در حال بارگذاری ...
درباره‌ی نمایش «یک ساعت و بیست دقیقه بامداد»

شلیک به خورشید

سعید محبی

مهمانی عزیز در حال رفتن از خانه است.خانه حالا دلتنگ عزیزی است که سال ها پیش همر رزم پدر خانواده بوده و حالا در غیاب پدر به خانه هم رزمش آمده است.به بهانه پیدا کردن عکسی که در آن رزمندگان آخرین شب حیات خود در سنگر را به یاد دوستی ها و خوشی های شان جاودانه کردند.اما حال موضوع این است که حاجی در عکس نیست.خانواده کوچک که پدرشان در جمع شهدا و در کنار حاجی می جنگیده با معمایی روبرو شده اند که پاسخش را کسی نمی داند.در این عکس چه رمز و رازی نهفته بوده که همه به تکاپو افتاده اند تا کشف اش کنند؟عکس آنقدر برای حاجی اهمیت دارد که به قول پسر خانواده اینهمه راه را آمده تا پیدایش کند.این جستجو با تضاد و درگیری خانوادگی همراه است.دو پسر خانواده بر سر مسائل مختلف با هم درگیر هستند و دائم به همدیگر نیش و کنایه می زنند از جمله عکس مورد نظر.جستجوی آنها راه به جایی نمی برد و چاره ساز حل معما نیست.از طرفی دختر خانواده که در حال نوشتن کتابی در باره شخصیت حاجی است می خواهد او را ببیند و علی رغم تاکید و سفارش هایی که کرده، به خاطر اینکه خانواده خبرش نمی کند از دیدار حاجی باز می ماند.دختر ناراحتی اش را بروز می دهد اما مادر دلیل قانع کننده ای برای توضیح ندارد.همه اینها مقدمه ای می شود برای شناخت سردار حاج قاسم سلیمانی در نما یشی که در بخش سردار آسمانی جشنواره تئاتر تهران به روی صحنه رفته است.

واقعه آنجا مهم می شود که اهالی خانواده از وجود شخصی در بیرون از خانه کشیک آنها را می کشد، با خبر می شوند.شخص ناشناس تهدیدی به حساب می آید و این حس با رفتن حاج قاسم و غیب شدن غریبه تشدید می شود.گمان همگی بر ای است که او به دنبال ضربه زدن به حاجی است.روند حوادث تا اینجا کنجکاو برانگیز است و همه را تحریک به ادامه دیدن نمایش می کند که ببینند ماجرا از چه قرار است.اهالی خانه که از حاج قاسم به اسم عمو یاد می کنند،متوجه گم شدن عکسی در آلبوم می شوند و همین موضوع معمایی را شکل می دهد که در بقیه نمایش افراد به دنبال جواب اش می گردند.این عکس چیست و چرا همه به دنبالش هستند؟حتی بیگانه ای که در بیرون در حال رصد کردن خانه است به این عکس ربط پیدا می کند.دایره حوادث داستان به سمتی پیش می رود که جواب این مسئله در توضیحات مرد غریبه یافت می شود.پسرهای خانواده برای یافتن جواب مرد را به خانه می آورند.حال باید جواب معما بازگو شود.اهالی که قبل از آن دختر را متهم کرده بودند عکس را برای نو شتن کتابی در باره زندگی حاج قاسم برداشته، حالا متوجه می شوند عکس در دستان مرد غریبه است.اینجاست که دانستن ارتباط مرد و عکس حیاتی به نظر می رسد.برای همین جستجوی خانوادگی بذای پیدا کردن جواب آغاز می شود.

تا اینجای نمایش سیر حوادث و صحنه ها بر این منوال استوار است که حادثه ای در حال رخ دادن است.حادثه ای که به اندازه کافی برای خانواده مهم و اساسی به نظر می رسد.حادثه ای که پاسخ اش در دستان غریبه و در گرو عکسی در جیب او یافت می شود.ارتباطات خانوادگی آنها و دوستی پدر با حاج قاسم، نشان از خانواده ای مذهبی و معتقد به ارزش ها و آرمان های انقلاب معرفی می کند.نویسنده در متن رویدادها و حوادث به دنبال ایجاد کنجکاوی تماشاگر برای رسیدن به نقطه ای است که در آن بمب حوادث بترکد و حقیقت آشکار شود.نمایش برای این منظور شروع قابل قبولی دارد و چینش حوادث در راستای همین ماجرا اتفاق می افتد.اما آنچه ایجاد مشکل می کند و سیر حوادث نمایش را از استانداردهای رایج نمایش خارج می کند، بخش گره گشایی معمای نمایش در بخش دوم است. بخش اول با همه کاستی هایش نکات قابل قبول بیشتری دارد تا بخش دوم.سوال ها در بخش اول منطقی تر مطرح می شود تا بخش دوم که جواب شان داده می شود.

