در حال بارگذاری ...
...

نقد مهمان-مهسا چگینی

درباره نمایش« مراسم قطع دست در اسپوکن»

نقد مهمان-مهسا چگینی

درباره نمایش« مراسم قطع دست در اسپوکن»

دیدن این نمایش به رغم تمام محدودیتهای مالی و ممیزی با گروهی از بازیگران  مستعد و کارگردانی خلاق و با ذوق که تلاش کرده اند نمایشی در خور و زیبا را با کمترین امکانات که مهمترین آن ها نداشتن سالن مناسب است رو صحنه بیاورند خالی از لطف نیست . و به امید این که اجرای چنین نمایش هایی در شهر بتواند چراغ کم سوی تئاتر را همچنان روشن نگه دارد.

درباره نمایش« مراسم قطع دست در اسپوکن»

نقد مهمان-مهسا چگینی

 

اگر یک‌روز می‌خواستند عصاره هنر و دغدغه آدمهایی نظیر دیوید ممت، تریسی لتس، سم شپارد، یوجین اونیل، گای ریچی، تارانتینو، اسکورسیزی، و بکت را بریزند توی یک چرخ گوشت و از آن سمت یک خروجی بگیرند، نتیجه آن قطعا می‌شد مارتین مک‌دونا.

شاید چنین تعبیری برای شما عجیب بنظر برسد اما جهانی که مک‌دونا برای ما می‌سازد، همینقدر مستعد خشونت، خون‌آلود، عجیب و نامتعارف است. برخی او را با بکت مقایسه می‌کنند. اما این مقایسه‌ی دقیقی نیست. مک‌دونا در نوشته‌‌هایش موقعیت‌های خشن و خون‌آلود را به مضحکه‌ای سیاه و پر تلخند بدل می‌سازد.

«مراسم قطع دست در اسپوکن» نخستین متن مک‌دونا ست که در برادوی به‌روی صحنه رفت. در آنروزها زمینه‌ای برای شکل‌گیری یک خیزش اجتماعی-سیاسی در امریکا مهیا شده بود که منجر به حضور اوباما در کاخ سفید شد. در شرایطی که آمریکایی‌ها هنوز با عصیان پیکی‌بلایندرزی آشنا نشده‌بودند، پذیرش طعنه‌ها نژادپرستانه و شوخی‌های گزنده ایرلندی روی صحنه‌ای که کف آن پر از دستهای قطع‌ شده‌است، کمی سخت بود.

نمایشنامه مزبور مدت کوتاهی بعد از انتشار و اجرا در برادوی توسط بهرنگ رجبی ترجمه شد. و حالا ۱۴ سال بعد از انتشارش توسط سعید شیخی کارگردان به‌روی صحنه رفته‌است.

این نمایشنامه که در سالن علامه رفیعی شهر قزوین اجرا شده روایت مردی‌ بنام کارمایکل است که گویا در دوران کودکی یک دست او را قطع کرده‌اند و او بقیه عمرش را صرف یافتن دست قطع‌شده‌اش کرده. داستان در مهمانسرایی دورافتاده در شهری خیالی بنام تارلینگتون در اوهایو می‌گذرد. این پادویرانشهر بعدها در آثار دیگر مک‌دونا حضور دارد.

لوکیشن این نمایش اتاق تک‌خوابه در یک هتل است و داستان از جایی شروع می‌شود که یک زوج خرده‌خلافکار و جوان مدعی می‌شوند دست گمشده کارمایکل را پیدا کرده‌اند و قرار است در ازای دریافت ۵۰۰دلار دست گمشده کارمایکل را به‌او باز گردانند.

این نمایش چهار + یک پرسوناژ دارد.

۱-کارمایکل پرسوناژ اصلی و موتور محرک داستان نمایش دستش را به‌دلایلی نامعلوم زیر ریل قطار از دست داده. او مدعی‌ست که عده‌ای از سر تفنن و بیکاری اینکار را انجام داده‌اند. اجرای شخصیت کارمایکل یکی از چالش‌های این متن است. پنهان بودن انگیزه‌ها و حتی تردید در صداقت او در مورد سرگذشتش، رابطه عجیب کارمایکل با مادرش و نیز حضور گل‌درشت سه پرسوناژ دیگر، می‌تواند بازنمایی پرسوناژ کارمایکل را بدل به پاشنه‌ آشیل این نمایش سازد.

