در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش مانستر به کارگردانی کوروش شاهونه

تصویری بی واسطه از جهان درون

امید طاهری

مانستر تصویری از تداخل جهان فردی آدمها در مناسبات مختلف اجتماعی و انسانی است. نمایش کوروش شاهونه را اگر در این بستر معنایی دریافت کنیم، جهان اثر وسیع تر می شود و معانی آن تقلیل نمی یابد.

مانستر را اگر محدود کنیم به « نمایشی درباره اختلال اسکیزوفرنی»، شاید عملکرد نویسنده و کارگردان در فهم کامل این الگو و بازنمایی آن قابل انتقاد باشد. اما توجه به توانش هنر تئاتر، در تبدیل هر ابژه ای به سوژه ای تازه و استفاده ی نشانه ای از عناصر اجرا، می تواند نقدهای احتمالی نسبت به بی انصافی در خصوص قضاوت دنیای بیماران روانی را ناکارآمد کند.

در نمایش مانستر، « ایزابلا » ذهنی ترین زیست فردی را دارد. او و عروسک خرسی اش که نامش را « مایکل » گذاشته و آن را پسر واقعی خود می داند، مانند یک سیاهچاله نزدیکان خود را درون این جهان ذهنی و قراردادهایش می کشد. « جاناتان »، همسر او، درون این جهان ذهنی کشیده شده اما همچنان دست و پا می زند که در دنیای ذهن « ایزابلا » غرق نشود و گویا میان عینیت دنیای خود و ذهنیت ایزابلا معلق است.

دیگر کاراکتر این اجرا، « یوتا »، تعمیرکار سیاری است که به دلیل اشتباهی که پیش از حضورش در خانه ی این زوج انجام داده و دستان خود را با عروسک خرسی ( مایکل) تمیز کرده، با یک نقشه از پیش طراحی شده توسط ایزابلا، به این سیاهچاله کشیده می شود و باقی ماجرا.

« مانستر » اگر چه در شمایلی رئالیستی خود را عرضه می کند، اما نسبت های معنایی بیشتری با اکسپرسیونیسم دارد. ایزابلا و جاناتان، معلول ذهنی و حرکتی هستند. وضعیت ایزابلا بدتر از جاناتان است. به لحاظ دراماتیک او شخصیت عملگراست و با طرح و توطئه از پیش همه چیز را برای نقشه خود محیا کرده. همین نکته کافی است تا نتوانیم این درام را یک درام روانشناسانه تلقی کنیم که به درستی و کامل، در خصوص زیست انسانهای اسکیزوفرن، مطالعه کرده و نگارش شده چرا که این میزان از طرح و توطئه توسط یک معلول ذهنی و حرکتی ممکن است منطقی به نظر نرسد.

غیرمعمول بودن حرکات و گفتار ایزابلا و جاناتان، برآمده از وضعیتی است که در آن قرار گرفته اند. در واقع این از آن دست قراردادهای نمایشی تعمیم پذیر است. ترجمان درون آنهاست. راهی است که در تئاتر برای بیرونی کردن ذهنیت ها استفاده می کنیم و به شکل یک قرارداد نمایشی بین اجرا و مخاطب مورد تفاهم قرار می گیرد. اگر معلولیت ایزابلا و جاناتان باعث توقف ما در تحلیل نمایش، محدود به جهان زیستی معلولان ذهنی و حرکتی شود، ضمن اینکه کلیت محتوای اثر تقلیل می یابد، کدهای اشتباهی نیز دریافت می گردد که ممکن است ما را در برابر پرسش هایی مبنی بر تعهدات اخلاقی تئاتر در برابر این اقشار مختلف جامعه بی پاسخ بگذارد و یا به این نتیجه برساند که این نمایش در این مورد دچار کم توجهی است.

ما هنگام تماشای هر نمایشی، همواره نسبت به یک اصل مهم پیش آگاهی داریم. نمایش در وهله اول یک قرارداد است. قراردادی که حضور مخاطب در سالن و نشستن اش روی صندلی ها، به معنای پذیرش آن می باشد. قراردادهای نمایشی گاهی شکل بیرونی دارند و به سادگی قابل دریافت و پذیرش هستند. و گاهی این قراردادها درونی می شوند. برای دریافتشان باید هم نمایش امکان تفاهم اش را ایجاد کرده باشد و هم مخاطب عناصر اجرا را مورد توجه قرار دهد. در صورتی که قراردادهای درونی اثر از طرف مخاطب دریافت نشود، معانی به بار نمی نشینند و حتی ممکن است اجرا به کل در سوی مخاطب از بین برود. هیچ  نمایشی نمی تواند از مخاطب متوقع باشد که بدون وجود بستر لازم و بدون داشتن کدها و نشانه های ضروری، قراردادهای درونی اثر را دریافت کند. این امکان در وهله نخست باید از سمت صحنه ایجاد شود.

در اجرای کوروش شاهونه، کمی در پذیرش قرارداهایی که منجر به گسترش معانی اثر می شود، باید مماشات کنیم. چه بهتر اگر نیازی به این همراهی نبود و اثر می توانست داشته های خود را با کدهای آشکارتری از قراردادهای درونی به ما عرضه کند که ما در مناسبات رئالیستی اثر گرفتار نشویم و نمایش گرفتار تحلیلهای قشری نشود. اگر چه شخصا این اثر را قشری نمی دانم و معتقدم کاراکترهای روی صحنه شکل بیرونی شده ی زیست شان هستند. بدن هایی هستند که برای به بار نشاندن معنا، آنگونه دارند درون خویش را ترجمه می کنند وگرنه مساله اصلا نگاه به زیست معلولان نیست و نمی تواند در این سطح متوقف شود.

مانستر از درون خانه ی ایزابلا و جاناتان، جهانی را تصویر می کند که در سه بعد زیستی در حال تداخل یا تجاوز بدون فهم به یکدیگر هستند. جهانی یکسره ذهنی ( ایزابلا )، جهانی ایستاده و گرفتار در میانه ( جاناتان ) و جهانی یکسره عینیت گرا ( یوتا ). هر سه اینها در تداخل با دیگری هستند. هر کدام به شکلی. ایزابلا از اینکه ذهنیاتش مورد پذیرش دیگری قرار نگیرد، بر می آشوبد و تا حذف دیگری پیش می رود. جاناتان، از ترس، یا از عشق؛ با ذهنیات ایزابلا همراه می شود و در واماندن او میان ذهنیاتش نقشمند است. اما خودش شهوت ویران کردن این تردید و ایستادن در یکسوی ماجرا را دارد. یوتا، عینیت گرایی که ناآگاهانه به جهان ذهنی ایزابلا تجاوز می کند و وقتی وارد خانه آنها می شود، ابتدا با احترامی ساختگی نسبت به این جهان رفتار می کند اما دیگر کار از کار گذشته و تقابل ذهنیت و عینیت به مرحله بحرانی می رسد.




نظرات کاربران