در حال بارگذاری ...
درباره‌ی نمایش «پچپچه‌های پشت خط نبرد»، نوشت‌ی «علیرضا نادری»، به کارگردانی «محمدرضا خسروشاهی» - قم

ناپرهیزی‌های غیرمعمول یا رستن‌گاه یک اتفاق نوین

رضا آشفته -نمایش «پچپچه‌های پشت خط نبرد»، نوشت‌ی «علیرضا نادری»، به کارگردانی «محمدرضا خسروشاهی» از قم در ششمین روز از چهلمین جشنواره تئاتر فجر در تالار مولوی به روی صحنه رفت. نمایشی که هنوز هم یکی از متن‌های ماندگار مرتبط با جنگ تحمیلی است که اجرایش در هر گوشه‌ای از سرزمین ایران می‌تواند با حس نوستالژیک روبرو شود.

نمایش «پچپچه‌های پشت خط نبرد» هنوز هم یکی از متن‌های ماندگار مرتبط با جنگ تحمیلی است که اجرایش در هر گوشه‌ای از سرزمین ایران می‌تواند با حس نوستالژیک روبرو شود؛ به‌ویژه برای نگارنده که از سال 74 نخستین اجرای آن را به کارگردانی «علیرضا نادری» در تالار مولوی و جشنواره‌ی تئاتر دانشگاهی دیده تا نوبت به اجرایش در سال 80 در جشنواره‌ی تئاتر فجر و بعد اجرای عمومی‌اش در تالار قشقایی در سال 81 به کارگردانی خود نادری رسیده و در همه‌ی این موارد فقط با تغییر یک بازیگر جایگزین در نقش علیرضا (اجرای دوم و سوم با بازی فرهاد اصلانی) صورت گرفته و در همه‌ی موارد تاکید اساسی بر رئالیسم خاص صحنه‌ای نادری بوده است و سپس در دهه‌ی 90 که «اشکان خیل‌نژاد» یک‌بار دیگر در تالار مولوی و بار دوم در تالار شهرزاد با گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران و «نوید محمدزاده» و تاحدی متکی بر فرم آن را با نگاهی متفاوت اجرا کرد. بنابراین دیدن 5 اجرای قابل تامل، کار را برای دیگر گروه‌ها سخت‌تر می‌کند چون دیگر بر همه‌ی ریز و درشت و تحلیل‌های ممکن این متن سوار و آگاه هستی و می‌دانی که این موقعیت فقط با داشتن بازیگران کارکشته و کارگردان کاربلد در صحنه به زیبایی تمام نمایان خواهد شد؛ چون در آن هیچ اتفاقی نیست مگر یک موقعیت در دوره‌ی سکوت و بلاتکلیفی جنگ در ماه رمضان سال 1361 که از سوی صدام حسین آتش‌بسی یک‌طرفه وضع شده بود که قرار بود نتیجه‌اش صلح باشد. این صلح برقرار نشد و جنگ دقیقا شش سال دیگر هم تداوم یافت. حالا در یک سنگر دسته‌ای از سربازان ارتش در این بلاتکلیفی اوضاع خود را دارند پیش می‌برند و در آن روزمرگی‌های متفاوت از روال عادی زندگی همه‌چیز در حال گذر است و در نهایت با آغاز جنگ دوباره همه‌ی این هفت نفر (به جز پرویز که به مرخصی می‌رود) کشته می‌شوند و تنها یک عکس از این روزها و آدم‌ها به یادگار می‌ماند.

حرمان و اندوه

حرمان و اندوه غریبی دارد این موقعیت که در آن باید هر سرباز و درجه‌دار و افسری سر جای خود باشد که بتوانند این سپری شدن زمان را به سود خود و تداوم زندگی پیش ببرند اما گویا این روزهای آرام و قرار، روزهای آرامش پیش از توفان است و خاطرات نویسنده که آن دوران را دارد می‌نویسد و بخشی از جوانی و روزهای حضورش در جنگ است. اما نادری به‌درستی یکی از بهترین تحلیل‌ها را از زمان جنگ ارائه می‌کند.