کارکتر کارمایکل در نمایش دارای دو شخصیت: فالس فیس( شخصیت دروغین) و نچرال فیس( شخصیت حقیقی انسان) است، او در تمام طول نمایش با گمراه کردن مخاطب سعی دارد چهره دروغین خود را به تماشاگر معرفی کند، شخصیتی که در ظاهر خود را فردی خشن و بی رحم معرفی میکند که کشتن آدم ها برای او تفریح به حساب می آید اما در واقع درون او  کودکی رنجور و وابسته به مادر وجود دارد که میخواهد تمام حس ترس و تنهایی خود را پشت این خشم و عصیان پنهان کند و شاید یکی از دلایل آن نقص و زخم ایجاد شده در بدن او باشد و شاید میخواهد با این بی رحمی تصنعی نقص خود را پوشش دهد اما در آخر او در برابر شخصیت واقعی و غیر قابل انکار خود تسلیم میشود و مجبور میشود که نقاب دروغین خود را از چهره بردارد، (مثل صحنه آخر، اعتراف او درباره حس عمیق خود به مادرش)

و اما نکته قابل ذکر درباره بازی بازیگر کارکتر کارمایکل در اجرای سعید شیخی این است که او کمتر به شخصیت پردازی کارکتر پرداخته بود  و بیشتر بر روی تیپ کارکتر تمرکز کرده بود، از صدای دورگه و خشن تا نوع طراحی حرکت وبدن او دلایل واضحی برای اثبات این  نکته است،

در صورتی که مقتضای متن ایجاب می‌کند، تماشاگر از لایه‌های متعارض شخصیتی و وپیچیدگی‌های روانی کارکتر روی صحنه آگاه باشد. همین مسئله باعث شده که این پرسوناژ در اجرای سعید شیخی جایی در مرز بین تیپ و شخصیت رها شود.

برای مثال کارمایکل هماهنند یک هیتلر تظاهر به ابر انسان بودن میکرد اما عقده ها و ضعف هایش اجازه این کار را به او نمیداد،  و این نکته مهم بود که مخاطب این فضا را در نمایش احساس کند ولی به نظر میرسد نتوانسته بود در این زمینه موفق باشد ومخاطب فقط یک شخصیت از کارکتر را در نمایش میدید و آن هم شخصیت عبوس و بی رحم  او بود. پس اگر به این موضوع توجه میشد میتوانست بازی استاندارد و خوبی را در صحنه بیاورد.

۲-مریلین: دختر جوانی‌ست که همراه معشوقه سیاه‌پوست خود توبی تلاش دارد یک قطعه دست را به کارمایکل بفروشد. حضور پر سروصدای او روی صحنه، این شخصیت را بدل به عامل کشمکش بین پرسوناژهای فرعی کرده است.

مریلین نماینده گروهی از جوانان چپ گرا و قشری است که در دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم تحت تاثیر افکار مارکسیستی، و گاها از سر سرگرمی و هیجان جذب گروههای ناراضی اجتماعی شده‌اند. اما نوع کنش و عمل آنها در داستان نشان می‌دهد که درک و تعهدی نسبت به باورهای برابری‌طلبانه‌اش ندارد. برخلاف شخصیت کارمایکل او یک پرسوناژ ساده و تک‌بعدی دارد. مریلین فردی منفعت طلب است که برای نجات جان خود همه کار میکند، او دوست دارد شجاع و باهوش باشد و تمام تلاش خود را میکند که در لحظات حساس و حیاتی زندگی این ژست ها را رعایت کند اما او برعکس تمام تصوراتی که راجع به  خود دارد کاملا فردی ساده لوح و ترسو است که برای نجات خود حاضر است اعتقادت خود را هم‌ بفروشد

