دربارهی نمایش روزگار سگی سگی، نوشته خسرو کشاورز
تراژدی اغراقشده
مهسا چگینی (نقد مهمان) - جنگها از ابتدای تاریخ شکلگیری نمایش یکی از مهمترین منابع الهام نویسندگان آثار ادبی بودهاست. ظرفیتی زایا و بالقوه که بنظر میرسد نمایشنامهنویسان ما تاکنون نتوانستهاند از آن بهدرستی استفاده کنند. این خلاء در نمایش «روزگار سگی سگی» به کارگردانی خسرو کشاورز نیز احساس میشود.
دربارهی نمایش روزگار سگی سگی، نوشته خسرو کشاورز
تراژدی اغراقشده
مهسا چگینی - جنگها از ابتدای تاریخ شکلگیری نمایش یکی از مهمترین منابع الهام نویسندگان آثار ادبی بودهاست. ظرفیتی زایا و بالقوه که بنظر میرسد نمایشنامهنویسان ما تاکنون نتوانستهاند از آن بهدرستی استفاده کنند. این خلاء در نمایش «روزگار سگی سگی» به کارگردانی خسرو کشاورز نیز احساس میشود.
این نمایش در بخش موضوعی (غزه) چهل و دومین جشنواره تئاتر فجر شرکت کردهاست. تولیدکنندگان این اثر کوشیدهاند، در بستر رویدادهای تراژیک غزه، مخاطب را تحت تاثیر جنبههای غمبار این ضایعه انسانی قرار دهند.
منبع الهام نویسنده این نمایش؛ که میتوان بهلحاظ مضمونی آنرا در جرگه آثار ضد جنگ به شمار آورد، دو کتاب مشهور است،که در رابطه با فعالیتهای سازمانهای نظامی و امنیتی صهیونیستها نوشته شده است:
کتاب نخست که در ایران با عنوان «راه نیرنگ» ترجمه شده شامل خاطرات و تجربیات یک نظامی سابق و افسر میانرده و اخراجی موساد بنام جان ویکتور استروفسکیست که بنظر میآید بخش زیادی از رویدادهای نمایش بازتاب تجربیات نویسنده این کتاب است.
بخش دیگری از مستندات این نمایش از کتاب دیگری با عنوان «تو زودتر بکش» نوشته رونین برگمن استخراج شده. علیرغم استفاده نویسنده از مستندات این دو کتاب، به نظر میرسد که این نمایش در درگیر کردن عواطف مخاطب با وجوه تراژیک جنگ چندان موفق نبودهاست. ضعف در ساختار درام و مشکل بازنمایی متن روی صحنه دو اشکال اساسیست که پایههای نمایش را دچار تزلزل کردهاست.
نگارنده، در ادامه میکوشد به بررسی این دو مسئله بپردازد: راوی و شخصیت محوری این درام یک ژنرال ارتش اسرائیل بنام تئودور است، که باید بطور همزمان نقش جلاد و قربانی را ایفا کند. و اشکال بنیادین متن از همینجا بیرون میزند. چرا که اصرار کارگردان به «کارایی-بسندگی» همین تکپرسوناژ تمام طول نمایش را به بیان گفتگوها و مرور خاطرات همین کارکتر محدود کردهاست.
دغدغه اصلی آثار ضدجنگ پرداختن به امر اخلاقیست. امر اخلاقی مقولهایست که در نسبت با دیگری تعریف میشود. از همینروی باز تعریف یا نمایش تضادها و تعارضات از طریق مواجهه قهرمان و کارکتر مخالف شکل میگیرد. در واقع کارکتر مخالف به مثابه دیگری، عامل ایجاد کشمکش و تعیینکننده وضعیت پرسوناژ اصلی نمایش است. اما اصرار کارگردان به انداختن بار اصلی روایت بهدوش این تکپرسوناژ، باعث ناکامی در نمایش تضاد پروتاگونیستی_انتاگونیستی شده است.
