دربارهی نمایش «انسان/اسب، پنجاه/ پنجاه»
درنهایت با اشک میخندیم!
این نمایش نمونهی موفقی از یک اجرای فیزیکال مدرن است که به سبب ایدههای اجرایی نو و خلاقانه، متن چندلایه و مفهومی و ارجاعات فرامتنی به رویدادهای واقعی، توانسته سیستم ارتباطی جذابی را خلق کند.
درنهایت با اشک میخندیم!
نگاهی به ابعاد مختلف اجرای انسان/اسب، پنجاه/پنجاه
سمانه توکلی - این نمایش نمونهی موفقی از یک اجرای فیزیکال مدرن است که به سبب ایدههای اجرایی نو و خلاقانه، متن چندلایه و مفهومی و ارجاعات فرامتنی به رویدادهای واقعی، توانسته سیستم ارتباطی جذابی را خلق کند.
وجوه اجرایی در اینجا، به درستی در کنار یکدیگر قرار داده شدهاند.
فضای اکسپرسیونیستی طراحی شده برای موزه، به خوبی توانسته کلیتی عینی از موقعیت زمانی و مکانی اجرا ارائه کند. گریم و لباس هم به دلیل هماهنگی مناسب از نظر سبک و رنگ با تم اجرا، به کمک این تصویرسازی آمدهاند.
آن صورتهای بیرنگ وحشتزده و چشمهایی که برای بیرون دویدن از حدقه میجنگیدند را به یاد بیاورید. یا آن لباسهای ژنده و خاکستری بر تن خمیدهی بازیگران. از همان لحظهی نخست ما را به جهان نقشها میبرند؛ که یکی از امتیازهای کار محسوب میشود.
نقشآفرینان نمایش هم فارغ از تعدد حضور در فضایی نسبتاً کوچک، با بهرهگیری درست از عنصر قرینگی، توانستهاند یکپارچگی اجرا را حفظ کنند تا خروجی چشمنوازتری ببینیم. البته که این مورد میتواند نمایانگر هنر کارگردانی دقیق اسماعیل کاشی هم باشد.
تنها نکتهی آزار دهنده عدم وضوح صدا و بیان بازیگران است؛ که ظاهرا به دلیل عدم تعبیهی خروجی مناسب صدا در اتاقکهای شیشهایست.
اما در نهایت تمامی عوامل بصری در این نمایش، به گونهای درصدد ترکیبسازی فرم و محتوا برمیآیند که گویی یک فیلم هنری بر پرده در حال پخش است و نه یک اجرای زنده!
نمایشنامهی انسان/اسب، پنجاه/پنجاه متنی چندلایه و اقتباسشده از نمایشنامهی زیک و زاک نوشتهی برشت است که با معناسازی منحصر به خودش، با حفظ استقلال اثر خلق شده، و با اتکا به اثر مرجع، در کنار به تصویر کشیدن زندگی ناعادلانهی کلهگردها و کلهتیزهایی که برای بقا میجنگند، دو داستان دیگر را هم همسو در این تراژدی پیش میبرد. گرچه در نیمهی ابتدایی اجرا درک خط منفصل این داستانها کمی مشکل است، اما در نیمهی دوم نمایش شاهد تکمیل شدن تکههای پازل آشفتهی کار هستیم. عدم رعایت روایت خطی، و استفاده از سبک مدرن نوشتاری برای به نمایش درآوردن داستانی که آمده از تاریخ بگوید و زنهار بدهد از تکرار آن، انتخاب درستی بوده.
با اینکه روایت ظاهری به صورت واضح پیش چشمانمان اتفاق میافتد، اما داستان اصلی نهفته در نمایشنامه، هر آنچه که گفته نشد بود. در عصری که انسانها اشتیاقی به تفکر ندارند، این وادارسازی به درک عمق متن را ویژگی مثبتی میتوان شمرد.
