در حال بارگذاری ...
درباره‌ی کنسرت نمایش «هفت‌خوان اسفندیار»

به‌روز نشده و جذاب‌نما

درباره‌ی تئاتر موزیکال «هفت‌خوان اسفندیار»

به کارگردانی «حسین پارسایی»

به‌روزرسانی نشده و جذاب

سعید محبی

شاهنامه فردوسی بخشی از هویت فرهنگی ماست. خوش اقبال هستیم که در قالب ادبی خودش از هر منظری که نگاهش کنیم آبرومند است. شکل آن، گستره‌ی موضوعی و تعدد داستان‌های آن و محتوا و ژرف‌ساخت آن کم نظیر است. یکی از وظایف‌مان در حوزه‌ی هنر و فرهنگ هم حفظ و اشاعه و ترویج این هویت فرهنگی است. اما کلیشه‌ای‌ترین چیزی که در این یادداشت می‌توانید بخوانید مهمترین نکته درباره موضوع آن است؛ ما در این زمینه همواره کم‌کاری کرده‌ایم. شاید مهمترین اقدام در تمام این سالها در مورد شاهنامه و فردوسی همان ثبت به عنوان میراث ملموس فرهنگی در یونسکو و هفته شاهنامه در یونسکو بوده باشد و بس. از همه گستره‌های آزموده نشده و کارهای انجام نشده که بسیارند، بگذریم. برسیم به حوزه‌ی نمایشی و دراماتیکش. در سینمای‌مان با این کیفیت و تولیداتی که فعلا داریم همان بهتر که تا امروز کسی به‌طور جدی سراغ شاهنامه نرفته‌است. که اگر می‌رفت ناگفته پیداست نتیجه کارش درخور ارزش و اعتبار ادبی حماسه‌ی فردوسی نمی‌بود. همین‌طور که انیمیشن‌ها تولید شده نبوده‌اند.

اما در تئاتر این سودای شاهنامه کار کردن همواره وجود داشته است. دهه‌های شصت و هفتاد حتی تعداد نمایش‌هایی که براساس قصه‌های شاهنامه تولید می‌شد خیلی بیشتر هم بود. در همین تالار وحدت و تالار اصلی تئاترشهر آثاری از پری صابری و محمود عزیزی و قطب‌الدین صادقی و... روی صحنه رفتند که قابل اعتنا بودند. اما اینکه آیا تابه‌حال یک اثر با کیفیت و استانداردهای هنری و البته موردپسند مخاطبان براساس شاهنامه تولید شده که گستردگی اجرا و وسعت مخاطبانش سیرمان کند؟ که بگوییم: «این یک نمایش درخور شاهنامه‌ای است!» پاسخ، منفی است. ما هنوز در گستره نمایش نتوانسته‌ایم کاری در حد و اندازه بزرگی و ارزشمندی شاهنامه تولید کنیم. حال آنکه فردوسی بخش زیادی از این جریان تولید را هم برای هنرمندان تئاتر و سینما خودش انجام داده است. حماسه‌ی ارزشمند فردوسی تقریبا در تمام داستان‌هایش دراماتیک است و بخش زیادی از آنچه را که ما برای تئاتر شدن و سینما شدن نیاز داریم در اختیارمان قرار داده است. فقط باید شکلی برای بیان امروزی و تازه‌تر آن پیدا کنیم. این کاری است که تا امروز هیچ هنرمندی در ایران نتوانسته است انجام بدهد.

تئاتر موزیکال «هفت‌خوان اسفندیار» تلاشی برای توسعه‌ی این هویت فرهنگی بر صحنه‌ی تئاتر است. خواسته تا از آن کهنگی و قدمت در شکل فاصله بگیرد و اجرایی چشم‌نواز از رویدادها و آدم‌ها ارائه بدهد. شعر و آواز و موسیقی و اجرا و لباس را هم به خدمت گرفته است. اصرار دارد بزرگ و باشکوه جلوه کند و چشم و گوش مخاطب‌ش را از این شکوه به وجد بیاورد و در نتیجه‌ی این هیجان دیداری و شنیداری قصه‌اش را روایت کند. پارسایی خواسته تا همان نتیجه‌ی بازاری که با مولن روژ و بینوایان و الیورتویست گرفته بود را با شاهنامه دوباره تجربه کند. اشتباه این‌دفعه‌اش هم همین بوده است. مولن‌روژ از هرنوع نسبت وفهم فرهنگی با مخاطب ایرانی خالی بود. می‌توانستی شکل و فرم را هرطور که می‌خواهی با سلبریتی‌ها در میان پرسپکتیو مجلل صحنه و آواز و موسیقی به خورد تماشاگر بدهی. مخاطب هم به قصه اهمیت نمی‌داد. برای زبان و نوع روایت و جنبه‌های هنری اجرا اهمیت چندانی قائل نبود. آمده بود تا به جای زیبایی، خوشگلی را ببیند و چندتا عکس بگیرد و برود. اما این‌بار قضیه فرق می‌کند. شاهنامه را نمی‌تواند مثل مولن روژ به مخاطب ایرانی خوراند. مخاطب «هفت‌خوان اسفندیار» هر چقدر هم که از ادبیات فاصله گرفته باشد، باز بخشی از آن هویت فرهنگی را با خود به‌همراه دارد. بنابراین برای این جهان آشنا چیزی بیشتر از شکل و فرم و تصویر و موسیقی لازم است تا مخاطب به وجد بیاید.

