در حال بارگذاری ...
...

درباره‌ی نمایش «چتری برای اسلاف» - نقد مهمان

مانیفست مبهمی درباره‌ی صلح

درباره‌ی نمایش «چتری برای اسلاف» - نقد مهمان

مانیفست مبهمی درباره‌ی صلح

درباره‌ی نمایش «چتری برای اسلاف»

مانیفست مبهمی درباره‌ی صلح

نویسنده و کارگردان: وحید دهشکار (اجرا شده در پلاتو پویا بندعباس )

نسیبه جمشیدی شاهرودی - ظهور کارگردان‌های جوان با اندیشه‌های تازه در تئاتر هرمزگان نیازی غیرقابل‌انکار است و این روزها تنها پلاتوی پویای شهر بندرعباس میزبان نمایش «چتری برای اسلاف» به نویسندگی و کارگردانی یکی از این هنرمندان جوان به‌نام «وحید دهشکار» است. درواقع این اثر از نمایشنامهی «دکتر فاستوس» اثر کریستوفر مارلو اقتباس شده است. هرچند در معرفی اثر به این موضوع اشاره نشده است. مارلو در نوشتن نمایشنامه‌اش از داستان اسطوره‌ای فاوست الهام گرفته است؛ فاوست نام یک شخصیت افسانه‌ای در دوران قرون‌وسطی‌ست که در ازای قدرت جادو و دانش بیشتر، روح خود را به شیطان می‌فروشد. مارلو نخستین کسی بود که فاوست را با نمایشنامهی «دکتر فاستوس» به دنیای درام وارد کرد. این داستان افسانه‌ای سرچشمه‌ی بسیاری از آثار مهم دنیای ادبیات بوده و مهمترین آن‌ها «فاوست» اثر گوته است که شهرتی جهانی دارد و در جای جای دنیا اقتباس های مهمی از آن صورت پذیرفته است.

در نمایشنامه‌ی مارلو، فاستوس محققی آلمانی‌ست که باوجود عبور از مرز علومی چون الهیات، فلسفه و حکمت و غیره، دید نارضایتمندانه او به زندگی و میل او به گذر از محدودیتهای دانش بشری او را به فراگیری سحر و جادوگری سوق می‌دهد. از این‌رو پس از یادگیری اصول پایهی جادوگری با نمایندهی شیطان، مفیستوفلیس، ملاقات می‌کند و روح خود را در ازای ۲۴ سال زندگی و بهره‌مندی از تمام لذایذ جهان به ابلیس ارزانی می‌دارد و در انتها طمع او منجر به پیوستنش به زمره‌ی دوزخیان می‌شود. مضامینی چون طمع، جدال خیر و شر و غرور و خودبینی در نمایشنامهی دکتر فاستوس نهفته وجود دارد و از آنجایی که این مفاهیم برای انسان هیچ‌گاه پایانی ندارند، این شاهکار ادبی همواره مورد توجه درام‌نویسان اقصی نقاط جهان قرار داشته‌ است.

 «وحید دهشکار» در اقتباس خود از این نمایشنامه، باعنوان «چتری برای اسلاف»، سعی داشته با حفظ مضمون اصلی نمایشنامه و تغییراتی در داستان، این درام تراژیک و ثقیل را در روایت رویدادهایش ساده کند اما متاسفانه در اقتباس از این اثر، خوب عمل نکرده است؛ چراکه عدم پرداخت به جزییات و وجود باگ‌های متعدد در روند داستان منجر به گیج شدن مخاطب و شکل‌گیری پرسش‌های بی پاسخ بسیاری تا پایان نمایش می‌شود. داستان نمایش در آلمان و احتمالاً قرن شانزدهم (زمان نمایشنامه فاستوس)  روایت می شود و شاهد مانیفست‌هایی هستیم که بیشتر در مونولوگ‌های بازیگران شنیده می‌شود. در ابتدای ورود به سالن، فضا طوری طراحی شده که تمام بازیگران به شکلی خودمانی به میهمانان خوشامد گفته و گویی آنها را برای شروع یک ضیافت آماده می‌کنند که تاثیر و کاربردش را در پیش‌برد کار شاهد نیستیم.

 در شروع نمایش با مونولوگ شخصیت اسلاف درمی‌یابیم که قرار است یک تراژدی فلسفی را به‌نظاره بنشینیم اما با ورود دیگر بازیگران و هر چه نمایش پیش می‌رود، همه چیز عوض می‌شود؛ تاجایی‌که با شروع صحنه‌ی مربوط به ساحره‌ی عیاشی که خود را کشیش کلیسا جا زده است، همه چیز به‌هم می‌ریزد؛ حتی زبان نمایش تغییر می‌کند؛ تکیه کلام های بومی و نشانه‌هایی از جنوب داده می‌شود که هیچ سنخیتی با فضای آلمانی نمایش ندارد؛ شوخی‌ها و کنش‌ها سطحی است و حتی گاهی به لودگی کشیده می‌شود؛ حتی در مورد شخصیت فیلسوف داستان یعنی اسلاف! از اینجا دیگر تکلیف‌مان با نمایش روشن نمی‌شود که نمی‌شود؛ تراژدی‌ست، کمدی‌ست یا...! موسیقی  و کورئوگرافی گاهی به دنس هیپ‌هاپ شبیه می‌شود؛ چیزی شبیه یک موزیک‌ویدیو و گروه جوان کم‌تجربه، هماهنگی و مهارت کافی را برای اجرای دقیق این حرکات ندارند اما کارگردان با استفاده از ماسک و لباس و بازی با نور‌هایی که در دست و لباس‌های آنها قرار دارد تلاش می‌کند این ضعف را بپوشاند تا بتواند به وجه زیباشناسانه اثر کمک کند. بهره‌گیری از بازیگر خواننده، «محمدرضا فاضلی» که انصافا صدای خوبی هم دارد برای القای حس همذات‌پندارانه در صحنه‌های رمانتیک و تراژیک اثر است اما اینجا هم تکلیف‌مان مشخص نیست؛ و همه چیز بدون هدف خوانده می شود؛ حتی اشعار فولکلور جنوبی که درخور فضای نمایش نیست.

تلاش برخی بازیگران تازه‌کار این نمایش چندان به‌ثمر ننشسته است؛ ناپختگی در حس، تمرکز و به‌ویژه بیان آنها آشکار است. اما در این میان بازی «سعید دهشکار» در نقش اسلاف و «آریا غلام‌زاده» در نقش شاگرد اسلاف که به‌نوعی در جدال خیر و شر نمایان‌گر خیر و نیکی است به‌چشم می‌آید. آنها سعی دارند با بیان و حرکات کنترل شده‌ی خود در خدمت کار باشند. انتخاب کارگردان برای نقش ابلیس که کودکی ریزنقش است نیز پارادوکس جذابی ایجاد کرده و استعداد پسر دوازده ساله‌ی نمایش قابل‌تقدیر است و درصورتی که مسیر درست بازیگری را در پیش بگیرد و با پشتکار در این زمینه، شاید بتوان آینده درخشانی در بازیگری برای او متصور شد.

نمایش با خواندن ترانه ی بلاچاو پایان می‌یابد و کارگردان اثر در پایان رو به مخاطبان اعلام می‌دارد که اندیشه و هدف او از اجرای این نمایش آوردن پیام صلح و دوستی است. صرف‌نظر از اینکه «وحید دهشکار» چقدر  توانسته در این امر موفق باشد، چنین اندیشه‌ای قابل ستایش است.

نسیبه جمشیدی (منتقد مهمان - هنرجوی کارگاه نقد تئاتر - هرمزگان)