کلیت نمایش «و دیگر سکوت» حاکی از آن است که هدف نهایی ، ارائه اجرای موزیکالی از حرکات فرم بوده است . تغییرات پدید آمده در «فاوست» ، «هملت» و «مکبث» ، تابع ِ فرآیند ِ تبدیل «متن» به «حرکت» است . دراماتورژ تلاش کرده تا بخش هایی از منبع اصلی را برگزیند که قابلیت تبدیل به حرکات موزون را داشته باشند اما این تمام ماجرا نیست ؛ جست و جوی «ریتم» در موقعیت های نمایشی ، اکشن(کنش) ها ، ری اکشن(واکنش) ها و جملات و برگردان ِ تئاتریکال ِ این «ریتم» به «حرکت» برای ارائه در صحنه ، خود ماجرای دیگری است که مسیر پیش روی دراماتورژ را صعب العبور می نماید . تبدیل «مکبث» به رقص آسان نیست ، «هملت» را نمی توان به راحتی کورئوگرافی کرد و «فاوست» متنی گریزان از حرکات ریتمیک است با این وجود ، رضا کشاورز در جایگاه کورئوگرافر ، تماشاگران را به ضیافتی سرشار از رنگ ، نور و حرکت مهمان می کند تا حظ ِ بصر برده و دقایقی را با شکوه و زیبایی های نهفته در یک نمایش اپیزودیک سپری کنند . تعیین دقیق جایگاه های ورود و خروج ، طراحی حرفه ای مسیر حرکات ، جهت دهی هدفمند به اجراگران ، زمانبندی درست مکث ها و «ایست» ها و کنترل مستمر ریتم از جمله امتیازات بارز کورئوگرافی رضا کشاورز در نمایش «و دیگر سکوت» است . اسلوموشن اجراگران در آغاز اپیزود مکبث ، به سبب هارمونی حرکات ، تلفیق دست ریتم و حرکت و مسیریابی هدفمند ، بهترین ِ بخش ِ کورئوگرافی ِ  نمایش محسوب می شود .   

کارگردانی

رضا کشاورز در «و دیگر سکوت» بر جذابیت های دیداری و شنیداری صحنه متمرکز شده و هدفش در وهله اول ، تدارک و ارائه ویترینی موزیکال ، چشمنواز و گیرا بوده است . او برای نیل به این هدف ، بهاء دادن به قابلیت های دیداری و شنیداری هنر تئاتر و افزودن بر جذابیت های صحنه و ظاهرآرایی بازیگران را در دستور کار خود قرار داده است . کشاورز در بخش داستانی نمایش چندان در پی درس اخلاق دادن به تماشاگر نیست و هدف «هنر برای هنر» و تأکید بر «زیبایی» را مد نظر دارد . در حقیقت ، او در این نمایش بیشتر کارگردان است تا دراماتورژ ، و بیشتر کورئوگرافر است تا کارگردان . کشاورز آن قدر که دلمشغول صحنه و حرکت است بر متن ، جملات و کلام متمرکز نیست . او میزانسن ها را خوب طراحی کرده و در هدایت اجراگرانش نسبتا موفق است اما کارش بدون ایراد نیست . در صحنه قتل پدر هملت ، ریختن مایع به داخل گوش و در صحنه مرگ اوفلیا ، سقوط در آب ، شکل نمایشی به خود نمی گیرد و آن دسته از تماشاگرانی که «هملت» را نخوانده اند ، متوجه موضوع نمی شوند . این صحنه ها اجرای بسیار ضعیف و شتاب زده ای دارند . شتابزدگی در صحنه های دیگر نمایش نیز مشهود است همچنین تمپوی مد نظر کارگردان با تمپویی که بازیگران با بازی خود در صحنه پدید می آورند ، همسان نیست و به نظر می رسد یک تجدید نظر اساسی برای دستیابی به این همسانی ، لازم است .     

