در حال بارگذاری ...
درباره‌ی نمایش «میشوسووزکی»

یک داستان و تازگی‌هایش

 

نویسنده: اصغر گروسی

کارگردان: پویان عطایی

یک داستان و تازگی‌هایش

سعید محبی

این‌که بازیگر در مقابل تماشاگر بایستد و ماجرایش را توضیح بدهد؛ واقعه‌ای را مستقیم و چشم در چشم تماشاگر تعریف کند و این‌که احساسات و عواطف شخصیت بازی‌اش را بدون واسطه، رو به تماشاگر بیان کند، به عمل‌کردهای روایی کدام‌یک بیشتر نزدیک است؟ درام یا داستان؟ تفاوت عملکرد روایت در درام و داستان چیست؟ چرا در بسیاری از اجراهایی که این روزها می‌بینیم بازیگران رو به تماشاگر می‌ایستند و داستانی را تعریف می‌کنند؟ آیا تعریف کردن یک داستان رو به تماشاگر داستان‌خوانی است یا اجرا؟ یا هردو؟ اگر می‌تواند اجرا باشد، کیفیت آن‌را چگونه می‌توان مورد ارزیابی و سنجش قرار داد؟ این پرسش‌ها و پرسش‌های بسیار دیگری را می‌توان در مورد اجراهایی مثل «میشوسوزوکی» که متکی به روایت مستقیم و شبه داستانی هستند مطرح کرد؟

من معتقدم که عمل‌کرد روایی داستان و درام اساسا متفاوت است و اجرایی که عملکرد روایی داستانی را به‌جای دراماتیک انتخاب کرده است، از کیفیت پایین‌تری در داستان و درام‌ش برخوردار است. این اجرا می‌تواند ضعف‌های درام‌ش را با مولفه‌ها و عناصر دیگری جبران و جای‌گزین کند اما در مقایسه با اجرایی که یک درام با کیفیت را انتخاب کرده است مسیر دشوارتری در تولید پیش‌رو دارد.

نمایش‌نامه «اصغر گروسی» از این منظر دو قسمت دارد. در قسمت و بخش اول بازیگرها شخصیت‌های نمایشی را به‌صورت مستقیم و در مقابل تماشاگر معرفی و تعریف می‌کنند. موقعیت را توصیف می‌کنند و فضاسازی را به شیوه‌ی داستانی انجام می‌دهند. تنها تفاوت این روایت با نوع داستانی‌اش این‌ است که در این‌جا چن بازیگر همان داستان و توصیف و توضیح و معرفی و فضاسازی را دارند برایمان از بر می‌خوانند. همین. این‌جا ادبیات داستانی کاملا در جنبه دراماتیک اجرا غالب است. درام کیفیت نازل‌تری دارد. به‌علاوه این‌که پویان عطایی هم تلاشی برای عبور از این رویکرد اجرایی انجام نداده است. بازیگران را رو به تماشاگر قرار داده و به آن‌ها اجازه می‌دهد تا داستان تعریف کنند.

در بخش دوم «میشوسوزوکی» و آن‌جا که  شخصیت موتورسیلکت هم جان پیدا می‌کند، روایت داستانی عمل‌کردهایش را تغییر می‌دهد. از این به بعد شخصیت‌ها در ارتباط با یک‌دیگر وقایع و رویداد‌ها را روایت می‌کنند و کیفیت دراماتیک بر جنبه‌های داستانی روایت می‌چربد.

این‌ عملکردهای روایت به‌طور مستقیم در اجرا دخالت دارند. کیفیت یک اجرا به‌شدت تحت تاثیر شیوه‌های روایت‌گری درام است. در «میشو سوزوکی» داستان‌گویی بخش نخست بدون هیچ تمهیدی برای جبران آن در اجرا نه تنها فضاسازی اجرا در نیمه‌ی اول آن دچار اشکال می‌کند بلکه حتی اجازه فضاسازی در بخش دوم را هم به آن نمی‌دهد. کارگردانی هم هیچ ترفندی برای خروج از این بن‌بست ندارد. بنابراین اجرا یکی از مهمترین ویژگی‌ها و کارکردهایش را از دست داده است؛ نمی‌تواند به‌درستی فضاسازی کند. رویدادها و اتفاقات را بیش از آن‌که اجرا کند تعریف می‌کند. بنابراین کیفیت تئاتری‌اش تحت‌تاثیر نوع روایتی قرار می‌گیرد علیرغم دارا بودن اتفاقات و حوادث، نمایشی نشده است.

ایده‌های خوبی هم البته در اجرا وجود دارند که بیشتر به‌واسط‌ی همین ضعف قربانی می‌شوند. طراحی فضا، طراحی حرکت و میزانسن و طراحی‌صحنه همه‌گی براساس ایده‌های اجرایی جذابی شکل گرفته‌اند. هیچ‌کدام اما در طول اجرا کیفیت اجرایی لازم را در ارتباط با هم پیدا نمی‌کنند. مهمترین دلیل آن‌هم این‌ست که فضاسازی به شکل مطلوب آن شکل نمی‌گیرد.

«میشو سوزوکی» ایده خوبی دارد. داستان خوبی هم دارد. می‌توانست تبدیل به یک درام خوب و ساده با لحنی دل‌نشین و جذاب بشود. اما بخش زیاد‌ی از این ویژگی‌های مثبت را همین روایت داستانی با عدم شکل‌گیری فضا در بخش نخست اجرا، از پویان عطایی و گروه خوب بازیگران و همکاران اجرایی‌اش گرفته است.   




نظرات کاربران