دربارهی تئاتر رگتیچ
میخواهم عاشقانه روایت بشوم!
مهدی نصیری تئاتر رگتیچ به کارگردانی امیرطاها سلکی یک تجربه جوان از گروهی از دانشجویان تئاتر است که دارد اینروزها در عمارت نوفللوشاتو اجرا میشود و البته بهواسطه تازگیایی که در روایتش دارد میتواند ارزشمند باشد.
دربارهی تئاتر رگتیچ
میخواهم عاشقانه روایت بشوم!
مهدی نصیری
تئاتر رگتیچ به کارگردانی امیرطاها سلکی یک تجربه جوان از گروهی از دانشجویان تئاتر است که دارد اینروزها در عمارت نوفللوشاتو اجرا میشود و البته بهواسطه تازگیایی که در روایتش دارد میتواند ارزشمند باشد.
در رگتیچ کارکتر محوری قرارست از برهمریختگی به تعادل برسد؛ رویات متن به کمک قصههای او این مسیر را طی میکند تا درمانش کند یا ریشه این عدمتعادل را پیدا کند. اینکار در قصهی رگتیچ با آمدن روانشناس یا آشنایی که شاید درمانی برایش آورده است انجام میشود. او میآید تا با حرف زدن و یادآوری گذشته و مرور مهمترین آدمهای زندگیاش به عقب برگردد و همراه با قهرمان جوان داستان ریشهی این عدم عادل را پیدا کند. این روایت معکوس با مرور رابطهای گذشته و چالشهایی که کارکتر اصلی بهواسطهی ارتباط گذشته با پدرش دارد انجام میشود. رگتیچ میخواهد که درام پیچیدهی روانشناسانه باشد. عمدا چنین قصدی دارد و آن را هم پنهان نمیکند. به همین دلیل صراحتا هزارتوی یک زندگیِ پر از چالشهای درونی و بیرونیست که میخواهد با مخاطبش به اشتراک گذاشته شود تا شاید توسط یکی از تجربههای کارکتر اصلیاش به جهان مخاطب متصل شود. لحن شاعرانه و عاشقانه به خود میگیرد و البته مسیر دشواری هم دارد برای اینکه درک و دریافت شود به دل بنشیند.
کارکتر اصلی گذشته و خاطرات و مسئلههایش را به بهانه حضور روانشناس بیان میکند و در پایان به جایی میرسد که در کودکی با یک بازی سعی کرده بود در آن آرامش و تسکین پیدا کند. داستان اما کدامست؟ مسئلهی کارکتر اصلی با کدامیک از شخصیتهای دیگر؟ مادرش؟ پدرش؟ بهار؟ خودش؟ دلآرام یا روانشناس یا حتی قصههایش؟ کدام بهتر توانسته او را به چالش بکشد و وضعیت نمایشی خلق کند؟ یا همه؟ یا هیچکدام؟ مشکل درام در همین است. تکلیفش با طرف مقابل کرکتر اصلی روشن نیست. برای همین به جای آنکه پیچیده باشد در بسیرای از صحنهها مبهم و دشوار است.
رگتیچ تجربه جوانیست. گروه جوانی هم دارد. در جاهایی جسارت نشان میدهد. هم در متن و هم در اجرا میخواهد تازه باشد. یکی از صحنههای زیبایش همان ابتدا مثلا اجرا میشود؛ آنجا که دلآرام در خاطرهای آمده و دارد ناخنهایش را لاک میزند. ترکیب بازی، تصویر، نور و موسیقی اینجا خلاقانه و زیباست؛ کاش مشابهش بیشتر تکرار میشد. یا آنجایی که مبل را جلو میآورند و... در نور، طراحی دارد؛ توانسته پرسههای زمانی و دلواپسیهای ذهنی را بهچشم بیاورد. کاش بیشتر بود. خلاقیتها در تصویرسازی را میگویم که اتفاقا خیلی به بافت اجرا میآمد.
بازیگران تقریبا همه در یک سطح خوبند. عرفان چناری که نقش اصلی را دارد و بقیه بازیگرها! شلوغ نمیکنند و شلنگتخته نمیاندازند؛ تلاش میکنند که ضرباهنگ و مود اجرا را متناسب با هزارتوی ذهن قهرمان بسازند. شیدا کوچهباغی اما وقتی میآید طور دیگری به فضا جان میدهد. بخشی از آن مربوط به شخصیتی است که بازی میکند؛ در کنارش اما جزئیات بازی دارد. خارج از نوبت اکتش هم دارد بازی میکند. اکتهای حسیاش بهچشم میآید؛ در مدت زمان حضورش هم خوب میشنود و هم خوب ریاکشن دارد. بهیاد بیاورید آن صحنهای را که آمده تا از دلآرام چیزی بگوید و بعد خانه را ترک میکند! صحنهی خوبی شده؛ تحرک و پویایی دارد و کوچهباغی در کیفیت آن نقش داشته و تاثیرگذارش کرده است.
مهدی نصیری- عضو کانون منتقدان