در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش طوفان، به کارگردانی مصطفی کوشکی

طوفانی که کلاهمان را بر نمی دارد

امید طاهری

درام در آثار شکسپیر از چیدمان مهمترین عناصر هستی، چه آنها که به انسان و خلقیاتش مربوط می شود و چه آنها که محصول طبیعت پیرامون اوست شکل می گیرد. گویی او در دوران زیست خود همه ی مسایل ریشه ای و بنیانی زندگی بشر را دریافته و در آثارش جمع کرده. هر آنچه که زیست و سرنوشت انسان را رقم می زند، عشق، حسادت، طمع، آزمندی، جاه طلبی، غرور، خودکامگی، انتقام، دروغ، کینه توزی، ایمان، خشونت، استثمار و حتی استعمار، در نمایشنامه های شکسپیر، چنان در تار و پود درام زاینده معانی عمیق و بنیادی هستند که همچنان می شود شکسپیر را همان طور که هست روی صحنه برد. آنچه مانع می شود که هر کارگردانی نتواند سراغ نمایشنامه های شکسپیر برود، دشواری اجرای آنهاست. آثار او تنها در بعد محتوا غنی و پربار و جهان شمول نیستند، بلکه در ساختار، دیالوگ نویسی، شخصیت پردازی، داستان و فرم ادبی خود نیز چند لایه، عمیق و تکینه اند.

آثار شکسپیر، رنگ دارند، بو دارند، اتمسفری دارند که هر چقدر در اجرا مورد بازخوانی متفاوت قرار بگیرند، اگر فهم درستی از اثر وجود داشته باشد، آن اتمسفر ویژه بالاخره خودش را نشان می دهد.

خوشبختانه به مدد روابط خوب فرهنگی که تا همین چند سال پیش با تئاتر دنیا داشتیم ( و متاسفانه اکنون نداریم ! )، چندین اثر درخشان از شکسپیر در تهران روی صحنه رفت، از «ریچارد دوم» تا «ها هملت» که بازخوانی متفاتی بود، و «مکبث» و «هملت» و ... در همه ی این آثار می شد رنگ و بوی شکسپیر را دریافت کرد. حتی در «ها هاملت» ی که آن نمایشنامه ی عظیم و پر پرسوناژ را تبدیل کرده بود به اجرایی با دو بازیگر روی دو صندلی. استیلای اتمسفر شکسپیر در متفاوت ترین اجراها از نمایشنامه های او، محصول فهم و دریافت درست اثر توسط کارگردان و گروه اجرایی است. پیش آمده که در میان گروه های خودمان، شکسپیر را اجرا کرده اند و ما هرگز شکسپیر را ندیده ایم.

حالا چند سالی است که مصطفی کوشکی شکسپیر را برای تماشاگر ایرانی ورق می زند. «رویای نیمه شب تابستان»، «رومئو و ژولیت»، «کوریولانوس» و اکنون، «طوفان».

از مهمترین ویژگیهای تجربه های کوشکی با آثار شکسپیر، همین است که هنگام تماشای اثر، می توانی حس کنی که شکسپیر می بینی. درک و دریافت جانمایه و بن هر نمایشنامه توسط کارگردان، باعث می شود با وجود تمام تغییرات و بازخوانی ها و دراماتورژی ها، روح اثر در کالبد اجرا باقی بماند. «رویای نیمه شب تابستان»، موفق ترین اجرای مصطفی کوشکی و گروهش از این کمدی درخشان شکسپیر بود. طراحی صحنه ای درخشان که عملا تمام میزانسن و آمد و شد بازیگران را تحت تاثیر قرار داده بود و ضمن اینکه به خوبی در خدمت مفاهیم و فضای جن و پری اثر بود، توانسته بود در شکل دهی به یک کمدی خوش ریتم، هارمونیک، متعادل و موفق تاثیر گذار باشد.

