در حال بارگذاری ...
درباره‌ی احمد دامود

«راه رفتن با چای داغ »

مجید موثقی 

به صف پذیرفته شدگان امتحان عملی دانشگاه نزدیک می شوم ، زیر لب مونولوگ مکبث را زمزمه می کنم  : " این چیست؟  خنجری است رو به چشمم ! دسته اش به جانب دستم !  بیا به چنگم درآ ! آه  ای رویای شوم به چشم در  می یایی اما به چنگ نه !  " 

واژه ها  را در  ذهنم مرور می کنم ، روی چند تکه کاغذ ریز فهرستی از نمایشنامه نویسان و آثارشان همراه دارم ! وقت ناهار می شود از سر کنجکاوی سراغ یکی از بچه هایی که در حیاط دانشکده هنر و معماری ایستاده است می روم  ، گرم صحبت با او می شوم  که آیا می داند برای امتحان عملی چه چیزی می پرسند؛  «کیوان مقدم » نیز به طور اتفاقی قسمتی از مکبث را آماده کرده  بود  ، کمی دلگرم می شوم که این نمایشنامه برای امتحان ورودی حتما انتخاب خوبی است ! نوبت من می شود ، هفده سال دارم،  پر از  آشوب و غوغای درون ، در اندیشه اینکه اصلا تئاتر خواندن به دردم می خورد یا نه ! نکند اشتباهی آمده ام! تو همین افکار بودم که صدایم کردند ، وارد راهرویی می شوم ، الان که فکر می کنم، می بینم آن سالها برای ورود و انتخاب دانشجویان هنر چه جدیت و دقتی وجود داشت ، اما امروز دیگر خبری از آن  سختگیری ها نیست ! وارد اطاق نسبتا بزرگی می شوم ، سعی می کنم ، نقش آدم مودب و  موجهی را بازی کنم  و به چشم کسی زل نزنم و حرکتی اضافی انجام ندهم ! سه نفر با فاصله ای  نزدیک به پنج متر روبروی من نشسته اند ، زیر چشمی نگاهی به آنها می اندازم،  ابهت« رکن الدین خسروی » با موهای سفید و نیمچه بلندی که داشت ،  نظرم را جلب می کند ، در کنار او هیبت و صدای رسای«حمید سمندریان » مرا  در جای خود میخکوب کرده  است  ! سمت راست آنها مردی با موهای جوگندمی و کت و شلوار مرتبی که دارد ، مشخصات و رتبه آزمون مرا  می پرسد؛ راستش نمی دانستم که او «احمد دامود » است ، اما صبور و شکیبا به نطرم آمد . بعد از اجرای مکبث و  ضربه فنی شدنم توسط سمندریان که  بگو " سیب "  من هم گفتم "سیب "  در جواب گفت : "حرف سین رو باید درست ادا کنی! " کمی استرس داشتم اما چیزی بروز ندادم، سخت ترین سوال امتحان رو دامود از من پرسید، او گرم صحبت با من شد که چه نمایشنامه هایی تا به حال خوانده ام،  من هم در جواب چند تایی را نام بردم و خواستم کمی قلبمه سلمبه حرف بزنم که قبلا تئاتر کار کردم و یه چیزهایی از تئاتر می دانم و حتی در نوجوانی فیلم کوتاه ساخته ام ، یکدفعه پرسید: 

"حالا بگو کدام نمایشنامه نویس دیدگاهی سنت ستیز و مبارزه طلبانه در برابر مردم  و دفاع از اقلیت داشت و به او  لقب دشمن را  دادند! " گفتم : "برشت " ، سکوت برقرار شد ! فهمیدم اشتباهی گفتم !  دامود گفت "قبل از برشت چه کسی در این زمینه نمایشنامه نوشته است ؟"  سکوت داشت طولانی می شد ، یاد ریز نوشته های که همراه داشتم افتادم در اوج نا امیدی گفتم "ایبسن "  از زیر عینکش نیم نگاهی انداخت ، طوری که فهمیدم جواب را درست گفتم. نفس راحتی کشیدم، اما همان تصویر کافی بود که از او برایم انسانی منظم و جدی بسازد ! در ترم های بعد او استاد «مبانی بازیگری و کارگردانی » ما شد ، او مصمم و پیگیر در انتقال دانش بازیگری و کارگردانی به ما بود،  احمد دامود در  اوایل  دهه هفتاد از آمریکا به ایران آمد و در دانشگاه ما مشغول به کار شد، من  ا‌ولین بار در کلاس های او با  اندیشه های  مربیان بزرگ بازیگری چون «استلا آدلر، لی استراسبرگ و سنفورد مایزنر »آشنا شدم  آن سالها ترجمه های خوبی از او وارد بازار نشر کتاب شده بود . کتاب «تکنیک بازیگری » و همچنین «بازیگری حرفه ای » خیلی سر زیان‌ها افتاده بود . من از اینکه شاگرد او بودم ، بویژه  وقتی از دانشکده بیرون می آمدم و در خیابان انقلاب ، ترجمه های  او را پشت ویترین کتاب فروشی ها می دیدم  به خود می بالیدم ، پیش خود می اندیشیدم تا چند دقیقه پیش سر کلاس او بودم . 