به طور کلی هدف این اجرا بیان رویدادهای حقیقی حتی خارج از جهان متن است؛ که به خوبی توانسته ذهن را به طرف نفی ظلم ببرد و یادآور انسانیت شود.
از همان ابتدا در فضای یک موزهی ضد فاشیستی، شاهد رنج دو بازدیدکننده هستیم که تنها فراریان از زمان اسارت در جنگ جهانی دوم هستند و ظاهرا با پنهان شدن در چمدانهایی که مو و لباسهای دیگر اسرا در آنها قرار دارند، موفق به رهایی از آن شکنجه خانه میشوند؛ اما از خاطرات آن روزها نه! هرتا و برونو با یادآوری آن دوران چنان رنجی متحمل میشوند که از شدت درد شیهه سر میدهند و جنون خود را در قالب دو اسب بروز میدهند.
البته قرارگیری نادرست بازیگران این دو نقش و تلاشهای ناموفق برای صداسازی باورپذیر، کمی از تاثیر نقشها کاسته. اما چیزی از اهمیت حضور آنها در پیشروی داستان کم نشده.
آنها به انتخاب خود آمدهاند برای تماشای رنج، آمدهاند برای تداعی خاطرات روزهای شکنجه، با بازدید از آدمکهایی که میانهی اجرا جان میگیرند و از جایی به بعد خود عامل پیش بردن داستان میشوند.
از جایی به بعد فضای موزه تغییر میکند و در قامت اصل پیشین خودش، همان اردوگاه کار اجباری ظاهر میشود. در این موقعیت افراد حاضر هم کارگرانی هستند که مجبور به بازیگری میشوند و این امر برایشان مشابه بیگاری در این اردوگاه است. آنها برای زنده ماندن راهی ندارند جز بازی کردن و تکرار یک نمایش عذابآور. هرگونه سرپیچی از اجرای درست نقش هم مساویست با کشته شدن.
نمادهایی که از کشتار جمعی انسانها دیده میشود، خفگی با اتاق گاز، تحمل فشار سخت و دودهایی استعاره از کورههای آدمسوزی، همه میگویند که به تماشای مرگ آمدهایم.
افرادی که یک به یک در صف مرگ نوبتشان میشود و پایانی خونین برای نمایش رقم میزنند.
دیگر بعد قابل توجه در این اجرا همان چیزی است که برشت در نمایشنامهاش به آن پرداخته. دودستهسازی مردم و ایجاد سطوح مختلف اجتماعی در جامعهای تحت استبداد، که انسانها را بیرحمانه از زندگی دور میکند و تنها بردههایی برای استفاده میسازد. تا جایی که بزرگترین آرزوی یک انسان را به معافیت از پرداخت بهرهی مالکانه تقلیل میدهد.
جداسازی بازیگر از نقش، در هر اثری که به برشت مربوط میشود اتفاق آشنایی است که رخ میدهد.
در لحظاتی که این فاصله میان بازیگران و نقشها دیده میشود، شکافی تفکرانگیز است که ماجرای اسارت را بسط میدهد به کلیت وجود انسانی. باید آنقدر بازی کرد و بازی کرد تا مرد!
در این اسارتگاه نامحصور، ما دقیقا همان اسرایی هستیم که در اردوگاه محکوماند به ادامه دادن یک بازی تکراری رنجآور.
ما مجبوریم به ادامه دادن زندگی و این کابوس تمام نمیشود. چرا که تمام شدنش تمام شدن ماست.
تنها رسالت این اسیران در بند که به درستی به سرانجام میرسانند، در همان همسرایی جنونآمیزی نهفته که در انتهای نمایش شنیده میشود. (بخند، حتی اگه زندگی درد داره)
آنها میخندند. نه به خودشان، به ریش زندگی. رنج را دست میاندازند و درد را به سخره میگیرند.
درست در جایی که دیگر نمیتوان ادامه داد، ادامه میدهند و این یعنی آمدهاند به خوشباوری زندگی بخندند. حتی با چشمهای پر اشک...
سمانه توکلی