مقایسه انتقادی دو نمایش «مکبثزار» و «اسب قاتلین»
«یک مسئله و دو اجرا ؛ مکبث زار و اسب قاتلین » (نقد مهمان)
در روز های قبل فرصت مسافرتی در هر دو شهر تهران و شیراز دست داد تا بتوانم دو نمایش مکبث زار به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشت کوهی و اسب قاتلین به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی محمد هادی هاشم زاده را به تماشا بنشینم . رشته اتصال من برای تماشای هر دو اثر رپتوار تبلیغاتی بود که به سبب حضور موفق در جشنواره چهل و یکم فجر کسب کرده بودند و من با نگاه داشتن خلاقیت فنی و معنایی به دیدن هر دو اجرا رفتم . آنچه می خوانید کلیتی از دیدگاه است و بصورت جز به جز نپرداخته است .
نخست مکبث زار ؛
نمایش شروع میشود ، بدن و فرم بدنی در عالی ترین حد خود است ، استفاده از امکانات تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر بیننده را جذب می کند . همچنان ویژگی های قبلی را می بینیم ، بازیگر ها قدرتمند هستند ، موسیقی روح انگیز است ، نمایش شروع به طراحی موقعیت می کند و با آکسسوار گوناگون ، موقعیت های کمیک و .... بیننده را همراه کند .
نقطه !
تلویحا بعد از مکبث زار یک کیفوری آنی به شما دست می دهد اما تا چه زمانی !؟
مکبث زار اساسا زیبا ، جذاب و فریبنده است ، با امکانات سخت افزاری و نرم افزاری سالن شما را متحیر می کند اما درست در نقطه اتصال حلقه های زنجیر از هم می گسلد ، ژرف ساخت فکری متن !
زمانی که شما اقتباسی انجام می دهید یا به قول بروشور نمایش « بر اساس» ، این عنصر باید چنان قرص و محکم باشد که خللی بر آن وارد نشود . مسئله مکبث اسکاتلندی خود ساحت مستقلی دارد ، زار جنوبی ساحت مستقل و حرکات و نماد های کابوکی ژاپن هم چنان است ( به طرز راه رفتن ، گریم و پشت لباس لیدی مکبث توجه نمایید ) . دقیقاً ترکیب ویژگی های مکبث با یک زار جنوبی قرار است چه تحولی فکری را برای تماشاگر ایجاد کند ؟ مسئله اصلی مکبث زار خوانش ناصحیح آقای پشت کوهی از سه مسئله یاد شده است .تماشای مکبث زار به شما لذت میدهد ، موسیقی اثر در طول اجرا با ذهن تان عشق بازی می کند و همه چیز در نهایت خودش است و تمهیدات فنی و اجرایی کارگردان جسورانه ( هر چند بعضی از قاب های نمایش کپی آثار مدرن چند سال اخیر ایرانی بود که در لحظه اول لو می رفت مانند حرکات لیدی مکبث و قاب هایش ) . اما اجرا اجرای خوبی نیست زیرا که عملا فکری پشت اثر نیست . تلفیق آیین های زار جنوبی با قصه ای از اسکاتلند آنقدر پر گاف و لغزنده است که شما پیچش داستانی قدرتمندی جز روایت نعل به نعل یا تبدیل ناشیانه نمی بینید . خوانش یک نویسنده باید یا بر زار بیفزاید یا بر مکبث اما در طول اجرا مدام از هم نان قرض می گیرند و پس نمی دهند و آخر سر طلبکارانه فقط مکبث به سزای خود می رسد مانند تمام قهرمان های دیگر تراژدی های شکسپیر.
در اینجا نه زار زار است نه مکبث مکبث . ما با دو مواد ناپختنی با هم مواجه هستیم که ناگهان ادویه کابوکی ژاپن هم به آن اضافه میشود . عملا دریافت نمیشود چرا لیدی مکبث باید ژاپنی وار باشد و مکبث اسکاتلندی اما کمی ایرانی و خدم و حشم قشمی های مقیم اروپا ! چون درک و دریافت مسئله بنیادین اثر درنیامده و تحلیل کارگردانی نظامند و ساختارمند نیست . بازیگر ها از قبل امتحان پس داده اند و خوبند و بنظرم بازی های منطقی ورز یافته شان سوراخ های روایت را می پوشاند ، نور و مه هم گاهی و بیگاه برای زیبا بودن رفت و آمد دارند .
