در حال بارگذاری ...
درباره‌ی نمایش «کابوس‌‌های آنکه نمی‌میرد»

احضار تاریخ برای سوگواری

نمایش کابوس های آنکه نمی میرد، نوشته امیرحسین طاهری و به کارگردانی نادر فلاح در تالار مولوی در نگاه اول روایتی است از زندگی علی اکبر دهخدا اما در واقع این اثر سوگواره ای است از تاریخ معاصر ایران که عمق ارتجاع، خودکامگی، ستمگری، آزادی ستیزی و آزاده کُشی در این مُلک را چنان نمایش می دهد که گهگاه بغضی سنگین گلو را می فشارد و دردی که در جانمان نشسته زخم باز می کند.
کابوس های آنکه نمی میرد، رجوعی است به گذشته تا ما را در چرخه تکرار شونده تقابل همیشگی آزادی خواهی و تحجر، روشنفکری و خریت، و مظلوم کُشی و ستم سالاری نشان دهد.

اجرا، عمل اکنون است. هیچ اجرایی درباره گذشته نیست. این هنرمند است که ایثارگرانه، به عمق دردهای گذشته شیرجه می زند تا نشانه ها و علت ها و وضعیت های دردآور را بیرون بکشد و در لحظه ی اکنون به نمایش بگذارد.  کاری که امیرحسین طاهری در این نمایشنامه انجام می دهد. غوص اول او به تاریخ معاصر ایران است. از اواخر قاجار تا دوران مصدق و کودتای سی و دو. اما غور اصلی او در کله علی اکبر دهخدا است.
طاهری تاریخ را نه به واسطه ی تماشای مطلق عینیات بلکه از درون ذهن دهخدا نگاه می کند. طبیعتا این موضوع سبک نگارش متن، متناسب با آنچه اهداف مهم نویسنده برای این شیرجه ی تاریخی از اکنون به گذشته و از گذشته به درون فضای ذهنی دهخدا هست را تعیین می کند و این همان اتفاقی است که به درستی در نمایشنامه شکل گرفته.
تکه پاره هایی از زندگی یک کاراکتر، تکه پاره هایی از وضعیت اجتماعی، تکه پاره هایی از وضعیت سیاسی و ... که نخ اتصال اینها برای شکل گیری درام، کابوس های یکی است که نمی میرد، کابوس های علی اکبر دهخدا.
ما همه چیز را از زاویه دید دهخدا می بینیم. دهخدایی که مدام تاکید می کند من یک فرهنگی هستم. و تمام زندگی اش را وقف نگارش لغتنامه ای کرده که قرار است پایه های یک زبان را استوار کند. هنگام تماشا ما همذات دخو هستیم. رنج او رنج ماست و درک ما از رنج او ما را به آستانه اشک می رساند. این تکثیر دخو در ما، تکثیر فرهنگ در یک اجتماع است. تکثیر یک شخصیت فرهنگی در مای تماشاگر. خب پس اتهام نادانی جامعه و نفهمی آن، اتهام غیرمنصفانه ای است. این همان جامعه ای است که جوان افتاده و افتادنش نه از کوتاهی خودش که از زور زیاد ظلم بوده.
اما نمایشنامه نویس در این غور عمیقی که به تاریخ و به درون یک شخصیت تاریخی دارد، خودش را در برخی صحنه ها درگیر یک جدال غیر ضروری که محصول ماه های اخیر فضای مجازی است گرفتار می کند. جدال میان به اصطلاح عملگرایی و فرهنگ سازی.
این جدال حتی اگر ریشه ای تاریخی داشته باشد ( که به نظرم به شکل امروزی اش ندارد) جدالی است که معمولا یا برای شقه کردن تجدد خواهی به وجود می آید یا برای از کار انداختن نیروهای روشنفکری و خاموش کردن هر چراغی که زیر آن تفکری در حال بالیدن است.
اعتقاد عمیق ما به موثر بودن ادبیات، تئاتر، سینما، موسیقی، فلسفه و ... برای رشد اجتماعی، آگاهی بخشی و ارتقای دانش و اندیشه ی پویا، قاعدتا نباید بگذارد اساسا وارد این جدال غیر ضروری و حتی مخرب بشویم که آیا اکنون تو که زیر نور چراغت به تفکر مشغولی آزادیخواهی یا من که سنگفرش خیابان به خونم آشناست؟! پیروزی هر یک از دو ادعای این جدال، آن یکی را از کار می اندازد. نتیجه این می شود که یا دخو با استدلال و اندیشه اش، خیابان را از کار می اندازد و آزادیخواهان را مایوس می کند، یا جهانگیرخان صور اسرافیل، دخو را از کار می اندازد و زبان، بی لغتنامه می ماند. ما دنبال کدام یک از این دو هستیم؟!