او غلب با یک چای داغ در حال راه رفتن از یک ساختمان به ساختمانی دیگر  در دانشگاه بود و بین راه چای را مزه مزه می کرد ! احساس می کردم که حتما وقت کم دارد که در حال راه رفتن چای می خورد!

اصلا نمی خندید، جدی و سختگیر نسبت به بی نظمی بود ! من نمایشنامه «مردی که گلی در دهن داشت » اثر لوئیجی پیراندللو » را برای کلاس او آماده می کردم ، نکنه های خوبی در انتقال احساس و پرتاب انرژی به تماشاچی از او آموختم ، بویژه اینکه بازیگر نباید در احساسات شدید خود غرق شود ! تمرین هایی که از «استلا آدلر» به ما می داد بسیار مفید بود ، او یکی از معدود استادانی بود که برای دروس دانشگاهی کتاب ترجمه می کرد ، من که از همان سالها عاشق سینما بودم ، از ترجمه یکی کتابهای خوب او «درباره کارگردانی فیلم » نوشته «دیوید ممت » به درک جدیدی از سینمای متفاوت و اهمیت مونتاژ  دیالکتیک ( جدلی ) دست یافتم !

 تسلط و دانش احمد دامود بر زبان تئاتر و سینما با تالیف های گوناگونی که دارد بر کسی پوشیده نیست ! هفده سال بعد در همان دانشکده که روزی پای درس اساتید بزرگی چون او نشسته بودم ، توسط گروه نمایش دعوت به همکاری و تدریس شدم ، با اینکه او دیگر در آنجا نبود ولی در هر لحظه نام و یاد او با من بود ! گاه وارد همان کلاس ها و پلاتوها می شدم که حمید سمندریان ، رکن الدین خسروی ، محمود دولت آبادی ، محمود استاد محمد ، ناظرزاده کرمانی ، اکبر زنجانپور ، فریدون شهبازیان ، بهزاد فراهانی ، منیژه محامدی ، هوشنگ آزادی ور، رضا خاکی ، بهرام بیضایی ، نصرالله قادری ،امیر دژاکام ، رحمت امینی داریوش مودبیان ، عزت الله انتظامی ، هوشنگ گلشیری  ، جمال میر صادقی ، عبدالحی شماسی ، محمد رسول گلشن و … » روزگاری بر آن گام ‌نهاده اند و  تدریس کرده اند. 

حالا همان نقشی را که احمد  دامود به ما داد را من  در حال بازی کردن بودم ،  ترجمه ای از  یکی از کتاب او «کار عملی بازیگر » نوشته «رابرت بندتی» راه گشای کلاس هایم شد . 

امروزه اهمیت  «احمد دامود » و نوشته هایش در فضای حرفه ای تئاتر و سینمای ایران بر کسی پوشیده نیست، الان که خبر فوت او را شنیدم مشغول دیدن و داوری آثار جشنواره فیلمی در مصر هستم ، به گذشته های دور بر می گردم ،بدون اینکه در بزنم وارد کلاس او می شوم اما دیگر کسی آنجا نیست ! آن آدم ها ، دانشکده ، پلاتوها و حیاط پر خاطره اش، دیگر آنجا  نیستند و صحنه در حال خاک خوردن است ! فیلم تمام می شود و وقت استراحت است،  از دیگر داوران دور می شوم و یک لیوان چای داغ پیدا می کنم و  چای به دست از  سالن سینما برای قدم زن خارج می شوم، نگاهی به خیابان می اندازم ، انکار تمام کوچه پس کوچه های مصر ، شبیه ایران و خیابان انقلاب شده است! من نیز سالهاست که در حال راه رفتن ، چای می خورم!




نظرات کاربران