شاهنامه باید بیانی امروزی پیدا کند و ابزار این زبان متفاوت را باید هنرمند بتواند بیابد. منظورم از بیان امروزی، مولفه‌های ارتباطی است که با جهان مخاطب امروز ارتباط پیدا کند. نه حتما لباس یا استفاده از واژه‌ها و کلمات و... بلکه زبانی برای فهم جهان امروز مخاطب! «هفت‌خوان اسفندیار» مانند تمام آثار مشابهش از این منظر است که اثر موفقی نیست. نتوانسته به‌روز شود. حتی شعر نمایشی محمدرضا کوهستانی راه به جایی نبرده است. در شکل تازه شده اما بیان تازه‌ای ندارد. زبان هم اقتباسی از زبان شاهنامه است. اقتباسی که به‌روزرسانی نشده است. مثل جهان داستان. تغییر کرده است. شکل و ظاهر متفاوتی پیدا کرده اما درک تازه‌ای به مخاطبش ارائه نمی‌دهد. شاهنامه‌ای است که لباس امروزی به تن کرده و به‌ویژه در هم‌نشینی با موسیقی شاید هم خوشگل به‌نظر برسد اما زیبا نیست. ظاهر است. مجموعه‌ای از شعرها و ترک‌های موسیقی و تصاویر است که از شاهنامه وام گرفته است. اما یک پیکره‌ی واحد هنری برای مخاطب امروزی نیست.

به جز این‌ها یک نکته مهم در مورد «هفت‌خوان اسفندیار» و موزیکال‌های حسین پارسایی وجود دارد؛ این اجراها به‌مرور مخاطب خودشان را پیدا کرده‌اند. عده‌ای از تماشاگران این درکنار هم بودن موسیقی و اجرا و آن طراحی رنگارنگ صحنه و لباس را دوست دارند. وارد تالارهای بزرگ می‌شوند و از موسیقی و تصویر و تماشای بازیگران و به‌ویژه بازیگران نام‌آشناترش لذت می‌برند. چند عکس می‌گیرند و استوری و پست می‌گذارند. خیلی از مخاطبان این موزیکال‌ها تماشاگران همیشگی تئاتر نیستند. آنها موزیکال لاکچری‌ها (اگر بتوان اصطلاح لاکچری را در موردشان به کار برد) دوست دارند. اتفاقا بد هم نیست. بد نیست که در تئاتر و اجرا شکل‌های متفاوتی برای مخاطبان متفاوت وجود داشته باشد و هر کدام آثار مورد علاقه‌شان را برای تماشا انتخاب کنند.

از این منظر کار محمدرضا کوهستانی و حسین پارسایی هم بعد از بینوایان و الیور تویست و مولن روژ این‌بار ستودنی است. آنها این دفعه یکی از متون کهن ادبیات ایران را انتخاب کرده‌اند. با این‌کار اولا؛ خوراک فرهنگی متناسب با هویت فرهنگی ایرانی را برای مخاطبان تئاترشان فراهم کرده‌اند و از طرف دیگر مسیر تازه‌ای را برای تولید و به‌روزرسانی ادبیات کهن ایرانی در گستره نمایش مورد آزمون و خطا قرار داده‌اند. مخاطبان زیادی را هم به تالار وحدت کشانده‌اند؛ حالا گیرم این تجربه به لحاظ کیفی ضعف‌هایی هم داشته باشد.

«هفت‌خوان اسفندیار» با وجود اینکه با نمونه‌های ایده‌آلی که تصورش را داریم هنوز فاصله دارد اما تلاش قابل توجهی است و می‌توان آن را صرف‌نظر از ویژگی‌های کیفیت هنری، اجرایی قابل قبول ارزیابی کرد.

 




نظرات کاربران