بازیگر نقش مریلین اکت های خوبی را در صحنه ارائه میکرد، به موقع و به جا در صحنه حضور داشت و حتی به خوبی از موقعیت و شخصیت کارکتر آگاهی داشت  اما اگر کمی طبیعی تر و بدون اغراق بازی میکرد میتوانست بازی باور پذیر تری را به مخاطب ارائه دهد، برای مثال صحنه ایی که دستان آن ها به شوفاژ بسته شده بود و تلاشی که برای نجاتش از آن وضعیت انجام میداد  کمی  پر سر و صدا و غلو شده بود وحتی گاهی بی قرای پیش از حد او باعث کلافگی مخاطب شده بود.

۳-توبی: معشوق مریلین و یک جوان سیاه‌پوست امریکایی‌ست که با خرده‌فروشی مواد مخدر روزگار می‌گذراند. او قرار بوده پرسوناژ لگدخور این متن باشد. درست شبیه کولی‌های ایرلندی که بواسطه عدم پذیرش در جامعه الیت انگلستان مجبور به ایجاد کولونی‌ها عصیانگر و بزه‌کار در انگلستان شدند. پرداخت مک‌دونا از این شخصیت منجر بروز انتقادهایی تند در امریکا شد. به‌رغم سختی اجرای یک پرسوناژ سیاه‌پوست در ایران، می‌توان ازعان کرد که بازیگر نقش توبی از عهده اجرای این شخصیت برآمده.

و  اگر بخواهیم منصفانه درباره نقش توبی صحبت کنیم باید بگوییم که بازیگر این کارکتر بسیار باهوش و به جا بازی میکرد، از دیالوگ های پاس به پاس او تا اکت های دقیق و حرفه ایی او همگی نشان از درک و رسیدن به یک پختگی در نقش است، در صحنه های صحبت با رسپشن هتل و مکالمه بین او و پارتنرش میتوان این پختگی را حس کرد، به ویژه که او بار کمدی داستان را هم‌بر دوش داشت و بیشترین شوخی ها بین او و پارتنرش رد و بدل میشد، اما توانسته بود به خوبی آن ها را در صحنه پیاده کند.

۴-ملوین: متصدی پذیرش هتل هم که در میانه معامله این دست قطع‌شده قرار گرفته یک پرسوناژ چالش‌برانگیز برای ایجاد تعلیق در ساختار نمایش بود. این پرسوناژ که بشکل تلویحی نمادی از گروههای اقلیت جنسی و سیاسی‌ست یک مونولوگ نمادین را باید اجرا کند که حامل دلالت‌های پنهانی‌ست که گذراندن آنها غربال ممیزی بسیار مشکل بوده.

در لایه اولیه داستان او انگار فقط آمده بود که شرایط بد را بدتر کند و زمانی که شرایط را مساعد میدید سعی در بهم ریختن آن میکرد

ملوین یک رسپشن ساده  هتل بود که در دقایق ابتدایی نمایش تکلیف خود را با تماشاگر مشخص کرد و شخصیت خود را بی پرده برای مخاطب توضیح داد

مونولوگ این پرسوناژ در ابتدای پرده دوم نمایش اشاراتی آشکار به دغدغه‌های روز اخلاقی و اجتماعی گروههای اقلیت و آسیب‌پذیر در غرب بخصوص در امریکا بود. از تیراندازی در مدارس گرفته تا مسئله اقلیت‌های جنسی، سقط جنین، محیط زیست و.... اما در نمایش مخاطب فقط بُعد سکشوال کارکتر را میدید و جنبه های دیگر آن برای مخاطب پنهان بود که میتوان  این را یکی از نقص های کارکتر و‌عدم درک کافی از کارکتر دانست. این منولوگ یک نوع ارجاع به آموزه نیچهه ایی دارد،  نیچه در این رابطه معتقد است انسان واپسین یک موجود حقیر و درنده میمون شکل است که فقط فکر غریزه‌ است و مثل یک میمون توی قفس  باغ‌وحش زندگی می‌کند و باید در همان قفس به هم دل ببنند و عاشق شوند اما به نظر میرسد  در این نمایش مخاطب نتوانسته بود این ارجاع را در نقش ملوین ببیند و درک کند

