در حال بارگذاری ...
...

درباره‌ی نمایش «نذر عباس»

نذر مجنون ستم‌کش

درباره‌ی نمایش «نذر عباس»

نذر مجنون ستم‌کش

نویسنده و کارگردان: محمد یزدی

نذر مجنون ستم‌کش

سعید محبی

صحنه برهوتی است با جسدی که در نقطه نورانی صحنه روی زمین افتاده است. جسد پیکری است که توسط داعش شهید و پیکر بی جانش زیر آفتاب سوزان رها شده.نمادی از مظلومیت سرور شهیدان.پلاک هایی که از سقف آویزان شده و تابوتی پیچیده در پرچم سه رنگ ایران، همگی فضایی اثیری در مقابل چشمان تماشاگر پدید آورده تا قصه ای آغاز شود پر غصه.قصه ای که در آن از جن و پری خبری نیست.از پهلوانان باستانی هم همین طور.قصه آدم های همین روزگار است.حتی ماجرای خوبان هم نیست.داستان گناهکاران و روسیاهانی است که در چرخه روزگار پالایش می شوند و به پاکی می رسند.سفری که از پلیدی ها به سپیدی و تطهیر روح می انجامد.داستان یکی دیگر از حر مسلکان این روزگار.داستان زندگی عباس معروف به عباس بربری یا عباس تتو.داستان از زبان عباس تعریف می شود.مردی از مردان این روزگار که خط های خلاف بر بدنش نقاشی کشیده هر چند به گفته خودش همه در راه دفاع ناموس بوده و لا غیر.چاقو یار همیشگی اوست و تتوهایی که بر دست ها و بازوهایش نشسته، نشان از دوران سیاه جاهلیت دارد.عباس بربری شخصیتی است که نویسنده در میان زباله دان های شهر و در بین آدم های به بن بست رسیده، پیدا کرده است.برایش شمایلی ساخته و از پلیدی هاو پلشتی ها همه را بر وجودش سنجاق کرده.عباس از جنس همان آدم هایی است که شبانه راه می بندند بر بی گناهانی که شاید بتوانند چیزی از آنها بکنند تا روزگار سر کنند هر چند به حرام.عباس در جایی زندگی می کند که اگر سردی فلز چاقو بر کمرت حس نشود،نمی توانی زندگی را زندگی کنی.عباس نمایش تا درجه عباس علمدار و حر شدن راه زیادی برای پیمودن دارد اما این مسیر را با دل و جان می رود.نویسنده سفر قهرمان اش را از همین جا آغاز می کند. او را از زباله دانی بیرون می کشد و بر بالای مجلس می نشاند.سفر او سفر بی بازگشتی است و این را قهرمان داستان خود به خوبی می داند.ساخت شخصیت عباس و سیر و سلوک اش در داستان، کل نمایش را شامل می شو و تماشاگر با او و با قصه ها و غصه هایش همراه می شود.پای کار ماجرایی می آید که انتهایش هر چند غم انگیز است اما روایت اش خوش است برای گفتن و نقل مجلس شدن در محافلی که راز پاکی و طهارت در آن هنوز خریدار دارد.

عباس خود ماجرا را روایت می کند. راوی داستان خودش می شود و پرده از رازهای زندگی اش بر می دارد تا بگوید چگونه در کوره حوادث سوخت و آبدیده شد تا به مرحله پاکی رسید.عباس عمری زیر علامت رفته و آن را در کوچه بازار شهر کشیده.خود او با نذر عباس بدنیا آمده همان طور که مادرش او را پای علامت از خدا خواسته.عباس بربری یا عباس تتو بدنی دارد پر از تتو و جای قمه که برای مظلوم خورده نه ظالم.حال همین اندیشه و طرز تفکر است که راهی برایش می گشاید به درستی و راستی.شاید همین نذر و نیازهای پای علم است که شعله های مهر ورزی و دوستی را در او برافروخته می کند و بعد سال ها گم گشتگی،راه راست را می بیند و بال می گشاید تا در آغوش گیرد شاهد نیکی و سخاوت را.خمپاره ای که عباس را شهید می کند و دو تا از دنده هایش را هم می شکند،حسرتی بر دلش می گذارد.حسرت ندیدن حاج قاسم.مردی که تعریف رشادت هایش عالم را پر کرده است.او در تابوت با همه وداع گفته.با آدم و عالم. اما با خودش نه.همه باید هنگام مرگ با خودشان وداع گویند و این چیزی است که عباس را چشم انتظار و حسرت به دل گذاشته.حسرت ندیدن یار و بار سفر بستن بدون او.