حال خانواده مرد غریبه را به داخل خانه آورده اند و او همان عکسی که در آلبوم بوده را در دست دارد.اما چه موقع و به چه شکل غریبه توانسنه داخل خانه شده و عکس را بردارد.سوالی که جوابش در دستان مادر است.مادر عکس را برداشته و دلیل اش هم خوابی است که همچون غریبه دیده و در آن پدر خانواده به او می گوید در عکس رازی هست.این همان رازی است که همه را به اینجا کشیده است.عکس دسته رزمندگان در شب عملیات است.شبی که پدر خانواده در آن به شهادت می رسد.در عکس خبری از حاج قاسم نیست.پس دلیل جستجویش چه بوده؟حاج قاسم برای چه کاری عکس را می خواسته و به چه دلیل اصرا به دیدن این عکس داشته؟دست خطی که پشت عکس نوشته شده در هر دو یکی است.چطور چنین چیزی ممکن است؟جواب تمام سوال ها در عکسی است که در دستان مادر و غریبه هر دو است.هر دو خوابی دیده اند و حالا باید جواب بازگو شود.ناگهان در هر دو عکس چهره حاجی به نشانه فرا رسیدن شهادت اش ظاهر می شود.تمام رزمندگان داخل عکس شهید شده اند و حالا نوبت عموست. جواب مشخص می شود و جمع به هم می ریزد. اما جواب این سوال در نمایش بر اساس اصول دراماتیک مطرح نمی شود.این موضوع پاشنه آشیل نمایش می شود و در انتها به ماجرایی غیر دراماتیک جلوه می نماید.طرح نمایش و نوع چینش ماجراها به شکل درست و منطقی پیش می رود.این که پایان داستان هم زمان با لحظه شهادت حاج قاسم می شود، بر بسترهای نمایشی شکل می گیرد و موضوعی جالب و در عین حال از نقاط مثبت نمایش به حساب می آید.زندگی حاج قاسم در داستانی از حواشی زندگی اش روایت می شود که در آن خانواده ای از هم رزمانش موضوع اتفاق و عمل است.اما آنچه مسئله را از اثرات دراماتیک بودن خارج می کند، این است که چنین پیوندی شکل واقعی و دراماتیک خود را پیدا نمی کند و در نهایت آن همه کنجکاوی ایجاد شده با پایان نادرست نمایش از دست می رود.مشکل پایان نمایش مشکل عمومی نمایش های دیگر هم هست.در انتها ضرورت چنین شکل روایی و پایان بندی در نمایش به درستی مطرح و تبیین نمی شود.

یک ساعت و بیست دقیقه بامداد با همان مسئله نمایش هایی که این روزها روی صحنه مواجه است روبروست.شکل گرفتن طرحی که می توانست نمایشی خوب و دارماتیک باشد اما پرداخت نادرست موجب از دست رفتن سوژه می شود و مفاهیم درام را عقیم می گذارد.در بخش اجرا هم کارگردان تمام تلاش خود را بر این موضوع معطوف می کند که هماهنگی لازم بین اجزای نمایش پدید آورد تا مضمون نمایش به شکل درست و نهایی اش شکل بگیرد. برای همین در دکور و بازی ها و همچنین نور پردازی و طراحی صحنه نوعی رئالیسم وجود دارد که تا حدود زیادی با سادگی با جزئیات کم همراه است.بازی ها اما بر خلاف باقی عوامل با نوعی تضنع همراه است.انگار خونی که باید در رگ های آدمها وجود داشته باشد، جریان ندارد.سردی روابط آنها در صحنه بر خلاف شور و هیجانی است که باید در افراد وجود داشته باشد.این موضوع به باورپذیر بودن نمایش لطمه می زند و نمایش را از حس و حال خود دور می کند.بهر حال یک ساعت و بیست دقیقه بامداد سوژه بکر و تازه ای دارد  می توانست نمایش بهتری باشد اگر نویسنده و کارگردان به روابط نمایشی افراد و مناسبات اجرا بیشتر توجه می کرد.ساعت یک و بیست دقیقه بامداد خشم کور به خورشید شلیک کرد و نورش را گرفت.خورشیدی که تا ابد نور خواهد افشاند هر چند جسمش خاموش شد.




نظرات کاربران