همچنین در نوع فرم بدن و نوع تیپ سازی شخصیت هم فقط یک بعد از شخصیت کارکتر را به روی صحنه آورده بود، بعد یک انسان دگر جنس گرا که در هر شرایطی میخواهد ذهنیت سکشوال خود را نمایان کند. که اگر کمی بیشتر در این نقش هوشمندانه عمل میکرد میتوانست بازی خوبی را در صحنه اجرا کند.

۵- مادر کارمایکل: شخصیتی که علی‌رغم نداشتن دیالوگ و حضور فیزیکی روی صحنه، از همان ابتدای نمایش روی داستان اثر می‌گذارد، بیانگر هژمون‌های فرهنگی و اجتماعی‌ست که در طول گفتگوهای تلفنی کارمایکل و توبی با او، شاهد بازنمایی سلطه و تاثیر پنهان او بر فرزندش و خط سیر داستان هستیم.

اما در رابطه با طراحی صحنه و دکور باید گفت کارگردان و طراح صحنه  از موقعیت و مکان نمایش به خوبی آگاه بودند و توانسته‌ بودند صحنه ایی رئال را با توجه به موقعیت نمایش و به دور از هرگونه وسایل اضافی و دست و پاگیر را اجرا کند  که فضا و اتمسفر نمایش را به مخاطب نشان دهد، و این را میتوان یکی از نقاط مثبت در نمایش دانست،

 

بازنمایی متن:

شاید مهمترین دغدغه کارگردان و دراماتورژ در آثاری از این دست پیاده‌سازی جنبه‌های دراماتیک و کیفیت بازنمایی و اجرای موقعیت‌های نمایشی در جغرافیای فرهنگی زبان فارسی امروز است.

این نمایش ارجاعات بیرونی به خرده‌فرهنگ‌ها و منازعات تاریخ اجتماعی سیاسی اروپا و آمریکا دارد چالش بازنمایی این فضا و اجرای موقعیت‌های نمایشی که براساس این خرده‌فرهنگ‌ها شکل‌گرفته باعث شده دراماتورژی و بازنویسی مجدد این متون برای کارگردانان ایرانی چالش‌برانگیز باشد.

موقعیت بغرنج گروههای مطرود اجتماعی و چالش آنها در موقعیت‌های سرشار از ترس، خشونت، تبعیض‌ و اقلیت‌ بودن، برای این گروهها مشکلاتی را ایجاد میکند که برای مخاطب ایرانی شاید چندان قابل درک نباشد. اشارات متعدد مک‌دونا به این چالش‌ها نقش مهمی در ایجاد فضای ابزورد و دراماتیک دارد. بنابراین هرکارگردانی که خارج از این بستر فرهنگی قصد اجرای این آثار را داشته باشد برای خلق موقعیت‌های نمایشی نیاز به دراماتورژی و بازنویسی این آثار را دارد. حتی جنبه‌های کمدی و ابزورد نمایش که بر اثر این تعارضات ایجاد شده- در اجراهای صحنه‌ای ما بسختی بازآفرینی می‌شود.

فضای نمایشنامه‌ «قطع دست...» براساس آموزه‌های انتقادی نیچه بر جهان مدرن شکل‌گرفته است.  انگاره دست قطع‌شده برگرفته از اشاره مستقیم نیچه به ارتباط نقص‌ها و ضعف‌های جسمانی‌ست.

در همان ابتدای نمایش و لحظه‌ی ورود شخصیت مریلین به صحنه بیاد آموزه نیچه‌ای نهیلیسم می‌افتیم. نهیلیسمی که مانند ملوین بشکلی تقدیروار پشت در اتاق ایستاده و بصورتی مهیب

همچنین اشاره صریح پرسوناژ ملوین به انسان-میمون‌هایی که در باغ وحش محصور شده‌اند، از جمله استعاره‌ها و مفاهیمی‌ست که مستقیما از «واپسین انسان» نیچه وام‌گرفته شده.