تتو زدن بدن و پوشاندنش تا جایی که حتی رنگ پوستش هم مشخص نیست، نشانگر عمق فاجعه و پلیدی در وجود عباس است.تتو زدن عباس فقط نشان از کج روی هایش ندارد.نقش افکاری است که در سر دارد.همین است که نقش شمع تتو کرده به نشانه سوختن و پالایش یافتن روح.همان که خودش بیشتر از بقیه تجربه اش می کند.تتو کار اما متر و معیار دیگری دارد.او همه را با تتو های بدن شان می سنجد و آدم های عالم را به دو دسته آدم هایی که تتو دارند و آدم هایی که تتو ندارند، تقسیم می کنند.عباس از دسته اول است.مشتری پر و پا قرصی که جایی برای این کار در بدنش نیست.عباس می خواهد بر بدنش تتوی نذر عباس بزند ولی تتو کار جایی برای تتو به جز بر روی سوختگی های پشت اش پیدا نمی کند.تتو کار از مردی سخن می گوید که از او خواسته روی پلک هایش چشم های باز تتو کند چرا که می خواهد وقت خواب زنش متوجه خوابیدنش نشود.نه بخاطر اینکه به خواسته زنش که از او خواسته نخوابد احترام بگذارد، بلکه بخاطر اینکه خوابیدن را بیشتر از زنش دوست دارد.در چنین دنیایی است که عباس سر به طغیان بر می دارد و رگه هایی را که در وجودش از مردانگی وجود دارد را به همگی نشان می دهد.تنها کلمه نذر بر پشت عباس نقش می بندد و بقیه می ماند تا زمانی دیگر که بجای عباس، قاسم نوشته شود چرا که او حالا نذر قاسم است تا حسرت دیدارش مانند همان تتوها که روی بدنش نقش بسته، نقش ببندد و تا آخر عمر پاک نشود.

عباس با شنیدن نام عباس علمدار با جسم و جانی برافروخته و تشنه راهی می شود تا حاج قاسم را ببیند.برای این کار باید به لشگر فاطمی یون برود جایی که افغانی ها می روند تا از آنجا به جبهه مدافعان حرم بپیوندند.او در کسوت یک افغانی وارد می شود اما ناشی گری اش او را همان ابتدا لو می دهد.مصاحبه کننده مرد رندی است که در نقش یک افغانی ظاهر می شود تا اگر غل و غشی در کار داوطلبان باشد مشخص کند.و چه ماهرانه این کار را انجام می دهد.با مشخص شدن هویت عباس و وساطت حاج قاسم که صدایش برای لحظه ای از پشت صحنه به گوش می رسد، عباس موفق می شود به هدفش برسد اما هنوز حسرت دیدار در دلش مانده چرا که دیدار میسر نشده است.نسیمی که به سوی او می وزد لحظه ای یاد بهشت را در او زنده می کند.

پالایش روح عباس در صحنه دیگر به طور کامل شکل می گیرد.جایی که اسیر داعش می شود و با تهدیدها و ارعاب سرباز داعشی مرگ را در چند قدمی خود می بیند.هر چند ماجرا ختم به خیر می شود و در لحظه مرگ حمله ای شکل می گیرد و گلوله ای که به سرباز داعشی اصابت می کند و او را از بین می برد اما او را هم از ترکش های خود بی نصیب نمی گذارد.

اما احساسی ترین صحنه نمایش، همان جایی است که عباس خبر مرگ مجید هم رزمش را به پدر پیرش می دهد.مجید غواصی است که در یکی از  عملیات ها شهید می شود.اما شهادتش بوسیله گلوله دشمن نیست او توسط عباس و برای اینکه به دست دشمن نیفتد به شهادت می رسد و حالا او برای حلالیت خواستن آمده. پیرمرد خوشحال است از اینکه پسرش توسط دشمن کافر کشته نشده.این قسمت هر چند در راستای دیگر صحنه ها نیست اما بار احساسی آن به قدری زیاد است که این نقص را می پوشاند.ترکیب بازی زنده و سایه بازی در این بخش در نهایت سادگی و تاثیر پذیری انجام شده به طوری که به درستی در کلیت اثر جایگاه خود را پیدا می کند.

نذر عباس به جز پاره ای بخش ها متن منسجمی دارد.داستانی که روایت می کند را در تمام ابعاد می شناسد و نقطه حرکت اش از نقطه الف به نقطه ب طراحی شده و گام به گام به همراه قهرمانش صورت می گیرد.حتی وجود حاج قاسم هم در آن به درستی مطرح و بیان می شود و مخاطب را مجاب به پذیرش این صحنه می کند.شتصیت ها به اندازه هستند.سر موقع داخل نمایش شده و به موقع هم بیرون می روند.زیاد و کم نیستند.نمایش مانند اکثر آثاری که امروزه به روی صحنه می رود،از دو بخش روایی و نمایشی تشکیل شده اما هر کدام از آنها در جایگاه خود و به شکل مناسب در صحنه مستقر می شوند و ترکیب اشان به درستی در کلیت نمایش جا می گیرد.هر چند باز به نظر نگارنده می شد از خیر بخش روایی گذشت و تمام تمرکز خود را بر روی بخش نمایشی گذاشت.بازی ها درست و حس ها به اندازه است.کسی بازی دیگری را کم رنگ نمی کند.بده بستان های حسی بازیگران خوب است.همگی یکدستی را رعایت می کنند تا چیزی از نمایش بیرون نزند.نذر عباس در میان خیل نمایش های اجرا شده نمایشی است که از قاب صحنه بیرون می آید و زندگی خود را در ذهن تماشاگر آغاز می کند.موردی که هدف و غایت هر نمایشی است.اما تا همین جا هم نذر عباس از نمایش های مورد اعتنای جشنواره و بخش سردار آسمانی به حساب می آید.