نادر فلاح در کارگردانی و اجرا، نمایشنامه را دچار ارزش افزوده کرده. هر آنچه در متن امیرحسین طاهری هست، در کارگردانی نادر فلاح می بالد و تقویت می شود. مهمترین کاری که فلاح در کارگردانی انجام داده، این است که با مساله میزانسن بسیار ساده اما عمیق و کاربردی برخورد کرده. فلاح اجرای خود را در تالار اصلی مولوی متناسب با فیزیک سالن طراحی کرده و پرسپکتیوی در اجرا ایجاد کرده که با فضای سیال ذهنی متن ارتباطی پویا و معنامند برقرار می کند.
همه چیز در کارگردانی نادر فلاح ارگانیک و در پیوند درستی با مفاهیم متن است. قرار دادن نویسنده در مرکز صحنه و پر کردن اطراف او از کاغذها، کتابها، فیش ها، قفسه ها، آدمها، مامورها، معشوقه ها، شهدا، شاه ها، رمالها، لات ها و همه ی آنچه در زندگی دهخدا وجود داشته، چنان در بافت متن و ایده ی کارگردانی نادر فلاح به درستی تنیده شده که تاکیدی است  بر این اصل مهم که زیست ما از اثر ما جدا نیست. ما چگونه می توانیم از زمینه ای که در آن قرار گرفته ایم بی تاثیر بمانیم و کلماتی که می نویسیم در ارتباط با زمینه، حسن همجواری و هارمونی نداشته باشند؟!

اجرای نادر فلاح آنقدر خوب با متن تنظیم شده که جوان بودن و کم تجربه بودن برخی از بازی ها اصلا به چشم نمی آید. مهم این است که در بافت اجرا همه چیز به درستی دارد عمل می کند. و در عین حال برخی از بازیها درخشان است.
بهزاد اقطاعی، به خوبی لحظات درد و رنج و امید و ناامیدی را در جان بخشیدن به کاراکتر دهخدا اجرا می کند. او یک تنه بخش عمده ای از اتمسفر اثر را می سازد. سایر بازیگران نیز در هماهنگی با او که محور صحنه است، به اندازه، اثرگذار و خالی از اغراقِ نابجا، روی صحنه حضور دارند.
امیرحسین طاهری در زمان درستی سراغ تاریخ و این شخصیت تاریخی رفته و نادر فلاح نیز در درست ترین زمان و به شکلی مطلوب این اثر را کارگردانی کرده.
این نمایشنامه و این اجرا به هیچ مانیفستی احتیاج ندارد. نه از جانب جهانگیرخان و نه از جانب دهخدا. در تمام لحظات اجرا ما درگیر « این همانی » هستیم. اینجا بیش از آنکه مساله تاریخ مطرح باشد، مساله هستی و حیات انسان مطرح است. حیات انسان امری مقطعی نیست، امری جاری است. امری است که در لحظه اکنون قطعا وجود دارد، در لحظه های آینده احتمالا وجود خواهد داشت و پیش از این نیز وجود داشته. اینجا مساله « اشتراک »، مهمتر از « زمان » است و همین اشتراکات هستی در زمانهای مختلف است که وجه تاریخی تئاتر را با وجه جاری بودن اجرا در لحظه ی اکنون معنامند می کند.

امید طاهری (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)




نظرات کاربران