دربارهی نمایش «معرکه در معرکه»
حسرتی که برجای میماند

«معرکه در معرکه» را دوست ندارم. اجرای سالهای دههی هفتادش را دوست داشتم. چون برای آن دوران و آن زمانه نمایش هم در شیوهی اجرا و هم در مضمون و محتوا هنوز بهروز بود. حالا اما نیست. اصلا آنقدر داستان و آدمها و نیازهایشان از ما دور شده اند که دیگر خواستهها و عشق و اخلاقیاتی بینشان مطرح میشود را درک نمیکنیم. حتی خیلی دلمان نمیخواهد آن سوز و آواز ابتدای نمایش و مقدمات معرکهگیری پهلوان و شاگردش را هم دنبال کنیم. هرچقدر هم سیاوش طهمورث و نسیم ادبی و دیانا فتحی خوب باشند و خوب بتوانند نقش ۀایشان را اجرا کنند، که میکنند. آنها هرچه را که این نمایش لازم دارد و اجازه میدهد به بهترین شکل اجرا میکنند. بیشتر از این دیگر جا ندارد که چیزی ارائه بدهند. اما چه فایده؟! معرکه در معرکه چیزی فراتر از یک اجرای تاریخ مصرف گذشته نیست. جهانش را که درک نکنیم، همه چیزش هم که خوب باشد نمیتوانیم آنطور که باید با آن ارتباط برقرار کنیم.
بعد از دیدن اجرا دلمان میخواهد بگوییم: حیف! چون سیاوش طهمورث تئاتر را میداند و بلد است. بازیگر فوقالعادهای است. گروه بازیگرانش هم حرفهای و کاربلدند. کاش طهمورث متن دیگری را برای اجرا انتخاب میکرد. متنی که به دنیا و جهان امروز زندگی مخاطبانش نزدیکتر باشد و تازه همین مفاهیم انسانی و اخلاقی را هم بخواهد مطرح کند و به اجرا بگذارد.
معرکه در معرکه با همه محاسنی که بهصورت بالقوه با خود بههمراه دارد مهمترین ایرادش ایناست که به روز نیست. حالا اما با وجود گروه حرفهای و خوبش معرکه در معرکه حسرت بزرگی است که بر دل میماند.
بابک فرجی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)