در حال بارگذاری ...
درباره‌ی نمایش «سکوت آوازخوان»

آوازخوان بی صدا

یک سال پس از آنکه نمایشنامۀ «آتش سوزی‌ها» با ترجمۀ درخشان دکتر محمدرضا خاکی در سال 1395 در ایران به چاپ رسید و توسط نشر «روزبهان» زینت آرای محافل تئاتری ها شد، علیرضا کوشک جلالی نیز در سال 1396 ترجمۀ دیگری از این نمایشنامه را با عنوان «بانوی آوازخوان» عرضه کرد که توسط انتشارات «مهر نوروز» روانۀ بازار کتاب شد. متنی که همین نمایش حاضر که موضوع این نقد است، اجرایی از همان است اما این نمایش حالا به هر دلیلی که بر ما پوشیده است با عنوان «سکوت آوازخوان» بر صحنه رفته و کارگردان نام آن را تغییر داده است. البته بین این دو ترجمه تفاوت هایی است. ترجمۀ دکتر خاکی از بسیاری جهات بر ترجمۀ کوشک جلالی برتری دارد. ترجمه ای که کوشک جلالی انجام داده جزئیاتی از تمهیدات نویسنده برای شیوه های اجرایی را به درستی و دقت پوشش نمی دهد، علاوه بر این غلطهای چاپی همانند جا افتادن حروف و گاه علائم ویراستاری کم ندارد. کتاب حتی فاقد شیوۀ ویژۀ صفحه آرایی  نمایشنامه و دیالوگ نویسی است و حتی بین نام شخصیت ها و دیالوگ هایشان هیچ فاصله گذاری مشخصی وجود ندارد. واضح است که ویراستار نشر «مهر نوروز» در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده است و پیرو آن خود مترجم نیز با رفع نکردن اشکالات متن نهایی پیش از چاپ، در این زمینه کوتاهی به خرج داده است. خلاصه اینکه ترجمۀ کوشک جلالی را اگر بلافاصله پس از ترجمۀ دکتر محمدرضا خاکی بخوانید متوجه ضعف‌ها و نارسایی‌های آن خواهید شد، کاری که نگارنده دو بار به انجام رسانیده است.

«سکوت آوازه‌خوان» خرداد ماه ۱۴۰۲ در سالن تماشای تالار هنر اصفهان به‌روی صحنه رفته است. یکی از ضعف‌های این اجرا نوع طراحی میزانسن در صحنۀ آغازین آن است. صحنه‌ای که در دفتر اسناد رسمی اتفاق می افتد و هرمیل؛ وکیل ناوال با دوقلوها؛ جین و سیمون دربارۀ مادرشان مشغول به گفت و گوست. صحنه ای کشدار که با طراحی ضعیف کارگردان چه در میزانسن ها و چه نحوۀ بازی ها بسیار کشدارتر هم از آب درآمده است. کارگردان در این صحنه جین را مانند آکساسواری در گوشۀ صحنه گذاشته و هرمیل در حالی که وصیتنامه ای را در دست دارد مدتی طولانی در مرکز صحنه در حال خواندن آن است. قاعده ای در تئاتر و سینما داریم تحت این عنوان که «نگو، نشان بده!» صحنۀ آغازین را کارگردان نتوانسته است بصری کند و یکی از دلایل آن آچمز کردن جین از نظر میزانسن و تحرک در صحنه است. کارگردان تئاتر لازم است که به نحوی در همان اوایل اجرا یک هوک محکم به تماشاگر وارد کند تا او را جذب تماشا کند، در حالی که در این نمایش صحنۀ آغازین کار، ضعیف ترین صحنه از نظر اجرایی است.

از دیگر ضعف هایی که نقصی آشکار در این نمایش به شمار می رود و به کارگردان و بازیگر نقش سیمون هر دو بر می گردد، رنگ آمیزی و بیرونی کردن نقش سیمون است. بازیگر نقش سیمون موفق نشده تا نقش را از آن خود کند. به عنوان مثال او در این نمایش دارد نقش یک بوکسور را ایفا می کند، اما چیزی که بر صحنه می بینیم بیگانگی مطلق این بازیگر (جلیل جلالی) با ورزش بوکس است. برای مشخص شدن بیشتر مطلب به ذکر مثالی می پردازم. دنیل دی لوئیس بازیگر نامدار بریتانیایی و رکورددار جایزۀ اسکار در سال 1997 در فیلمی بازی کرد به نام «بوکسور» به کارگردانی جیم شریدان. او در این فیلم نقش یک بوکسور سنگین وزن بازنشسته را بازی می کند. دی لوئیس برای اینکه به نقش برسد به مدت یک سال تمام با یکی از قهرمانان سابق بوکس سنگین وزن جهان به عنوان مربی تمرین کرد و توسط او آموزش دید. پس از اتمام فیلم برداری مربی او با کمال تعجب گفت: «به جرئت می توان گفت که دی لوئیس هم اکنون در حدی از مهارت و آمادگی قرار دارد که می تواند مدعی کسب عنوان قهرمانی سنگین وزن بوکس جهان شده و با قهرمان فعلی جهان برای مبارزه بر سر این عنوان وارد رینگ شود!»