و از همین روی بهنظر میرسد استفاده از عناصر نمادین در قالب آکسسوار، صوت و تصاویر نیز در تکمیل چرخه درام عملکرد موثری نداشته و ابهام در موقعیت مکانی پرسوناژ اصلی، مانع دیگری در درک وضعیت او برای مخاطبان شدهاست. شاید بتوان گفت نویسنده از طریق تاکید بر گفتگوهای درونی پرسوناژ اصلی، قصد بازنمایی تضادهای او را داشته است، اما در پاسخ باید گفت بدلیل ابهام در موقعیت مکانی رویداد نمایش و ناکافی بودن عناصر لازم برای برساخت فضای داستانی، چنین وضعیتی برای تماشاگر چندان که باید، قابل درک نبود.
بهبیان دیگر، تلاش تماشاگر برای درک موقعیت مکانی و فضای نمایش، بینتیجه مانده و همین عارضه راه ورود مخاطب به جهان داستانی را تنگتر کرده بود.
بغیر از بازی خوب بازیگر نقش ژنرال تئودور، استفاده از پرده سفید، به دو دلیل ایده خلاقانهای برای پوشش بخشی از خلاهای درونمتنی این نمایش بود.
نخست آنکه، نمایش سایههایی از افراد (منجمله همسر پرسوناژ اصلی) از یکسو الغاگر خیالی بودن آنها بدون نیاز به حضور فیزیکیشان روی صحنه، و از سوی دیگر تداعیگر افکار و خاطرات شخصیت محوریست. در ثانی: ایده حضور حاضر و غایب پرسوناژهای خیالی بخشی از خلاء فقدان شخصیتهای مکمل را پر کرده و در الغای فضای ذهنی کارکتر اصلی موثر واقع شدهاست.
نکته قابل تامل دیگر این نمایش تلاش برای کاربست ایده مسخشدگی بود. این ایده که انگارهای کاملا یهودیست و پس از انتشار ناول مسخ کافکا بارها مورد استفاده و اقتباس نویسندگان قرار گرفته، بعنوان یک دال مرکزی، در بزنگاه درستی برای انعکاس وضعیت ژنرال تئودور بکار رفته است. اما مشکل در نوع و نحوه بازنمایی آن است.
برای فهم این موضوع لازم است توضیح مختصری درمورد خوانش یهودی این ایده ارائه شود: برخلاف تصور ماکس وبر که جهان مدرن را جهانی راززدایی شده و قابل فهم از منظر پوزیتیویستی میدانست، جهان کافکایی، آنگونهکه در آثارش انعکاس یافته، جهانی رازآلود و لبریز از پوچیست. منطق کافکائسک انسان را در وضعیتی ابزورد تصور میکند که شاکله وجودیاش توسط هیولایی اهریمنی بلعیدهشده. و همین عارضه باعث غرقشدن او در منجلاب دهشتبار معناباختگی میگردد (*)
نویسنده نمایش روزگار سگیسگی تلاش کرده بکار گرفتن این انگاره را در تغییر وضعیت ژنرال تئودور به یک سگ دستآموز نشان دهد. اما این رفت و برگشتهای مدام پرسوناژ اصلی بین یک سگدستآموز و ژنرال تئودور، در عمل نهتنها نتوانسته الغاگر وضعیت کافکائسک این شخصیت باشد، بلکه تکرار پیدرپی آن باعث سردرگمی و دلزدگی مخاطبان شده و ارتباط تماشاگر را با خط روایت و فضای تراژیک نمایش قطع میکرد.
اساسا شخصیت ژنرال تئودور مبتلا به یک پیشینه تلخ و رقتانگیز است. نویسنده با گنجاندن فجایعی که حتی وقوع یک مورد از آنها برای ایجاد بحران روانی کافیست، بشکل اغراق شدهای خواسته این پرسوناژ را در وضعیت فروپاشی روانی قرار دهد.
