دربارهی نمایش «کشتی نوح»
جولان کشتی بان در فقدان نوح
امید طاهری - وضعیت درونی با گذر زمان نمود بیرونی می یابد. فساد در ابتدا یک فروپاشی درونی است و رفته رفته به سطح می رسد. یک سیب کرم خورده، ممکن است روی پوستش فقط سوراخ کوچکی دیده شود، اما وقتی بازش می کنیم، درونش سیاه و فاسد است!
جولان کشتی بان در فقدان نوح
نگاهی به نمایش کشتی نوح نوشته محمود احدی نیا به کارگردانی امیرعلی تقی زاده
امید طاهری - عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران
وضعیت درونی با گذر زمان نمود بیرونی می یابد. فساد در ابتدا یک فروپاشی درونی است و رفته رفته به سطح می رسد. یک سیب کرم خورده، ممکن است روی پوستش فقط سوراخ کوچکی دیده شود، اما وقتی بازش می کنیم، درونش سیاه و فاسد است!
اگر رئالیسم در تئاتر صرفا بازنمایی عین به عین واقعیت باشد، لغو و بیهوده است. نمایش قرار نیست همان چیزی که در جهان واقع شاهدش هستیم را به ما نشان دهد. نمایش باید بتواند واقعیت را از زاویه ای دیگر به ما نشان دهد و با عبور از پوست به ظاهر سالم، آنچه زیرش هست را عیان کند. در این صورت رئالیسم می تواند واپسگرا نباشد، می تواند دچار عینیت زدگی نشود، می تواند از کلیشه ها عبور کند و مخاطب را از پوسته ی رخدادها به جایی عمیق تر برای تامل کردن و اندیشیدن ببرد.
این کاری است که نمایش کشتی نوح با مخاطبش انجام می دهد. این رئالیسم اجتماعی، با رنگ و لعابی از ملودرامی عاشقانه، موفق می شود پوست نازک کاراکترهایش را بشکند و جایی در کنار انگیزه ها و نیت ها و مصلحت ها و هوس هایشان، به حقیقتی ناب تر از واقعیت عینی دست یابد.
کشتی نوح در دو پلان شکل می گیرد. پلان اول کانکسی است که به ضرورت نمایش یک دیوارش برداشته شده و ما درونش را می بینیم. و پلان دوم، صحنه فیلمبرداری فیلمی تاریخی درباره کشتی نوح است که جایی نزدیک به کانکس دارد فیلمبرداری می شود و ما صرفا صداهایی از آنجا را می شنویم.
همیشه چیزی برای ندیدن وجود دارد. آنچه ما نمی بینیم، وقتی بنا به هر دلیل، آشکار می شود، آنچه تا قبل از آن دیده ایم را دگرگون می سازد!!
کاراکترهایی که درون کانکس می آیند، عوامل آن فیلم هستند. هنروران یا دستیارانی که آرزوی بزرگشان ورود به کشتی نوح به عنوان بازیگران مهمتر و هویتمند است. آنها آرزو دارند تا طبقه اجتماعی خودشان را تغییر دهند. اما به چه قیمتی؟!
سوار شدن به کشتی نوح وجهی تمثیلی دارد. آنها که سوار می شوند از یک طبقه اند با خصوصیاتی پیدا و پنهان و آنکه سوار نمی شود (جمال ) در طول نمایش بی آنکه کلامی بگوید، درون صاف و ساده اش نمایان می شود. جمال تنها کسی است که سوار کشتی نمی شود، آن هم کشتی چوبی بزرگی که از سازندگانش بوده!!
مساله عشق در نمایش کشتی نوح، آنقدر به سطح نمی آید که این اثر را به یک ملودرام عاشقانه ی فاقد دغدغه ی اجتماعی تبدیل کند. عشق در کانکس کوچک، به هم ریخته و انباری طور نمایش کشتی نوح، تا جایی هست که جمال هست و شور زیستن دارد. اما عرشه ی کشتی، همان پروپاگاندای عمومی و روح زمانه ای است که جمالهایش قدرت تکلم با زبانش را ندارند و جایی دور از موجی که به ناکجا می رود، جایی میان خرت و پرت ها و اسباب و اساسیه ی پشت صحنه، به شکل تنهایی یک آکساسوآر بلااستفاده، تنها می ماند!
او از فرمانی سرپیچی نکرده و با هیچ بدی ننشسته، او فقط مثل دیگران نیست. عنصر اضافه ای است که در بازی مشارکتش نداده اند. پازلی است که باید جایش را، عشق اش را، کارش را و زندگی اش را به دیگری بدهد.
دیگری؛ همان که این معادلات را جوری چیدمان کرده و مراتب اقتدارش را جوری ساختمان داده تا ارباب همه باشد و سرنوشت همه را رقم بزند. در این هرم دروغ، جمال آن لایه ی زیرین اجتماع است که قربانی می شود.
نظام طبقاتی که ما از دیوار حذف شده ی کانکس پشت صحنه واردش می شویم، لایه لایه در سیاهی ادامه دارد. تمام کاراکترها برای برنده شدن، برای دست یافتن، برای رسیدن به طبقات بالاتر، برای رشد کردن، برای موفقیت! چیزی اساسی و انسانی را باخته اند. این سیستم و نظام طبقاتی، از کانکس پشت صحنه تا عرشه ی کشتی، همه را اسیر خود کرده، حتی خواهر کوچکتری که شاید انسانیت، مهر و اخلاق می بایست در او هنوز نمرده باشد. این وجه از درام، نگاه تلخ و سیاهی است به جامعه ی کوچک مثالی متن. جامعه ای که یک قربانی دارد و گروهی دیگر که برای منافعشان از روی او می گذرند.
کشتی نوح، یک رئالیسم درست و عمیق است. بازیهای غلط در آثار رئالیستی، بزرگترین تهدید و عامل مرگ اثر است. اینجا اما تمام بازیها درست، به اندازه و باورپذیر است. طراحی صحنه خلاقانه و همسو با ایده ی کلی اثر است. پیشنهاد می کنم این نمایش را در تماشاخانه نوفل لوشاتو ببینید.