در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش دن کیشوت به کارگردانی جواد مولانیا

اقتباس برای تولد درام، یا مرگ رمان؟!

امید طاهری

دن کیشوت محصول دوره ای است که گویا جهان حماسه و قهرمانان حماسی رو به پایان است. گم بودگی دن کیشوت در میانه ی توهم و واقعیت، بی ربط با زیست میگل دو سروانتس سآودرا نیست. او که فرند طبیبی دوره گرد بود و از کودکی در سفر میان شهرها و روستاها بزرگ شده بود، هیچ وقت فرصت درس و مدرسه نیافت و آنچه دانش و تجربه در او بود، محصول نوع زیستش بود که در فلاکت و بدبیاری دست کمی از زندگی دن کیشوت قصه اش نداشت. هیچ رمانی، هیچ نمایشی، هیچ نقشی، هیچ صدایی و هیچ تصویری بدون رنج زاده نخواهد شد و این همان رابطه ی ارگانیک میان اثر هنری و زیست هنرمند است.

یک موجود تک سلولی، می تواند قواعد ایجادی و زیستی ساده ای داشته باشد. هر چند حتی این هم بعید است. اما اغلبِ موجودات، تک سلولی نیستند. تعداد شگفت انگیزی از سلولها در کنار هم قرار می گیرند تا جزئی مانند چشم را شکل بدهند. این جزء برای اینکه در کنار سایر اجزا بنشیند، از قوانین تکامل پیروی می کند. در مسیر تکامل، هر جزئی که غیرهمخوان، بلااستفاده و در همجواری دیگر اجزاء ناهمگون باشد، حذف خواهد شد. این اصل طبیعی که ساده به نظر می رسد، مبنا و پایه ی شکل گیری جهان هستی و در ادامه بسیاری از شئون زندگی ماست. تئاتر در تعریف درست آلن بدیو، محصول کنار هم چینی اجزایی چون: محل اجرا، متن، بدن، لباس، نور، صدا و تماشاگر است. نکته مهم و ضرورت این چیدمان آن است که به تولید ایده منجر شود. بدیو ایده هایی که از چیدمان عناصر تئاتر در کنار هم تولید می شوند را مختص تئاتر می داند. در واقع این اعتقاد از آنجا ناشی می شود که قطعا یک ارتباط ارگانیک میان چیدمان عناصر اجرا و ایده باید وجود داشته باشد که منجر به تکینگی تئاتر می شود. در غیر اینصورت اصلا تئاتری شکل نخواهد گرفت. می تواند رقص شکل بگیرد یا مقداری حرکات و اصوات نمایشی یا چیزی شبیه اینها. هم درک این رکن از مبانی هنر تئاتر سخت است و هم تولید تئاتری که در چیدمان اجزایش بتوان پیوند ارگانیک با ایده را دریافت کرد.

سروانتس خودش می گوید سراسر رمان دن کیشوت تقبیح و توهین به کتب پهلوانی و آیین شوالیه ای است. در واقع با خواندن رمان همین برداشت برای خواننده نیز ایجاد می شود. اگر چه شرافت و ظلم ستیزی و حقیقت جویی دن کیشوت، ممکن است در برخی از سطور رمان، خواننده را به اشتباه بیاندازد و کم و بیش صفت قهرمان را برازنده او بداند اما آنچه در عمل اتفاق می افتد غلبه حماقت و دیوانگی این شبهه شوالیه ی فرتوت و از کار افتاده بر دیگر صفاتی است که خودش برای خودش متصور است.

بنابراین به نوعی رمان دن کیشوت یورشی است بر آنچه با قلم در کتاب ها  نوشته شده. یورشی است بر خیال پردازی های واقع نمایی که سالهای سال پیش از قرن شانزدهم و مجددا در قرن شانزدهم قصه های چیره شده بر خلوت مردمان آن روزگار بوده و آنان رستگاری و بهروزی خود را به دست قهرمانان امکان پذیر می دانستند. از این منظر رمان دن کیشوت، رفتاری مدرن در برابر سنت های پهلوانی و قهرمان پرستی جوامع دارد و شاید راز ماندگاری اش نیز همین باشد. کما اینکه امروز دیگر خبری از آن کتابهای پهلوانی و خبری از شوالیه گری نیست.