گویا کوشکی اساسا اجرا را از دکور و آکساسوآر آغاز می کند. در «کوریولانوس» هم تردمیل چنین نقشی ایفا می کرد. هم تولید معنا و هم در خدمت فرم اثر. اینبار هم در «طوفان»، دکل معلق و چرخان وسط صحنه، فونداسیون و زیربنای اصلی اجرای مصطفی کوشکی است. سازه ای که دقیق، خلاقانه و مهندسی شده، طراحی و ساخته شده و نقش مهمی در شکل دهی به میزانسن اجرا، ریتم اثر و سپهر و فرا سپهر اثر دارد.

«طوفان» از نمایشنامه های سخت شکسپیر است. به نسبت دیگر آثار او کمتر روی صحنه رفته. ایستادن متن در نقطه ای میان واقعیت و جادو بخشی از این دشواری است. ویژگی مهمی که کارگردان به خوبی در اجرا به آن شکل می دهد.

بازنویسی متن البته با هدف انتقال مفاهیم، یا خوانش به روز معانی صورت نگرفته. شاید بیشتر اقتضا و مناسبات اجرا مورد توجه قرار گرفته.

آنچه که درونمایه نمایشنامه شکسپیر را پی ریزی کرده و ستون های متن بر آن قرار گرفته، در بازنویسی از میان نرفته و حتی شاید بتوان گفت در این اجرا سویه های استعماری نمایشنامه طوفان، با غلظت بیشتری خودش را نشان می دهد.

«پروسپرو» و دختر جوانش پس از اینکه به دلیل خیانت برادرش در اقیانوس رها می شوند، از جزیره ای دور افتاده با فرهنگ و شیوه ی زیست متفاوتی سر در می آورند. پروسپرو که در زمینه جادوگری تجربیاتی دارد، در جزیره موفق می شود عناصر جادویی را به خدمت بگیرد و خود را برای انتقامی سخت از برادرش آماده سازد.

این نمایشنامه در روزگاری نوشته شده که انگلیس و اسپانیا به کشف سرزمین های تازه مشتاق شده اند و اروپا در آستانه تبدیل شدن به استعمارگری حریص و طماع قرار دارد. نگاه بالا به پایین استعمار به سرزمین های دورافتاده و از نظر آنها بدوی، یک تحقیر تاریخی برای جهان های دیگر به وجود آورد. گویا شکسپیر در آن روزگار، چنین تقابل ظالمانه ای را دریافته و در نمایشنامه طوفان آن را دستمایه قرار داده است.

در اجرای مصطفی کوشکی، عناصر اجرا شامل، طراحی لباس، گریم و مهم تر از آنها موسیقی و نوعی رقص بومی، این دو فرهنگ را به خوبی از هم تفکیک کرده و مقابل هم قرار داده است. اما نکته اینجاست که برای عصر حاضر و برای کشور و مردمی که طعم استعمار و استثمار هنوز روی زبانشان است، بیرون کشیدن این معنا از نمایشنامه طوفان شکسپیر ختم به چه نتیجه ای می شود؟ اینجاست که اگر چه طوفان نیز به لحاظ ژنریک، یک کمدی محسوب می شود، اما با جنس کمدی که در رویای نیمه شب تابستان وجود دارد متفاوت است. مولفه هایی در نمایشنامه طوفان وجود دارد که اگر در ساده انگاری کمدی گم شوند، ممکن است معانی تقلیل پیدا کنند و اجرا در نهایت آنگونه که باید به بار ننشیند. در واقع دشواری اجرای طوفان از همین نکات به ظاهر ریز ناشی می شود. مصطفی کوشکی و گروه خوبش تا حدود زیادی از پس این دشواری برآمده اند. بازی های خوب، لحظات کمیک درست. دکور و موسیقی درجه یک، همه ی اینها باعث می شود از تماشای این اثر لذت ببریم و به احترام این تجربه ی دشوار مصطفی کوشکی از نمایشنامه ی سخت شکسپیر، بایستیم. نمایش مصطفی کوشکی تماشایی است. برایش زحمت کشیده شده، کم فروشی نکرده و طوفانی است که کلاهمان را بر نمی دارد.




نظرات کاربران