یکی از موارد آزار دهنده این است که تئاتر جنوب و جنوب غربی ایران به نسبت مسافت با پایتخت سنجیده میشود و آثار نمایشی که با تم بومی و چند تکنیک دمده فنی با شلوغ کاری که برای مخاطب کمتر فولکلور دیده تهران جذاب هست خوشایند تر است . اساسا این آثار ، آثار خطرناکی هستند زیرا که به دلیل خوشآمد جشنواره ای و تشویق بیشتر باعث انزوا و قربانی شدن سبک های دیگر تئاتر در شهرستان ها هستند . از بد حادثه آقای پشت کوهی با همین ترفند تلفیق فولکلوریک جزیره هنگام و قشم با مکبث اسکاتلندی و کمی کابوکی در تهران به دام افتاد و مخاطب با مطالعه و تئاتر بین میفهد که خوانش فکری مکبث زار اشتباه است .
دوم اسب قاتلین ؛
اسب قاتلین هم با رپرتوار فضای جشنواره ای - مجازی با فروش بی نظیری همراه است . گروه فرم ، سنگین تر از مکبث زار در لحظات طراحی شده نمایش می کوشد ، جا به جایی ها سنگین و پر مرارت است ، بازیگر نقش اسب چنان ریسک پذیر بازی می کند که هر آن هراس داری اتفاقی برایش بیفتد و بازیگر صدمه ببیند . بازیگر های اصلی می کوشند خوب باشند ، کارگردان سعی کرده است با طراحی نور جذابیت بیافریند و باز هم نقطه! آخرش که چه !؟
متاسفانه اسب قاتلین هم برخلاف ظاهر ترسناک زیبایش که با افکت صوتی و موسیقی تماتیک یک لحظه هم مخاطب را رها نمیکند درگیر همان مسئله بالایی میشود . نبود تحلیل درست و اعمال آن در ژرف ساخت فکری اثر ! بنده متن اصلی رضا گشتاسب را نخوانده ام اما در پایان اثر هم خبری از نکته ای ، پند ، شعار یا تحول یا فکر یا قضاوت و مسئله و هدفی ندیدم.
نمایش مثل آثار بلک باستری که در پایان قهرمان پاداش می یابد و ضد قهرمان به سزای اعمالشان پایان یافت . تشابه داستانی که هر دو نمایش داشت این بود که مرد های یک طبقه پایین تر که با تحریک همسران خود علیه اربابان خویش می شورند و مرتکب جنایت میشوند و آخر سر شکسپیر وار هم سرنوشت شان با مرگ گره می خورد و مجازات میشوند .
رضا گشتاسب نویسنده ای است که اساسا پیچیده می نویسد و به گفته خودش پیچیدگی را دوست دارد ، حال کارگردانی که اثر او را به قصد تولید انتخاب می کند باید بداند که وظیفه کارگردان تعدیل پیچیدگی های متن با فرم اجرایی و ساخت یک تصویر تفکر برانگیز است و اگر قرار باشد بر آن پیچیدگی ، پیچیدگی های بیفزاید نه تنها ابتکار عمل نیست بلکه باعث ضعف فنی است . تئاتر علم کدینگ و دی کدینگ است . اسب قاتلین چه در فرم و چه در محتوا هنوز کد قبلی را جواب نداده کدی دیگر می افزاید و با فرم عجیب و غریبش ، ادا اطوار و داد کشیدن فقط به فکر ارعاب مخاطب است تا بقبولاند که اثر بی نظیر است . نمایش تماما می کوشد خودش را در ژانر سورئال و ترسناک جا بزند اما دریغ از یک میزانسن درست . تنها به چند جا به جایی نوری و چراغ قوه برای میزانسن سورئال ترسناک بسنده کرده اند. موسیقی هم فقط تماتیک است و حسی بر نمی انگیزد.
دلیل مقایسه تطبیقی فرم و کارگردانی هر دو اثر به این خاطر بود که هر دو کارگردان با تکنیک های زیبا انگاریِ فرمی قصد بزک دوزک متن ها و تحلیل های خود را داشتند و هر دو اثر از بحث معناشناسی و کارکردهای معنایی محتوای خود رنج می بردند . آقایان پشت کوهی و هاشم زاده کارگردان های تصویر ساز توانمندی بودند اما خلا یک دراماتورژ مجرب در هر دو اثر کاملا مشهود بود . این دو نمایش یک زنگ خطر جدی برای تئاتر ایران است چرا که با تشویق ها و جوایز متعدد این دست آثار ، هنرمندان مینمال تر اما معناگرا به محاق می روند یا بالاجبار روند تولید آثار این چنینی را بی هیچ نظام اندیشگانی اصولی و قابل اعتنا پیش خواهند گرفت .
وحید محمدخانی (هنرجو کارگاه نقد تئاتر کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)