اجرا

در اختیار نداشتن صحنه بزرگ و وسیع و دکور مناسب ، به شدت به نمایش «و دیگر سکوت» لطمه زده است . صحنه کوچک نمایش ، امکان مانور کافی را به بازیگران برای اجرای حرکات ریتمیک نمی دهد . کمبود فضا بخشی از زحمات آن ها را هدر داده است . این نمایش ، نیازمند دکوری عظیم و با شکوه است . صحنه در بخش های قابل توجهی از نمایش ، چیزهایی کم دارد و لخت و خالی است . تأثیر منفی نداشتن دکور مناسب بر طراحی میزانسن نیز کاملا مشهود است . در چنین مواردی ، کارگردان می کوشد تا با استفاده از مجموعه امکانات موجود مثلا نور  و صدا حتی طراحی لباس وچهره ، خلاء دکور مناسب را پر کند . رضا کشاورز نیز همین ترفند را به کار بسته است . نور و صدا نقش تأثیرگذاری در بیشتر صحنه های نمایش  دارند . تغییر در رنگبندی و زوایای تابش نور منجر به درک بهتر بسیاری از مفاهیم مستتر در نمایش شده است .  صداهای زمینه و افه های صوتی(صدای پرندگان ، رعد و برق ، ناقوس کلیسا و ...) متناسب با احساسات و عواطف مبادله شده بین کاراکترها و به فراخور رخدادهای جاری در صحنه ، انتخاب و تنظیم شده اند . اوج موفقیت کارگردان در به کارگیری صدا و افه های صوتی به عنوان یک ابزار ، در صحنه های حضور سه خواهر جادوگر قابل ردیابی است . صدای قرچ و قروچ ، شکستن استخوان و اصوات وهمناک نه تنها به فضاسازی کمک کرده است بلکه در شخصیت پردازی جادوگران نیز سهیم است .

موسیقی یکی از ابزارهای کلیدی نمایش است که کشاورز به خوبی از آن در بخش های داستانی بهره جسته است . در اپیزود «فاوست» و «مکبث» ، همخوانی موسیقی با رخدادها بهتر از اپیزود «هملت» از آب در آمده است . کار با موسیقی در اپیزود «هملت» قدری بی برنامه به نظر می رسد مثلا در صحنه استراق سمع پولونیوس و متعاقبا کشته شدنش به دست هملت ، ابتدا یک موسیقی حماسی رو به اوج در صحنه پخش می شود سپس بلافاصله و بدون هیچ مکثی این موسیقی جای خود را به یک موزیک ملایم غمگین می دهد!؟ این تعویض ناگهانی موسیقی به شدت توی ذوق زننده است .

بخش های زیادی از نمایش در قالبی رویاگون و شبیه به کابوس و توهم اجرا می شوند . رضا کشاورز به رغم محدودیت های صحنه و کمبود امکانات این بخش ها را بهتر از بخش های رئال نمایش کارگردانی کرده است . یان کات معتقد است که «... در مکبث درست برعکس نمایشنامه های تاریخی شکسپیر ، تاریخ نه به مثابه ساز و کاری عظیم ، بلکه به صورت کابوس نشان داده می شود» . کشاورز برای بازنمایی این کابوس در نمایش «و دیگر سکوت»  سعی کرده تا به ترکیب قابل قبولی از نور ، صدا ، موسیقی ، رقص ، لباس ، ماسک ، گریم و فضا دست یابد . تسلط نور تکرنگ مثلا آبی یا قرمز بر صحنه ، افه های صوتی وحشت انگیز ، میمیک اغراق آلود ، فیکس شدن ناگهانی بازیگران و...  در نمایش «و دیگر سکوت» ، مرز وجه کابوسگون تاریخ را در می نوردند و تقریبا کابوسی از جنس آن چه یان کات ادعایش را دارد ، می آفرینند . 