غرض اینکه چه در سینما و چه در تئاتر بازیگر برای اینکه به نقش برسد حال نه در سطح بازیگر ایده آلی همچون دنیل دی لوئیس که هر بازیگری چنین قریحه و پشتکاری ندارد، اما حداقل لازم است مقدماتی از شغل و حرفۀ نقش مزبور را بیاموزد. اما در کمال تعجب می بینیم که جلالی در نقش سیمون بوکسور، حتی نمی تواند بر صحنه یک گارد گرفتن سادۀ بوکس را به نمایش بگذارد! نمی داند که پاها در چه حالتی و دست ها در چه حالتی باید باشند، حتی ضربات ابتدایی بوکس را آموزش ندیده و آنها را کاملاً اشتباه اجرا می کند. بدتر اینکه کارگردان، بازیگر دیگر را واداشته تا برای او میت (ضربه گیر بوکس) بگیرد و هنگام میت زدن این نابلدی و ناواردی بسیار بیشتر جلوه می کند. او ضربات خود را برعکس به میت وارد می کند. یعنی با دست راست به دست چپ کسی که میت ضربه گیر را در دست دارد ضربه می زند و با دست چپ به دست راست او! در صورتی که این کار کاملاً می باید برعکس انجام شود یعنی با دست راست به دست راست و با دست چپ به دست چپ می باید ضربه زد به حالت ضربدری. چگونه کارگردانی که نقش یک بوکسور را در نمایش خود دارد حداقل با یک نفر آشنا به این ورزش مشورتی نمی کند یا اصلاً حداقل یکی دو هفته او را پیش یک مربی بوکس نمی فرستد که مقدمات ابتدایی این ورزش را فرا گیرد و این گونه بر روی صحنه موجبات خندۀ تماشاگران را در یک نمایش تراژدی فراهم نکند؟! نگارنده با توجه به اینکه چند سالی را در ورزش بوکس فعالیت کرده دقیقاً متوجه این مسائل شد اما حتی برای مخاطبی که با بوکس آشنایی ندارد نیز اگر کارگردان و بازیگرش به این جزئیات توجه می کردند، مسلماً نقش سیمون با زیبایی و فخامت مناسب بر صحنه ایفا شده و قابل باور به نظر می رسید که متأسفانه به دلیل بی توجهی توأمان کارگردان و بازیگر چنین اتفاقی رخ نداده است.

جدای از نقش یک بوکسور، جلالی هنگامی که در صحنۀ دیگری از این نمایش نقش یک پیرمرد صد ساله را بازی می کند همچنان با همان ژست و ایست قبلی بر روی صحنه می ایستد و با همان تن صدای سابق صحبت می کند! صد سال عمر برای هر انسانی که به آن برسد تغییرات زیادی را در فرم بدن و همچنین صدا ایجاد می کند که از این لحاظ کوچک ترین تغییری را در بازیگر نمی بینیم و گویا همچنان در حال بازی کردن نقش یه مرد بیست ساله است. این ضعف در بازی بازیگر نقش ناوال نیز هنگامی که در شصت سالگی مشغول خطابه در دادگاه جنایات جنگی است دیده می شود، یعنی هیچ  تغییری در صدا یا شرایط جسمانی در او دیده نمی شود.

از دیگر نقاط ضعف این اثر، انتخاب غلط بازیگر برای نقش ناوال است. نام نمایشنامه «بانوی آوازخوان» است یعنی تأکید و آکسان بر روی آوازخوانی نقش کلیدی این نمایش قرار دارد. آواز دلپذیر ناوال حتی باعث می شود که شکنجه گر او نیز آن صدا را دوست بدارد با این حال کارگردان، بازیگری را برای این نقش انتخاب کرده که توانایی آواز خواندن ندارد. به بازیگر هم مشخصاً توصیه شده که اگر آوازی هم زمزمه می کند صدایش را پایین نگه دارد و بالا نبرد که ضعف صدایش مشخص نشود. صدای آوازی بازیگر زن مکمل او یعنی جین به مراتب از بازیگر نقش ناوال بهتر است در صورتی که حداقل می باید برعکس این حالت باشد.