اما ذکر تجربیات دردناکی نظیر اشاره به تجاوز یک فرمانده صهیونیست به مادرش، یا داشتن پدری دائمالخمر و لااوبالی و حتی اقدام به قتل همسرش، در کنار اشاره مسقیم به حضور در متن جنایتهای فجیعی نظیر قتلعام کودکان و مشارکت در کشتار صبراوشتیلا، این اثر را تا حد قابل توجهی مبتلابه مشکل اکثر آثار مناسبتی و تبلیغی کردهاست:
عبور از مرزهای اغراق و شعارزدگی در پرداخت مستقیم به جنبههای اخلاقی و ارزشی. این عارضه نهتنها باعث کاستن از جنبههای تاثیرگذار موضوع نمایش شده بلکه در مواردی به بافت کلی متن نیز آسیب وارد کردهاست. نمونه آن توسل به نمایش یادگاریهایی نظیر کولهپشتی یا عروسک کوکانیست که قربانی حمله نظامیان صهونیست شدهاند.
کاربست چنین صحنهای در این نمایش نهتنها باعث فروکاست یک فاجعهانسانی به تلاشی مستقیم و گلدرشت برای برانگیختن احساسات مخاطبان شده، بلکه با منطق بیرونی جهان واقع نیز در تعارض است. کدام فرمانده یا سربازی، وسایل قربانیان یک جنایت جنگی را به یادگار برمیدارد؟ حتی اگر هدف، نمایش وضعیت سادومازخیستی پرسوناژ اصلی بوده، این مهم بواسطه اغراقهای دورنمتنی و تعدد ارجاعات مستقیم و برونمتنی، محقق نشده و کارگردان چندان که باید در طرح آن موفق نبوده است.
همسر ژنرال تئودور ظرفیت دراماتیک دیگری بود که اگرچه استفاده از آن در متن نمایش سودمند بود. ولی کیفیت و نحوه آن جای بحث داشت. این زن که قربانی روح سفاک و بیرحم پرسوناژ اصلی نمایش است، بنوعی نمادی از معصومیت از دسترفته شخصیت محوریست. حضور او که در قالب تداعی خاطرات اتفاق افتاده را میتوان بازتابی از وجدان بهمسلخ رفته ژنرال تئودور دانست.
به بیان دیگر در مقابل رفتار جنونآمیز و شور سرکوب شده و پرهیز از فردیت و پایندگی ژنرال تئودور که نمادی از روح دیونیزوسی اوست، شخصیت این زن میتوانست بواسطه میل به تامل، منفعتگرایی و تمایلات عقلانی، مدافعهجویانه و محافظهکارانهاش، بازتابی از روح آپولونی در این نمایش باشد. اما بهدلیل اصرار کارگردان به اجرای تکپرسوناژ و عدم حضور فیریکی، مجال و بستر لازم برای بازنمایی این ایده مهیا نشده. علاوهبر آن همین حضور سایهوار نیز در سایه دیالوگهای شعاری و اگزجره به محاق رفته و مانع بهرهبرداری کامل از این ظرفیت شده.
در مجموع میتوان گفت: اگرچه موضوع این نمایش بیانگر دغدغهای انسانی و بسیار قابل احترام است، اما همانطور که از واکنش تماشاگران نیز برمیآمد شاید نتیجه نهایی کار نتوانسته بود بازتاب شایسته و مناسبی از این دغدغهها روی صحنه نمایش باشد.
ناگفته نماند که معمولا تولید اثر برای شرکت در بخشهای جنبی و موضوعی جشنوارههایی از این دست، بدلیل محدودیت در زمان، امکانات و حتی بودجه، کار دشواریست. طبیعتا دور ار انتظار نیست که گاهی نتیجه نهایی تحتالشعاع همین محدودیتها قرار بگیرد.
در خاتمه، ضمن احترام به تلاش گروه اجرایی این اثر، امیدواریم که در سالهای آتی، شاهد ارتقاء کیفی آثاری از این دست برای شرکت در مهمترین رویداد نمایشی کشور باشیم.
مهسا چگینی (هنرجوی کارگاه نقد تئاتر کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
پانوشت:
(*): برای مطالعه بیشتر در مورد انگارههای کافکایی ر.ک: جنون، استعاره و شر در مسخ؛ مولف: هارولد بوم، مترجم: فرزام کریمی، نشر مروارید: ۱۴۰۲