بازی ها

نمایش «و دیگر سکوت» بازیگرگزینی مناسبی ندارد . سن و سال برخی از بازیگران به رغم توسل کارگردان به گریم و ماسک به نقش ها نمی خورد!؟ بازیگری که برای ایفای نقش پولونیوس(پدر اوفلیا) انتخاب شده ، بیش از حد جوان است . چهره بازیگری که عهده دار نقش پیچیده و منفی لیدی مکبث است ، از اساس و به طور سرشتی ، سرشار از معصومیت و آرامش است و به نقش نمی خورد . خود بازیگر و کارگردان هم تلاشی برای نزدیک شدن به نقش نکرده اند .

 میمیک اغراق آلود بازیگران که در بسیاری از لحظات بهت ، وحشت و آشفتگی را همزمان به نمایش می گذارد ، بسیار تأثیرگذار از آب در آمده است .

 حاصل کار بازیگران در صحنه های مبارزه با شمشیر و فرو کردن خنجر و شمشیر در بدن پارتنر(بازیگر نقش مقابل) ، قابل قبول و بسیار باورپذیر است .

 بادبزن به دست گرفتن ِ بازیگران ِ مرد ِ نمایش حتی اگر جنبه سمبلیک یا تزئینی داشته باشد ،  یک اشتباه فاحش است زیرا ژست بادبزن به دست گرفتن متعلق به بازیگران زن است و در صورت فقدان توجیه دراماتیک ، کاربردی برای بازیگران مرد ندارد . تورهای ِ خالدار ِ سیاهرنگ ِ روی ِ صورت ِ بازیگران ِ مرد نیز همچون بادبزن ها ، زیبنده ایشان نیست و معنایی از آن مستفاد نمی گردد .    

بازیگران با کمبود فضا مواجه هستند اما به هیچ وجه یکدیگر را ماسکه نمی کنند . این کمبود فضا و ماسکه نشدن را در پایان نمایش که خواهران جادوگر در دو طرف صحنه ظاهر می شوند ، می توان به وضوح حس کرد .

 جذاب ترین بازی های نمایش را باید در اپیزود «مکبث» سراغ گرفت . فرهاد شیرزاد بهترین بازیگر نمایش و این اپیزود است . او کاملا بر قابلیت های نمایشی «بدن» وقوف دارد و با تکیه بر این آگاهی و به فعل در آوردن آن ، به نقش چند لایه و پیچیده مکبث ، با مهارت جان بخشیده است . بازیگرانی که نقش خواهران جادوگر را بازی می کنند نیز در اجرای حرکات ریتمیک بسیار توانا هستند . ایفاگران نقش های پوتزو و لاکی با آن که به واسطه بازی خوب شان کاملا در ارتباط گیری با تماشاگر موفق به نظر می رسند اما به سبب ماهیت کمیک نقش های شان که بیگانه با نقش های ِ تراژیک ِ سه اپیزود ِ نمایش است ،  جایگاه محکمی در صحنه  ندارند و از کلیت کار بیرون می زنند  . این یکی از بزرگ ترین نواقص نمایش است . احمد ساعتچیان هر چند بازیگر خوش سابقه و توانمندی است اما در این نمایش و در نقش محوله نه می تواند راوی جذاب و باورپذیری همچون لاکی و پوتزو باشد نه صحنه گردانی که رخدادها را به سرانجام برساند و تفسیر کند .

 سرانجام

«و دیگر سکوت» برای آن دسته از تماشاگرانی که به تز ِ«هنر برای هنر» اعتقاد دارند ، می تواند نمایشی سرگرم کننده و جذاب تلقی گردد اما برای تماشاگران اندیشه ورز ، قطعا چیزهایی کم دارد . نمایش هایی مثل «و دیگر سکوت» که مبتنی بر قابلیت های فیزیکال «بدن» و حرکات موزون هستند در تئاتر ایران کم شمارند و مجال چندانی برای عرض اندام ندارند . تماشا و نقد و بررسی این گونه نمایش ها ، می تواند فرصت مناسبی باشد برای مواجهه با ناشناخته های تئاتر ایران و حوزه هایی که کمتر به آن ها توجه شده است.

 

 شهرام خرازی‌ها-عضو کانون ملی متقدان تئاتر