در حال بارگذاری ...
...

درباره‌ی نمایش «انسان اسب،پنجاه پنجاه» - نقد مهمان

«پَرشی درست از موانع»

درباره‌ی نمایش «انسان اسب،پنجاه پنجاه» - نقد مهمان

«پَرشی درست از موانع»

نمایش انسان اسب/پنجاه پنجا نه فقط برای تلاش جمعی بازیگران، نه تنها برای فرم اجرا، تابلوهای به یادماندنی، طراحی صحنه تفکربرانگیز و.. بلکه به سبب احترامی که نمایشنامه‌نویس برای مخاطب قائل می‌شود و اورا به تفکر دعوت می‌کند محترم است.

«پَرشی درست از موانع»

نمایش انسان اسب،پنجاه پنجاه به نویسندگی هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی و کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی

مونانصرتی حسینی (نقد مهمان)  - نمایش انسان اسب/پنجاه پنجا نه فقط برای تلاش جمعی بازیگران، نه تنها برای فرم اجرا، تابلوهای به یادماندنی، طراحی صحنه تفکربرانگیز و.. بلکه به سبب احترامی که نمایشنامه‌نویس برای مخاطب قائل می‌شود و اورا به تفکر دعوت می‌کند محترم است. نگویید دعوت به تفکر عنصرلاینفک هر اجرای تئاتری است که اخیرا آنچه دربازار تئاتر ایران به راه افتاده است عملا این بخش را درخود ندارد، اما آنچه هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی و ماقبل آنها برشت به مخاطبینش هدیه می‌دهد همان است که باید باشد، بی رودربایستی ازآنجا که آثار برشت را باید با ابزاری به نام دانش کافی مطالعه کرد، درنتیجه، این نمایشنامه، بومی شدۀ نمایشنامه زیک و زاک نوشته برتولت برشت می‌باشد. به عبارتی دیگر این نمایشنامه اقتباسی است که با کمی تغییرات دردیالوگ ها،کم حجم کردن آن برای مخاطب کم حوصله ایرانی، حذف آوازهای متعدد و طولانیِ متن اصلی و مواردی این‌چنینی، تلاش کرده تا برای تماشاگر قابل درک بشود. به علاوه عنصر دعوت به تفکر و دوری ازاحساسات‌گراییِ برشت دراین خوانش نیز قابل مشاهده می‌باشد. نمودهای جامعه‌شناسانه روابط انسانی، با کیفیتی والا بردامان فکری مخاطب گذارده می‌شود‌وطبیعتا مخاطبی که با استدلال و شعورش وارد سالن می‌شود تلاش این گروه را کامل می‌کند و لذت کافی را نیز خواهد برد. هوشمندی کارگردان برای برگزیدن متنی که به علت دارا بودن مفاهیم مشترک برپهنه سرزمین‌های بسیاری منطبق خواهد شد را نیزنباید نادیده گرفت. اینجا از له شدن روابط انسانی و منحصرا انسان گفته می‌شود، ازبرده شدنش زیر یوغ قدرت‌ها. مغز کلام: تلاش‌های طبقات اجتماعی در جهت بیان خواسته‌ها اصولا به انحراف کشیده می‌شود و درنتیجهِ این جریان دو گروه کله‌گرد و کله‌تیز به وجود خواهد آمدکه یکدیگر را درعین جهالت می‌درند و نتیجه تنها تباهی است و تباهی. این همان تباهی است که باعث تفکری جریان‌ساز خواهد شد.

دربخش بازیگریِ این نمایش آنچه بیش از بازی تک تک بازیگران ازجمله دوبازیگر نقش اسب دربازسازی رفتارهای موبه موی این حیوان به چشم می‌خورد آمادگی بدنی و هماهنگی گروهی وچالاکی آنها درسروسامان دادن هر صحنه می‌باشد.بردگی و اضمحلالِ معنای بشریت و اخلاق در بدن‌های خمیده و ترسو و رنجور بازیگران هویداست وصداهایی که اگرچه برآنها پرداخت صورت گرفته اما برای رسیدن به تمامی سالن و مخصوصا ردیف‌های آخر ناکام می‌ماند و درفضا گم می‌شود و بازهم مساله عدم تناسب سالن با فرم اجرایی به ذهن متبادر می‌شود.

 فرم اجرایی این نمایشنامه به سبب حضور کاراکترهایی ثابت و شخصیت‌های پیش‌برنده و‌مکمل،تعداد زیاد بازیگران و نمایشنامه ای نسبتا بلند به درستی انتخاب شده است.کاراکترهای ماندگارِ داستان، درطرفین صحنه، وزن اجرا را به درستی به دوش می‌کشند. درواقع اتفاقاتِ روی صحنه و هیاهویی که بین این دو گروه حاکم است و وجود مکان‌های متفاوت درروایت داستان، این فرمِ اجرایی را نیزطلب می‌کند.  

ارابه سنگین این نمایش با کمک دو چرخ بزرگ نور و موسیقی هرگز ازحرکت باز نمی‌ایستد.نورهای رنگی درتجسم بخشی و ادراک مفهوم فضای غالب و موسیقی درکمترین مقیاس درحفظِ تعادلِ ریتم موثرواقع شده اند.مکعب های شیشه ایِ گردان، جانی به اجرا داده اند که پویایی در لحظه به لحظه اثر نمود عینی دارد و رنجِ تحملِ تعویضِ صحنه دراین فرم اجرایی سنگین قابل تحمل شده است.نقطه درخشان طراحی صحنه، مکعب های ثابت در طرفین صحنه است که هربار پرشدن آنها، تداعی کننده یکی ازهولناک ترین اتفاقات تاریخ بشریت و نسل کشی گسترده در برهه ای ازتاریخ  است.نور اینجا نیز  دست به کار می‌شود وموزه کوچکی ازانسان‌های سلاخی شده‌ای که روزگاری به چیزهایی امیدوار بودند را به زیبایی بازسازی می‌کند.

سرودی که در لحظاتی پایانی در این نمایش جای‌گذاری شده تنها قسمت تحمیل‌شونده به این نمایش است. اگرچه انتظار سرودی آهنگین و تاثیر گذار درچنین اثری را نداریم اما مطلب اصلی این اس: نواها نخراشیده و نا همگون است،این قطعه اگرچه نباید مثل یک آواز دسته جمعی گروه کُر ژوست و دقیق باشد اما در این موقعیت مسیررا اشتباه طی‌کرده است وچه بسا نیازی نیست تمِ تامل برانگیزی که سایه اش درتمام مدت زمان اجرا بردیالوگ ها،کنش ها، وخلاصه همه اجزاء بیرونی به خوبی هویداست چنین مستقیم و بدهیبت درگوش مخاطب فریاد زده شود.

در پایان، تابلوها و قاب ها به سبب عبور از محدودیت های همیشگی اجرا دراین سرزمین ، بازسازیِ قوی صحنه های عشق بازی کاراکترها، رنج ِتحملِ رفتارهای پرفشارِصاحبان قدرت، لحظات انتخاب‌های سخت و سرنوشت‌ساز و.. چشم نواز و تامل برانگیزند، و تابلوی تاثیرگذار پایانی، همانی که مردمان ابتدا درجهل خود و سپس در گاز و دود خفه می‌شوند و یکی پس از دیگری به زمین میافتند انسان‌هایی که روزی امید داشتند و تلاش کردند و نشد.

دراین روزگار، امیدِ فراوان و رنج کم برای این گروه پرتلاش را خواستارم.

مونا نصرتی (هنرجوی کارگاه نقد تئاتر)