در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «خماری» به کارگردانی امین بهروزی

شکستن نظم نمادین

امید طاهری

انسان موجود تنهایی است. اگر چه زندگی اجتماعی دارد. اگر چه اکنون از انواع امکانات رفاهی، اماکن جمعی، رسانه های پر هیاهو، گعده ها و گروه ها و کلونی های چه و چه، برخوردار است. با این حال موجود تنهایی است و تنهایی انسان معاصر از تنهایی گذشتگان بزرگتر است.

رنج های زندگی گاهی از تاب و تحمل ما بیشتر می شود. در همین نقطه تنهایی خود را در می یابیم. ما همواره موجودات متوسلی بوده ایم، گاهی به طبیعت، گاهی به خدایان، گاهی خدا و گاهی انسان. اما هیچ خدایی در میان انسانها پیدا نخواهد شد.

نمایش خماری، تنهایی انسان معاصر را در به دوش کشیدن بار هستی نشان می دهد. انسانی که همیشه در جستجوی دیگری برای به اشتراک گذاشتن خویش و زیستن در سایه ی عشق و رابطه است اما در تمام لحظات زیستش، تنهایی بزرگ خویش را به دوش می کشد.

این موجود تنها در طول تاریخ هزاران ساله ی حیات خویش، هر بار از خدایگان برساخته ی دست خود نا امید می شود و شکلی دیگر از آن را تمنا می کند. اما هیچ گاه از توسل رهایی نمی یابد. حتی اگر شده خدای خویش را در همنوع خویش جستجو کند.

انسان، این موجود نا آرام و گیج و مبهوت و سرکش در کره ی خاکی، برای آرامش یافتن چه کارها که نکرده، با این حال همواره معتقد است که در گذشته، آرام تر بوده. انگار که رنج تحمل زخم های تنهایی، سرنوشت ازلی و ابدی ماست. ما که همواره از تنهایی گریزانیم. حتی اگر تنهایی را فضیلت بدانیم. چه آنکه بیان کرد تنهایی فضیلت است، اگر حقیقتا به چنین امری معتقد بود، چه نیازی می دید به بیان کردنش؟!

نمایش خماری به کارگردانی امین بهروزی، تنهایی کسی را به نمایش می گذارد که بسیاری از تنها شدگان و درماندگان و رنج کشیده های زندگی، تنهایی و رنج خود را با او به اشتراک می گذارند و انتظار درمان دارند. اینجا اما روشنتر از هر جای دیگری انسان بودن این خدای خسته ی روزگار معاصر به نمایش گذاشته می شود. چیزی که خلاف آمد تبلیغات مارکتینگ و بازار سرمایه است. جایی که در تبلیغاتی اغراق آمیز، مشاوران و روانشناسان و روانپزشکان و ... را ناجیانِ رنج های انسانِ درمانده ی امروز معرفی می کنند. اما مگر غیر از این است که آنها نیز انسان هستند؟!

در خماری، نظم نمادین در ارتباط میان درمانگر و درمانپذیر به هم می ریزد و اگر چه این فروپاشی نظم نمادین، می تواند اعتراض صنفی به همراه داشته باشد یا اینکه بت ذهنی درمانپذیر را بشکند، اما واقعیت محضی است که غفلت از آن در تمام اعصار، بشر متوسل را هرگز متوجه تنهایی خود و تنهایی طرف مقابل خود نکرده است.

ما همیشه در تکاپو برای رفع نیازهای خود هستیم. تلاش می کنیم برای خوشحالی خود، متوسل می شویم برای شریک غم یافتن، برای بیان دردهای خود. در نمایش خماری، این پوزیشن به هم می ریزد. جایی که مخاطب نشسته، شاهد مطلق رنج های دیگری است. هم رنج های درمانپذیر و هم رنج های درمانگر. این یک وضعیت انسانی است که نمایش امین بهروزی ایجاد می کند. وضعیتی که ما در زندگی روزمره کمتر به آن توجه می کنیم. اینکه دیگری نیز رنجور است. تنهاست. عاشق می شود، خسته می شود، گریه می کند، بغض دارد، حرف دارد، حرف دارد و حرف دارد.

امین بهروزی به ظاهر نمایش ساده و روانی را روی صحنه برده اما رسیدن به این سادگی کار ساده ای نیست. خماری بدون حاشیه رفتن، بدون زیاده گویی، بدون نیاز به غلطیدن در اطوار و فرم های وصله شونده، خودش را نشان می دهد و تا ساعتها و بلکه روزها در ذهن باقی می ماند. چرا؟! به این دلیل که درباره یکی از مهمترین دغدغه های انسان معاصر حرف می زند. تنهایی، عشق و رابطه. چیزی که هرگز نمی توان به سادگی درباره آن حرف زد.

اجرا بر ستون های روایت استوار می شود. حذف عامدانه رخدادهای دراماتیک، نمایش را از افتادن در ورطه تکرار روزمرگی های زندگی معاصر نجات می دهد. سرگذشت هایی که روایت می شود را شاید بارها شنیده یا تجربه کرده باشیم. آن قصه ها قرار نیست اصل و اساس این نمایش باشند. آنها فقط روایت می شوند برای اینکه وضعیت پس از آن را نمایش دهند. وضعیتی که در پس این سرگذشت ها و قصه هابرای انسانها ساخته می شود. آنچه که در خلا رابطه ما را احاطه می کند. آنچه در تنهایی خود می اندیشیم و معمولا در ارتباط با دیگری تنهایی خود را پشت نظم نمادین، پشت تابوها، پشت پرده های متعددی از نگفتن ها پنهان می کنیم. در این اثر اما عنصر روایت باعث می شود حرفهای تنهایی، و کنش های تنهایی کاراکتر اصلی، بیرون بریزد و در یک ساختار شکنی میان ارتباط درمانگر و درمانپذیر، ما با هیکل بزرگتری از غول سیاه تنهایی مواجه شویم.

بهروزی این وضعیت را از محدود شدن به یک رابطه چند نفره فراتر می برد. او با تعطیلی دفتر کار درمانگر، و کشیدن جلسات گفتگو به خیابانهای شهر، موضوع را عمومیت می بخشد و بحران را از یک بحران فردی به یک بحران اجتماعی تبدیل می کند. هر چند این اتفاق در حد ایماژ باقی می ماند اما همین نشانه کافی است تا مساله تعمیم پذیر شود و عمومیت پیدا کند.

در اجرا با ساده سازی دکور و حذف آکساسوآر، آنچه بیش از همه خودش را نشان می دهد، بازی بازیگران است. انگار همه ی زوائد حذف می شود تا تمام توجه ما به بازیگر باشد. به جزییات رفتارش. به سکوت هایش. به لرزش دستانش و پوست صورتش. به بغض هایش. به همه ی نشانه هایی که تنهایی و نیاز را نمایش می دهد. و بازیگران این نمایش چه خوب از پس این کار برآمده اند. همه بازی ها خوب است و اگر چه تجربه سهیلا گلستانی و آشنایی بیشتر تماشاگر با او، ممکن بود او را در مرکز توجه قرار بدهد، اما بازیگران دیگر نمایش نیز هر کدام در جای خود حضور درست و تاثیرگذاری روی صحنه دارند.




نظرات کاربران