دربارهی نمایش «مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ»، نوشتهی «رضا گشتاسب» به کارگردانی «مجتبی رستمی فر»
راهگشاست این هنر
رضا آشفته- نمایش «مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ» نوشتهی «رضا گشتاسب» و با کارگردانی «مجتبی رستمیفر» از اهواز در پنجمین روز از چهلمین جشنواره تئاتر فجر در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهربه روی صحنه رفت. این نمایش بهراحتی میتواند شگفتانگیز باشد چون که با معیارهای نوین تئاتری همخوانی دارد و در آن برخی از عناصر فراتر از حد انتظار ما را تحتتاثیر قرار میدهند.
اجرای نمایش «مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ» نوشتهی «رضا گشتاسب» با طراحیصحنه و کارگردانی «مجتبی رستمیفر» از اهواز در تئاتر شهر بهراحتی میتواند شگفتانگیز باشد چون که با معیارهای نوین تئاتری همخوانی دارد و در آن برخی از عناصر فراتر از حد انتظار ما را تحتتاثیر قرار میدهند.
اینکه بخواهی خوانش دگرگونهای از تلفیق دو متن بسیار مهم جهانی را در یک اجرا تماشا کنی؛ آنهم با مخالفخوانیهای غیرمرسوم، بیشتر ما را دچار شگفتی میکند. قلم «رضا گشتاسب» بهدنبال یک بیان و نگاه تازه از خوانش همزمان دو متن «منطقالطیر» عطار نیشابوری و «ژولیوس سزار» ویلیام شکسپیر است و این خود زمینهساز اتفاقات بایستهای است که بیشتر اجرا برای سمتوسو دادن به یک بیان تازهتر پیش میبرد. در این اجرا سعی شده که تمامی عناصر دیداری و شنیداری به بهترین نحو ممکن به بیان خلاقه نزدیک شوند و چنین نیز شده است؛ بنابراین ما با یک اجرای غیرقابلپیشبینی همراه میشویم که میخواهد نگرش ما را به تئاتر با اصطلاحات نو و مواجهه درست با آن مفاهیم رودررو کند. چنانچه همین خوانش متن، ارجاع به بینامتنیت و بازخوانی متون را در ما بیدار نگه میدارد تا ایجاد یک فضای تلفیقی کند که در آن سبک پسامدرن را درآمیختگی سوررئالیسم و سمبولیسم مقتدر بهوجد میآورد. انگار همهی نشانگان لحاظ شده در متن و اجرا بر آن شدهاند که مکاشفهی تازهای از مواجههی عرفان و سیاست که همواره انسانها را در دنیا و پشت کردن به آن سمتوسو داده اند، صورت گیرد. اینکه عرفان راه نجات است یا اینکه سیاست با چیره شدن بر راه بتواند همواره این شکست و نکبت را بر ما دیکته کند، مسالهی اصلی آن است. چنانچه در این نمایش، روزگار با تلخکامیهای بسیار همراه خواهد شد؛ مگر عرفان نجاتدهنده باشد که ردی از آن نیست!
در این متن، کلاغ با دیگر پرندگان مخالفخوانی میکند و آنها با یک پرنده کم آوردن از سیمرغ شدن (در واقع از سیمرغ بودن) باز میمانند و این نقص کلی در این روایت و اجراست که هیچ راه جبرانی هم برای آن نیست و همین خود یک دلیل بارز است برای از بین رفتن عقاب. این سرانجام نیافتن یک سفر عارفانه را با خون ریخته و تداوم یک جهنم حاکم بر دنیا ترسیم میکند.
شاید در این وضعیت، کمی باید دقیقتر از اینها بشود دخل و تصرفهایی در متن کرد برای گویاتر شدن آنچه که قرار است بر ما معلوم و آشکار شود و هنوز کنگ مینماید. بههرروی، آنچه میبینیم بسیار نکتهبینانه است و نکتهها نیز بسیارند اما هنوز در این بین باید که افزودههایی و کاستنیهایی لحاظ شود و متن بازنویسی شود. اما در همین مقدار نیز میتواند ما را شگفتزده کند که چگونه است که یک متن شرقی در مدار عرفانی و بریدن از تلخکامیهای دنیا در رویارویی با یک متن غربی و برگرفته از فتح و گشایش دنیا مسیر دگرگونهای را از تجربه یک شکست تراژیک در پیش میگیرند و درنهایت نیز مرگ و درواقع قتل سزار همتراز میشود با قتل عقاب و در این نگونبختی همانا سیاست بر عرفان چیره میشود که ما را در مدار یک دنیای لبریز از برزخی ناکام نگه دارد.
«مجتبی رستمیفر» کارگردانی که به زیبایی زبان و نشانگان اجرایش را میشناسد و میداند چگونه باید با یک گروه جوان اما با مشقهای بسیار و طاقتفرسا پا در قلمرو خلاقیت بگذارد و همهی عناصر را طوری درهم گره بزند که هیچچیز زیادی نباشد و همه چیز بسنده و زیباآفرین جلوه کند.عنصر نور در عین خلاقه بودن و موجز بودن ترکیب دو گانهای از نور روشن و قرمز را دربرگرفته که در روایتگری و آرامش نسبی قبل از طوفان، همه چیز روشنایی باشد برای دیالوگ کردن اما در زمان نبرد، نور قرمز فضاسازی میکند. مدام نیز این روایتگریها و تکگوییها بهناچار در همین حالت دوگانه دلخونمان میکند از این همه چالش بی نتیجه که تنها پیامدش مرگ و تراژدی حاکم بر فضا خواهد بود.