در این متن از هر قشر و دسته‌ای که در مخالفت‌هایی نسبت به‌هم به‌سر می‌برند، آدم حضور دارد و این یعنی درک درست موقعیت و واقعیتی که زمان جنگ حاکم بود. یک یهودی، یک مذهبی پیرو شریعتی، یک حشیشی عاشق، یک توده‌ای و یک... همه‌ی اینها در لباس ارتش برای دفاع از حریم و مرزهای وطن گرد آمده‌اند و یک‌به‌یک دارند انسان بودن خود را بنابر باورهای متضاد و رفتارهای متناقض رُخ می‌نمایانند با تاکید بر این نکته‌ی ریزبینانه که جامعه‌ی انسانی در بهترین حالت ممکن جمع اضداد است.

این همان نکته‌ی بارزی است که هنوز در سال 74 مطرح کردنش ناشدنی بود؛ چنانچه در همان جشنواره‌ی تئاتر دانشگاهی می‌خواستند بساطش را جمع کنند که نتوانستند و نشد و این اندیشه و واقعیت جاری بر جنگ به‌مرور بیشتر و بیشتر نمایان شد تا اینکه سال 80 وارد جشنواره‌ی تئاتر فجر و سال 81 اجرای عمومی شد؛ یعنی ماه کاملا از پشت ابر درآمد.حالا امروز در آغاز یک سده‌ی نوین خورشیدی در کشورمان یک گروه جوان از قم دارند همین متن را اجرا می‌کنند. یعنی باز هم دارند بر یک واقعیت غیرقابل‌کتمان تاکید می‌ورزند که تاریخ همیشه سویه‌ی مستقل و حقیقی خود را در کنار روایت‌های تحمیلی و تحریف شده پیدا می‌کند. سویه‌ای که در آن همه چیز به‌سود حقیقت نمایان و در آن دست سودجویان و نفع‌طلبان آشکار می‌شود.

ناتورالیسم

کارگردان قمی بر آن است که برخلاف نظرگاه رئالیستی نادر و فرم‌گرایانه‌ی خیل‌نژاد با تاکید بر ناتورالیسم، هم مسیر متفاوتی را تجربه کند و هم با خوانش متفاوت خود نکات دیگری از این جنگ را برما نمایان سازد. چنانچه او سن سربازان و قد و قواره‌هایشان را نزدیک به همان سن و سال واقعی‌تر گرفته و ما را نسبت به این نکته آشناتر می‌سازد که اگر در این رابطه ناپختگی و خامی‌هایی هست؛ تنها دلیلش جوانی و نادانی حاکم بر این شرایط است. شاید به اقتضای همین نکته بارز دارد وجه کتمان شده و غیر‌تئاتری اجرایش را بر ما معلوم می‌کند که از این منظر وضعیت بغرنج‌تر هم خواهد شد و در آن نوعی بی‌گناهی موج خواهد زد که کشتار دسته‌جمعی آن نوعی قربانی شدن تحمیلی است و بنای نسل‌کشی و جوان‌کشی را بر ما یادآوری می‌کند. این یعنی نگاه تیره‌ورزانه‌تری که شاید ریشه در همان موضوع و وضعیت دارد؛ چنان‌چه همواره جنگ امری نکوهش شده است. این نگاه ناتورئالیستی تا آنجا گسترش می‌یابد که در آن، شب باید شب واقعی باشد و نورپردازی به صفر نزدیک‌تر و روز هم با همه‌ی درخشش به‌چشم آید. درحالی‌که در اجرای رئالیستی مبنای کار نمایان ساختن وهمی از یک واقعیت سخت و تیره است که در آن جنگ بساط قربانی شدن یک دسته از سربازان جوان را دارد پهن می‌کند. اما دراینجا لحظه‌به‌لحظه‌ی این بساط به‌چشم می‌آید و انگار نه انگار که صحنه و تئاتری در میان است. به‌ویژه اگر به‌جای فیلم تئاتر از نزدیک در تالار نمایش پای کار نشسته باشی.

