دربارهی نمایش «راهنمای جامع هیولا شدن»
تلاش برای شناخت هیولای درون
سمانه توکلی - راهنمای جامع هیولا شدن، نمایشی اکسپرسیونیستی که بر پایهی لغزان متن استوار است و به دیوار بلند کارگردانی تکیه داده تا بتواند تمام قد جلوی مخاطب بایستد.
تلاش برای شناخت هیولای درون
سمانه توکلی - راهنمای جامع هیولا شدن، نمایشی اکسپرسیونیستی که بر پایهی لغزان متن استوار است و به دیوار بلند کارگردانی تکیه داده تا بتواند تمام قد جلوی مخاطب بایستد.
نمایشنامه درصدد به تصویر کشیدن زندگی کریستوفر واتس، قاتل آمریکایی برآمده که زن و دو فرزند کوچک خود را به قتل میرساند. این جمله به تنهایی خود گویاست که در این اجرا به تماشای خون و جنون و دلهره مینشینیم. در پوستر و تیزرهای تبلیغاتی کار هم اشاره اکید به این مورد شده که موجب میشود از ابتدای کار داستان نهایی برای تماشاگر مشخص باشد و از میزان هیجان کار بکاهد. متن از همان شروع یک فضای غیررئالیستی خلق میکند و کارگردانی هم با میزانسنهای شلوغ و خشن، و بازیهای بیرونی و اگزجرهی بازیگران به طلب فضای اکسپرسیونیستی اجرا، ذهن را از فضای رئال و زندگی روزمره دور میکنند. اما در ادامه، نمایش سعی دارد عوامل بیرونی و فشارافزای زندگی واتس که او را به سوی قتل و هیولا شدن پیش میبرد را مرور کند که از قضا با نگاهی بسیار رئالیستی نوشته شده است. انگیزههایی که برای روند قاتل شدن واتس برشمرده میشوند، همه درونی، رئال و ناکافی برای بدل شدن یک انسان به هیولا هستند. طبق قراردادهای اجرا، با کم و زیاد شدن و تغییر رنگ نور، به گذشته، حال و فضای ذهنی واتس میرویم. با مرور گذشتهی او میبینیم که احساسات سرکوب شده، مشکلات مالی و عاطفی، تحقیر و طرد شدن از سوی دیگران، عوامل بزرگ تغییر کارکتر او از مثبت به منفی هستند. ولی آیا اینجا صحبت از منفی شدن یک شخصیت رئالیستی مطرح است یا قرار شده شاهد روند هیولا شدن یک کارکتر اکسپرسیونیستی باشیم؟
از ابتدای اجرا یکی سری مکعب قرمز رنگ به مخاطبین داده میشود و در میانههای اجرا با شکست دیوار چهارم، هیولای داستان از تماشاگران میخواهد که اگر با فضای درونی او ارتباط گرفتند و آنها هم خود را هیولا میدانند مکعبها را به درون صحنه پرتاب کنند. این تعامل جذاب و خلاقانه است. اما اگر هدف ایجاد کاتارسیس درون مخاطب و یادآوری هیولای درون تمام انسانهاست، باید این ترس و ترحم را در میانهی اجرا به قدری به کمال رساند که این لحظهی تعامل با مخاطب به نقطه اوج نمایش بدل شود؛ نه اینکه پس از آن هم باز منتظر وقوع اتفاق نهایی و یک پایان دراماتیکتر باشیم.
وقتی میخواهیم یک فضای اکسپرسیونیستی برای اجرا خلق کنیم، نباید فقط در کارگردانی آن را نمایش دهیم و به استفاده متعدد از رنگ قرمز، خطوط شکسته و خشن و اکتهای بدنی زیاد رضایت دهیم. بلکه نمایشنامه هم باید همراستا با این فضا نوشته شود و شخصیتهای دراماتیکی داشته باشیم که انگیزههایی فراتر از یک شخصیت رئال با دغدغههای روزمره دارند. متاسفانه راهنمای جامع هیولا شدن، در این مورد از ضعف برخوردار است و نتوانسته آن طور که در تبلیغاتش هدف گذاری کرده هیولای درون افراد را طوری یادآورشان شود که با کارکتر اصلی نمایش ارتباط قوی بگیرند. شاید به این دلیل که آن قدر غرق در ایجاد نشانهگذاریهای روانشناختی و جامعهشناسانه بوده که از کیفیت دراماتیک داستان غافل شده.
تلاشی که در این کار قابل تحسین است، سعی در جبران نقصانهای متن با وجوه اجرایی و ایدههای کارگردانی خلاقانه است. البته بازی بازیگران هم با توجه با کارکترهایشان به خوبی ایفا شده و جذابیت بصری اجرا را به نقطهی خوبی رسانده.
امید که در چنینکارهایی با میزان مخاطب بالا که حرف برای گفتن دارند و از عنصر خلاقیت برخوردار هستند، شاهد رفع مشکلات متنی باشیم که اجرای باکیفیتتری ببینیم.