دربارهی نمایش «داستان زال» به کارگردانی «النا پانایوتووا» (بلغارستان)
ادای دین به فرهنگ ایرانی
رضا آشفته- نمایش «داستان زال» به کارگردانی النا پانایوتووا از بلغارستان در اولین روز چهلمین جشنواره تئاتر فجر در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفت. نمایش « داستان زال» براساس شاهنامهی فردوسی، از کشور بلغارستان ادای دینی به فرهنگ ایرانی است. اینکه به روایتی، مردم بلغارستان خود را از نژاد ایرانیان میدانند و باور دارند که از خطهی خراسان هستند؛ شاید یک دلیل و انگیزه باشد برای اینکه این نمایش را با خلوص دل کار کرده باشند و همین خود انگیزهای برای دیده شدن و به دل نشستناش باشد.
نمایش «داستان زال» به کارگردانی النا پانایوتووا از بلغارستان در اولین روز چهلمین جشنواره تئاتر فجر در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفت. نمایش « داستان زال» براساس شاهنامهی فردوسی، از کشور بلغارستان ادای دینی به فرهنگ ایرانی است. اینکه به روایتی، مردم بلغارستان خود را از نژاد ایرانیان میدانند و باور دارند که از خطهی خراسان هستند؛ شاید یک دلیل و انگیزه باشد برای اینکه این نمایش را با خلوص دل کار کرده باشند و همین خود انگیزهای برای دیده شدن و به دل نشستناش باشد.
کارگردان بلغاری فقط اتکایش به متن ادبی شاهنامه نیست بلکه در شیوهی اجرا نیز بر این نکتهسنجی میافزاید که او با تکیه بر اصالتهای ایرانی اجرایش را سرانجام داده است. میدانیم که زال یکی از شخصیتهای مهم و پهلوانان و شاهان شایسته ایران و زابلستان در شاهنامه است و اهمیت این شخصیت اینجاست که او و همسرش رودابه، پدر و مادر رستم، مهمترین پهلوان و درواقع قهرمان شاهنامهی فردوسی هستند و دانستن زندگی این دو به اندازهی زندگی رستم اهمیت دارد. اهمیت دارد که بدانیم چرا این آدم در این داستان سترگ جلوهی حقیقی بهخود میگیرد تا انسان را در مدار اتفاقات ریز و درشت قابل بررسی کند.
«النا پانایوتووا»، اتکایش به تئاتر شرقی است که نوع مدرنش در اروپا به نام تئاتر اپیک (حماسی، بنابر خواست و ارادهی خلاقانهی برتولد برشت) خوانده میشود و در آن داستانپردازی و روایتگری در قلمرو لحظات نمایشی تداعی و به بازی گرفته میشود. ساختار تئاترهای شرقی همین اتکای به روایتگری است که در آن راوی یا روایان اصل و اساس یک نمایش خواهند شد. در آن همه چیز صورت تئاتری بهخود میگیرد که مردم در کنارش و در اینجا رودررویش نشستهاند و شاهد اجرایش هستند. چنانچه یک راوی در شمایل یک پیر و شاید حکیم فردوسی دارد داستان را از روی کتابی میخواند. داستانی که دقیقا همان داستان زال است، به زبان بلغاری روایت میشود و خوشبختانه همین اشعار منظوم در بالانویس تالار نیز به تماشا درمیآید تا به مخاطب ایرانی یادآوری کند که هر لحظه از نمایش بیانگر کدامین بیتهای شاهنامه در داستان حماسی زال و رودابه است. عاشقانهای که در آن بهگونهای روایت پر فراز و نشیب یک پسر با ظاهر و تنی غیرمعمول (سپید موی و صورت) از جامعهی شاهی و انسانی طرد میشود اما به همت سیمرغ احیا میشود تا جایگزین سام و ادامهی پادشاهی او باشد. در ادامه زال دلباختهی دختر مهراب، پادشاه کابلستان میشود و بهرغم اختلاف دینی و سیاسی (مهراب از نسل ضحاک و بتپرست است) ازدواج زال با رودابه دختر مهراب محقق شود و این زن با عمل رستمزا (که به اشتباه سزارین خوانده شده) رستم، مهمترین پهلوان اسطورهای ایران زمین را برای محقق ساختن داستانهای بسیار حماسی شاهنامه بهدنیا میآورد...
زیباییشناسی
زیباییشناسی کار نیز بر همین روال است که یک داستان ایرانی با ملاحظات ایرانی همراه شده باشد و بتواند مخاطب غیرایرانی را نیز با فرهنگ و شمایل هنر نمایشی این سرزمین آشنا سازد و بهنظر چنین نیز میشود. چون بیشتر نشانگان بهدرستی انتخاب شدهاند و کلیت اثر توانسته بافت و فضای ایرانی را تداعی کند. ساختاری که در آن داستان و شخصیتهایش ایرانی هستند و همین، خود یک دلیل آشکار است که لباسهایی که بر آن تاکید میشود، همینگونه باشد و همچنین در آن چهرهپردازی نیز تداعیگر حالوهوای آدمهای ایرانی باشد. بههرروی سعی شده که این نسبتها با اصالتهای ایرانی قابلپذیرشتر هم بشود و به یقین از عهدهی این مهم نیز برآمدهاند؛ چون با دیدن تصاویر نقاشیهای مینیاتور، بهویژه همانها که آرایههای تصویری را در کتابهای قدیمی شاهنامه فراهم کردهاند، سرچشمهی چنین اقتباس پویایی مهیا شده است. لباسهای زنان و مردان هم یادآور همین آدمهاست که باید در این نمایش حضور فعال و پررنگی برای استقرار رویدادها داشته باشند و اینها یک داستان را بر صحنه سرپا نگه دارند.