اما دیگر ناتورالیسم از حوصله‌ی مخاطب بیرون است، بیرون هم نباشد باید گفت که ضرورتی بر این‌همه تاکید نزدیک بر واقعیت نیست. چون درنهایت این تئاتر است که با واسطه و دلیل و با درازاندیشی بر هر موضوع و درنگی ما را نسبت به صورت مساله آگاه می‌سازد. تاریکی بیش‌ازحد که تقریبا نیمی از اجرا را در برگرفته نمی‌تواند چشم‌ها را نسبت به مساله‌ی بسیار مهم باز نگه دارد. اصلا تئاتر مبنایش نور و روشنا‌بخشی است و حتی تیرگی‌ها را نیز باید در روشنا و نسبت‌های درست با سرچشمه‌های نوری‌اش تماشا کرد. این تاریکی دیگر شب نیست و بستر یک واقعیت را فراهم نمی‌کند و شاید هم این نوع پردازش واقعیت را برچیند که دیگر ما با چیزی غیر از شب و واقعیت و تئاتر همراه شده باشیم. این درنگ کش‌دار روابط و رفتارها نیز چندان مطلوب صحنه و میزانسن‌ها نیست؛ چون واقعیت چیزی کش‌دارتر و تیره‌تر از این چیزهاست که با هر میزان تکاپویی در صحنه از اصل و اساس خود دور می‌ماند. بنابراین تلمیح و اشاره و لمحه کفایت می‌کند در بازگویی آن حقایق بر سر گذشته این سربازان مظلوم و بی‌گناه که تاکنون هفت کفن نیز پوسانده‌اند.

باز هم تمپوی درونی بازیگران چندان بالا نیست که نسبت‌های درونی آنان را برای گرما بخشیدن به اجرا میّسر گرداند. بنابراین سرمای روابط نمی‌تواند گستراننده‌ی حال‌و‌هوای کار شود و این خود ضرباهنگ بیرونی اجرا را نیز از بین می‌برد و ما بیشتر با یک اجرای سرد و کش‌دار و تقریبا بی‌روح همراه می‌شویم. درحالی‌که این آدم‌ها جوانند و در این اوقات بلاتکلیفی و آتش‌بس بیشتر به بازی و تفریح و شوخی وقت‌شان را صرف می‌کنند. بنابراین باید ضرباهنگ تندتر و فضای کلی گرم‌تر و شلوغ‌تر و هیجانی‌تر دیده شود و باید از رخوت و کسالت و تیره‌گی بسیار بالا پرهیز شود. شاید اینها همان نکات مورد غفلت واقع شده از سوی کارگردان باشد که در اینجا با چنین نقاط ضعفی دارد بازنمایی می‌شود و ما از اصل و اساس واقعیت‌های سپری شده بر این سربازان بازمانده‌ایم. اینکه بخواهی با تیره‌گی شب و روابط سرد مسائل را عمده‌تر کنی شاید همان روال سیاه‌نمایی باشد که مال این متن نیست. «علیرضا نادری» مرد صراحت‌ها و واقعیت‌هاست و نمی‌خواهد به امر باطل و دور از ذهن خود را وصله و پینه کند. کارگردان جوان قمی نیز راه به‌جایی نمی‌برد، مگر نیم ساعت از این حال‌و‌هوای کش‌دار را با سرعت بخشیدن به رفتارها و روابط و ایجاد نسبت‌های واقعی‌تر بکاهد و همچنین بیشتر بر گرمای روابط تاکید کند و تمپوی درونی را هیجانی و شادتر از اینها بگیرد. آن اندوه مورد نظر نیز پس از آن جوک علیرضا در مسافرخانه و خاموش کردن پنج شمع خاموش نشدنی بیشتر بر ما نمایان می‌شود و باز نکته‌ای که در اینجا این بازیگر هنوز مثل «نوید محمدزاده» و «فرهاد اصلانی» نمی‌تواند نقش علیرضا را برما معلوم گرداند و به زیبایی تمام این جوک اندوه‌بار را بازتعریف نماید. شاید نکته‌ی غایی همین جوک و بعد آن عکس یادگاری و تنها ماندن پرویز پس از بازگشت از مرخصی و تنها ماندن در قاب صحنه بیشترین نمای‌ی ممکن را ابراز دارد برای حک شدن یک لحظه‌ای که سنگ تمام نهادن بر ارائه‌ی این وضعیت باشد. باز هم نبودن پرویز در صحنه‌ی پایانی اجرای قم شاید یک کاستی بزرگ به‌شمار آید!!

رضا آشفته (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)  




نظرات کاربران