سالن تماشا در تالار هنر اصفهان یک بلک باکس کوچک صد نفره با محوطۀ اجرایی محدود است. کارگردان در این نمایش با دو سویه کردن صحنه و اضافه کردن جایگاه دوم تماشاگران در مقابل جایگاه اصلی، این صحنۀ کوچک را کوچک تر هم کرده است. وقتی دلایل این دوسویه کردن صحنه را چه در طراحی صحنه و چه در سبک اجرا بررسی می کنیم به نتیجۀ قابل قبولی نمی رسیم. در نمایشی با موضوع جنگ و با وجود صحنه های تحرک و جنب و جوش بالای بازیگران و نیاز به فضای کافی برای جولان آنها چرا باید صحنه ای کوچک را محدودتر نیز نمود؟! کارگردان با این کار حتی دیوار انتهای صحنه را نیز از دست داده، دیواری که می توانست با استفاده از آن هم فضای بزرگ تری را ترسیم کند و هم تمهیدات لازم برای جذاب تر کردن نمایشی نود دقیقه ای را برای مخاطب فراهم آورد. این نمایشنامه که محوریتی ضد جنگ دارد یکی از آثار درخشان ادبیات نمایشی دهۀ اخیر در جهان نمایش است. داستانی پرقدرت و بسیار تکان دهنده و شوکه کننده دارد و در کشورهای زیادی از جمله فرانسه که خود وجدی معوض ریاست هنری یکی از تماشاخانه های آن را بر عهده دارد با استقبال عمومی بسیار مواجه شده است. اجرای این نمایش در کشور ما که هنوز از جنگی ویرانگر و هشت ساله فاصلۀ زیادی نگرفته است طبیعتاً باید جذابیتی دوچندان را برای تماشاگر ایجاد کند، اما نحوۀ کارگردانی و ضعف بازی اغلب بازیگران به جز بازیگر نقش جین (مرضیه مهرجویی) موجب شده تا تماشاگر در میانۀ اجرا خسته شود.

ضعفی تکنیکی که در یکی از صحنه های نزدیک به پایان نمایش شاهد آن هستیم این است که بازیگر ناوال هنگامی که دارد از نحوۀ صدا زدن زندانبان ها تعریف می کند که چگونه آنها را خطاب می کرده اند، دستش را به طرف تماشاگران نشسته در سالن که بیش از نیمی از آنها خانم ها هستند می گیرد و خطاب به چهار سوی سالن با انگشت اشاره می گوید: «فاحشۀ شمارۀ 72، فاحشۀ شمارۀ 65، فاحشۀ شمارۀ ...» چنین میزانسنی صحیح نیست و نشانه ای از خامدستی کارگردان را به تصویر می کشد. به جای این کار به راحتی می شد به سطلهایی که دورتادور صحنه چیده شده اند اشاره کرد و چنین دیالوگی را به زبان آورد.

استفاده از بیست و پنج سطل برای طراحی صحنه و چیدمان آنها در دور محوطۀ اجرا امکانات زیادی را برای کارگردان فراهم کرده بود که از برخی از آنان نیز استفاده شد اما در برخی از صحنه ها در استفاده از سطل ها شلختگی و بی نظمی هایی اتفاق می افتد که ناقض رعایت زیبایی شناسی های لازم برای صحنه می شود. این امکان بود که سطلها را بنا به ضرورت برعکس کرد، به پهلو خواباند، با کوبیدن آنها به همدیگر طراحی صوتی کرد، با آنها سنگر ساخت و استفاده های بسیار دیگری که در این نمایش بیشتر به عنوان مرزی برای صحنه و گنجه ای برای جا دادن آکساسوارها اکتفا شده بود. در یکی از صحنه ها هم که یکی از سطل ها بدون هیچ دلیل موجه یا پیام واضحی به زنجیری از سقف آویزان می شود. با توجه به مطالب مذکور کوشک جلالی علیرغم نام شناخته شده ای که در نمایش معاصر ایران دارد موفق نشده است تا حق چنین نمایشنامۀ درخشان و پرکشمکشی را در اجرا ادا کند و این نمایش با اجرایی مطلوب و در سطح عالی هنوز فاصلۀ قابل توجهی دارد.

 

منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)

 




نظرات کاربران