براساس این آموزه نیچه‌ای انسان عصر مدرن در زندانی از هنجارهای اخلاقی و اجتماعی که توسط اراده معطوف به قدرت ایجاد شده. واپسین انسان همانند خود پرسوناژ ملوین باید شخصیتی حقیر و میمون‌شکل باشد که غریزه را بدون قدرت می‌خواهد. ارجاعات مستقیم پرسوناژ ملوین در متن اصلی به برخی معضلات و تعارضات اجتماعی در امریکا مثل مسئله تبعیض‌ نژادی، مسئله اقلیت‌های جنسی و حتی قانون حمل اسلحه در امریکا بیانگر همین رویکرد نیچه‌ای به نهیلیسم و بی‌ارزش شدن ارزش‌هاست.

درحالی که در اجرای مونولوگ این پرسوناژ این چالش‌ها چندان که باید طنین لازم را نیافته بود.

اما نکته قابل مهم در رابطه با مفهوم داستان، اشاره به بی‌اعتباری ارزش‌های انسانی و ارتباط  خواست و اراده انسان با امیال و غرایز سرکوب شده اوست.

حتی میل کارمایکل به سلطه و استیلا بر سرنوشت خود و دیگران نیز ریشه درشرایط اجتماعی و خواست‌های فردی و هویتی انسانها دارد.

شرایطی که براثر آن نظم اجتماعی به سمت لجام‌گسیختگی و نهیلیسم پیش می‌رود.

تمایل به انحطاط و تعارض بین انسانهای ضعیف و نازل که ضرورت وجود ابرانسان را برای نیچه موجه ساخت، باعث شده‌بود که کارمایکل نیز با اتکا به سلاحی عامل قدرتش بود، در شمایل این ابر انسان ظاهر شود. هرچند که او نیز همانند بقیه پرسوناژها مبتلا به عقده‌ها و کمبودهای خاص خود بود.

نتیجه همین مواجهه هماین آدمها مشغول نابود کردن همدیگر و مشغول نابود کردن محیط هستند. (مثل آدمهای تو اتاق هتل نمایش مک‌دونا)

ضرورت بازنمایی این اتمسفر تراژیک در بستر یک کمدی سیاه نیاز به توانایی کارگردان در بازی‌گرفتن و ایجاد فضایی متناسب با آن است. چالش اصلی حفظ این وضعیت ابزورد در بستر یک کمدی سیاه است. خاصه‌آنکه عمده این وضعیتهای کمدی می‌بایست در فضای نمایش اتفاق بیفتد تا کارگردان مجبور به تقلیل سطح کمدی به شوخی‌های کلامی نباشد.

نکته قابل ذکر دیگر در  رابطه با سبک نمایشنامه است که میتوان آن را در دسته بندی کمدی سیاه قرار داد،  موضوعات کمدی سیاه، فضای تیره و خشنی را را در لایه زیرین خود حمل می‌کند.تا مخاطب راحت تر این موضوعات تیره و وحشت آور  را هضم کند، و کارگردان به خوبی توانسته بود این ایده و فضا را در نمایش اجرا کند که یکی از نکات مهم و مثبت این نمایش به شمار می آید

در پایان باید ازعان داشت که دیدن این نمایش به رغم تمام محدودیتهای مالی و ممیزی با گروهی از بازیگران  مستعد و کارگردانی خلاق و با ذوق که تلاش کرده اند نمایشی در خور و زیبا را با کمترین امکانات که مهمترین آن ها نداشتن سالن مناسب است رو صحنه بیاورند خالی از لطف نیست . و به امید این که اجرای چنین نمایش هایی در شهر بتواند چراغ کم سوی تئاتر را همچنان روشن نگه دارد.

با آرزوی موفقیت و خسته نباشید به تمام عوامل این نمایش امیدواریم در آینده شاهد انتخاب متن‌هایی متناسب با شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه باشیم.

نقد مهمان-مهسا چگینی- هنرجوی کارگاه نقد تئاتر