لباسها اغلب سفید و کرم هستند و این خود نمایانگر روشنای حاکم بر فضاست و شاید نیز از نظر باستانی چنین رنگهای شاد و روشنی میتواند شناخت نسبی از ایرانیان باورمند به دین بهی را بر ما آشکارتر سازند. هرچند گاهی نیز رنگهای تیره و مشکی این شمایلها را بهگونهای دیگر در القای فضای پر از تضاد و باورمند به دوگانگی نور و تاریکی مزین میگرداند و خود یک نکته و عنصر بارز در فضاسازی تلقی خواهد شد.
در پس صحنه نیز همین رنگهای زرد و روشن در بسترهای موضعی و تخت و فعالیتهای چندگانه گروه بازیگران، بنابر چیدمان صحنه و میزانسن کارگردان در القای رویدادها موثرند و گاهی نیز رنگ سرد آبی غمبار میشود و به ما از حرمان و عشق و دلدادگی و دلسردیهای رایج در یک رابطهی عاشقانه بنابر همان اختلافات فرهنگی خواهد گفت. به هر روی عشق و گرمای جانبخش زینتبخش غایی و نهایی این فضاست و باید که نور درون و زرد بر شادی و گرمای لازم به ناچار بیافزاید. فضایی که در ما نور امید و گرمای زیستن را تداعی خواهد کرد.
راوی مدام در این رفت و برگشت به صحنه و اتفاقات بازی شده، بر روایت و داستانپردازیاش تاکید میورزد و در آن کنج و گوشهی دیگر ورودی صحنه؛ یک نوازنده با نواختن و آوایش مکمل چنین اجرایی است که بتواند زال و رودابه را به روایتی دلنشین و ماندگار برای مخاطبانش بدل سازد. بهنظر چنین هم میشود چون داستان جاذبهی لازم را دارد و این راوی و همراه موزیسیناش نیز بهدرستی در یک هماهنگی و زیبایی لازم بهدنبال یک فضای شهودی از یک منظر متفاوت هستند. متفاوت بهدلیل ناشناختگی همهی عناصر است چون گروه بلغاری از منظر خود این عناصر را در کنار هم چیدهاند و این فیلتر تاکیدی بر یک نگاه تازه و متفاوت میکند و در غایت خویش نوعی آشناییزدایی نسبت به همه چیز اتفاق میافتد. نکتهای که درواقع دارد نگاه ایرانی به نمایش را به ما یادآوری میکند. دارد میگوید که ما نیز نباید درمورد این داشتههای فرهنگیمان غفلت کنیم. چه داستانهای شاهنامه که بسیار زیبایند و چه تکنیکها و شیوههای روایی ما ایرانیان که به نقالی و برخوانی همچنان تاکید دارد؛ هرچند بسیاری از ما چندان دلخوش و اتکایی به آنها نداریم.
گاهی نیز در این فضای پر از دلدادگی و اندوه، حرکات فیگوراتیو و موزون مزینکنندهی لحظات نابی هستند که چون تابلوهای مینیاتور ما را نسبت به آنچه باید در صحنه رنگ بگیرد، جذب میکنند. جذابیتی که دلبرانه ما را با روایت ایرانی و جلوههای درونیمان از منظری کهن آشناتر میسازد و این همان هویتی است که شاید این روزها رنگ باخته باشد و ما بیخبر از آن طور دیگری حرکت میکنیم و جلوهی زندگیمان بیگانه با درون و باطن ما باشد و این همان دلیل ویرانگری است که در خودبیگانگی اسباب افسردگیها را دامن خواهد زد.
بههرروی داستان زال از کشور بلغارستان به ایران آورده شده که به ما گوشزد شود که در بیرون از ایران نیز فرهنگ ایرانی همچنان مورد توجه است و این خود دلیلی موجه است که برای بروز یک امکان بهتر هنری و زیباییشناسانه ما نیز از این فرهنگ و باورهای مردمیاش نباید غفلت بورزیم و باید که همچنان در مناسبتهای رایج و ساری در زمان و جغرافیا بهدنبال بیان آن چیزهایی باشیم که هنر روزمان را برای خودمان و دنیای پیرامونیمان قابلملاحظه و تامل گرداند. بهنظر میرسد در درک همین نکات بایسته است که هنرمان برآمده از دل و دلنشین تلقی خواهد شد و رفتن در مسیری که توان فهمش از ما عاجز باشد، به ناچار ما را از درک درست بازمیدارد و این همان بیراههای است که هنر را بهروز نخواهد کرد. در این کار هم با همهی فهم درست اما جاهایی هست که به خطا رفته اما قابل چشمپوشی است و شاید اقتضای روز است که برخی از مردان این نمایش را با لباس سیاه داعشیها (مرسوم در میان هندوها، پاکستانیها، افغانستانیها و بلوچها) که برآمده از کشورهای شبه قارهی هند است، همراه کرده است.
بههرروی، آنچه میبینیم ما را با یک داستان اصیل و باورمند آشنا میکند و پیامد این حضور نیز پیوند ناگسستنی بین ایران و بلغارستان است که بهنظر میرسد باید در آیندهی نزدیک شاهد پاسخی درست از سوی هنرمندان ایرانی باشیم که بنابر ادبیات و فرهنگ این کشور یک نمایش را تدارک ببیند و ضمن اجرای آن در ایران، نمایششان را به بلغارستان ببرند و این گمانه را تقویت کنند که این دو کشور با نزدیکیهای درونی میتوانند همواره دوست و همیار هم باشند.
رضا آشفته (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)