در این درنگ درست و بهسامان سازهای هم هست که لانهی مرغان را تداعی میبخشد که در کنار هم باید قرار بگیرند و درواقع بهنوعی دیگر تداعیگر کاخ سزار هم تلقی خواهد شد. در این دوگانه است که بازیها پیش خواهد آمد و گاهی این و گاهی آن تداعیگر رابطهی این دو است. در این تلفیق و ترکیب باید که چالش عرفان و سیاست و خودکامهگی ویرانگر و پیروزی دنیا بر ما معلومتر شود و در این بازی خون و خونریزی جریان را به مکافات سیاست و مرگ خودکامه پایان خواهد بخشید. یعنی بودن و ماندن در دنیا جز دار مکافات عایدی دیگری درپی نخواهد داشت. در این سازه نیز که متغیر است، ما باید هر لحظه را بهگونهای تماشا کنیم که از یک وضعیت بهظاهر بهسامان آغاز و رفتهرفته مسیر متلاشی شدن و نابودی را درپی داشته باشد.
نمایش با تکگویی سزار که سوار بر گور مردگان است، آغاز میشود و رفتهرفته مردگان چون زامبیها برمیخیزند که انگار هم روایتکنندهی این تراژدیها و خون ریختنها باشند و هم بهگونهای دیگر در مسیر انتقامجویی از خودکامه مسیر نمایش را دگرگون سازند و حالا در این بین یاران و همراهان سزار و پرندگانی که میخواهند سیمرغ تلقی شوند، یکتا میشوند و این دوگانگی را تا سرانجامی باطل پیش خواهند برد.
در این بازی نور همراه بی چون و چرایی است و ما درگیر شور و حالی میشویم که بتوانیم خود را بیابیم یعنی یک موقعیت دوگانه فراهم است و ما باید یکی را انتخاب کنیم و این همان مشارکت ضمنی است که در دل نمایش تدارک دیده شده است. باآنکه سیاست غالب و پیروز است اما شکست و نافرجامی قهرمانان این نمایش ما را به تدارک مخالف از وضعیت رهنمون خواهد کرد و این همان نتیجهی متفاوتی است که دلالت آشکار بر یک تجربهی متفاوت را یادآور میشود.
حرکات موزون در این چرخشها و بیتابیها و رفتنها و ایستادنهای پرندگان و میل به جنگ و خشونت در تلفیق با موسیقی و آواز بهدرستی در اجرا نمایان میشود و همواره نیز نتیجهی بهتری را در القای فضا خواهد داشت چون نمایش باید که در دل خود با هماهنگی هم شکست را نمایان سازد و هم ما را دچار دگرگونی متناقض نسبت به درک و دریافتهای تصویری گرداند. یعنی در دلبستگی به زیباییهای ظاهری بتوان میل باطنی را تزریق و القا کرد که در اینجا همان عرفان بارقه و راهنمای غایی خواهد شد.
گاهی تکگویی و روایت و گاهی نیز دیالوگ و چالش رودررو مسیر نمایش را به تنگنای شکست و حذف خودکامه و ویرانی قدرت سزار سوق میدهد و اینکه در این وادی هیچ چیزی با دوام نیست چنانچه ماهیت و چیستی دنیا نیز همین در لحظه بودنش است که با وجه کامل اما غیرقابل رویتی همراه است و آنهم نیازمند شهود است که بشود در پس دنیای فانی، دنیای باقی را تماشا کرد. هنر شهودی همواره راهگشاست چون درک جهانی بیرون از ماده و دنیا تقریبا غیرقابلتصور است اما هنر میتواند با المانها و برخوردهای تناقضنما دراینباره فرمانبر و راهنما شود. چنانچه در «مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ»چنین راه و روشی تعبیه شده که مخاطب از بلاتکلیفی رانده شود و بتواند تصور و پنداری حقیقی از وجود خویش برای گریز از اینهمه تاریکی و بیچارگی بیابد. اگر چنین نبود که این نمایش هم شکل نمیگرفت و در آن نه تراژدی شکسپیر کارآمد میبود و نه عرفان عطار و نه درنهایت درام تلفیقی و پسامدرن «رضا گشتاسب» و «مجتبی رستمیفر» راهگشا میشدند. در این بازی قرار است که چشمان گشوده شوند رو به حقایقی روشن و در این منظر عناصر دراماتیک و اجرایی بهدنبال هم بهدرستی چیده شدهاند که چیدمانی باشند از بیقراریهای مرسوم در درک دنیا و در نهایت آرام و قراری که پشت به همهی داشتههای ویرانگر خواهد بود. همان درک فراسوی خیال که رخ مینماید و ما را با جهانی ناشناخته یار و یاور میگرداند که در آن هیچ کینه و کلکی حاکم نیست و همه سر جای خودشان هستند و میدانند که جا برای دیگران هم به قاعده و اندازه است و بهدور از تنگنظریها میتوان به آسودگی خیال در این راه بیپایان قدم برداشت.
رضا آشفته (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)