سروانتس، قهرمان دیر رسیده ی خود را در بستر جامعه ای قرار می دهد که گویی دیگر تمنایی برای تحسین قهرمانان ندارد. جامعه ای که با عینیت های زیست خود سرخوش است و شوالیه ی متوهم را به تمسخر می گیرد. دن کیشوت در سراسر رمان، در مکان اشتباه و زمان اشتباه قرار دارد. این مساله دیوانگی او را پر رنگ می کند.

پایه و اساس و ستون های این رمان شاهکار، بر معانی به شدت شمول پذیر در بی مرزی زمان و مکان استوار است. رمان دن کیشوت بیش از هر رمان هم عصر خود به زبان های مختلف ترجمه و در کشورهای مختلف منتشر شده است. همین ستون های استوار معنا هستند که وقتی پای اقتباس از این اثر ادبی در میان باشد، گذشته از مساله فرم ادبی و فرم درام، برای دراماتورژی و شکل دهی ایده در پی ریزی محصول نهایی که نمایش باشد یا هر ظرف دیگری، باید مورد توجه قرار بگیرد. اشتباه بزرگ در برگردان آثار ادبی برای اجرای صحنه این است که اجزای رمان را انتخاب کرده و بدون عبور از فیلتر ایده در سوی دیگر مورد استفاده قرار داد. این اجزا اگر چه به خودی خود ممکن است دارای فرم و محتوای خوبی باشند اما وقتی ظرف رمان را تغییر می دهیم باید ویژگی های ظرف جدید را در چیدمان اجزا با در نظر گرفتن مساله محوری که ایده ی تئاتر است مورد توجه قرار دهیم. این توجه چیزی فراتر از مساله زمان در ظرف درام است. صرف اینکه رخدادهای رمان که در لحظه جریان دارند و یا فعلیت دارند را برگزینیم و با مساله زمان در درام متناسب کنیم، کاری انجام نداده ایم. آن چیدمان درستی که بتواند در دو حوزه فرم و محتوا، منجر به شکل گیری ایده ی تئاتر شود، و بتواند رابطه ارگانیک میان آن دو را  نمایش دهد، اصل و اساس هویت اثر اقتباسی است. در غیر اینصورت چه لذتی فراتر از آنکه رمان اصلی خوانده شود؟ وقتی قرار باشد در سفر دشوار از رمان تا درام، ویژگی های ظرف اولیه در مقصد سترون بمانند و علت این سفر نامعلوم باشد، اتفاقی که در نهایت رخ می دهد تقلیل تمامی معانی و فرم های متعالی رمان است. در واقع ما رمان را روی صحنه بازآفرینی نکرده ایم بلکه آن را به قتل رسانده ایم. چرا که صرفا دنبال آن بودیم که دن کیشوت سروانتس را روی صحنه بیاوریم و نه دن کیشوتی که ظرف تئاتر از ما می طلبد. ( برای نمونه موفق از این منظر نگاه کنید به نمایش دن کیشوت به کارگردانی علی اصغر دشتی در سالهای پیش )

در نمایش دن کیشوت، اجزای اثر عموما دارند درست کار می کنند. بازیگران خوب هستند و خصوصا میثم عبدی و مرتضی علیدادی، با دریافت های درستی دن کیشوت و سانچوپانزا  را بازی می کنند. این دو بازیگر پاسکاری خوبی به لحاظ حسی با یکدیگر دارند و انرژی فراوانی که زمان طولانی اجرا می طلبد را به خوبی تا انتهای اثر حفظ می کنند. سایر بازیگران اثر هم با وجود اینکه نقش های کوتاهی دارند اما خوب و باور پذیر هستند. موسیقی نمایش خوب است. نور و لباس خوب است. اما آیا تئاتر فقط همین است؟ یعنی اگر شما چرخی در سالن های شهر بزنید، از یک اثر بهترین بازیگرانش، از دیگری بهترین دکو، از آن یکی بهترین لباس و همینطور بهترین گروه موسیقی شهر را جمع کنید و روی صحنه بیاورید، یک تئاتر خوب شکل می گیرد؟ مهمترین مشکل این نمایش، متن است. متن مطول است. نتوانسته خود را از رمان جدا کند، نتوانسته طویل بودن رمان، خرده روایت های فراوان، اضافه شدن کاراکترهای جدید در جای جای اثر بدون پیش زمینه و ضرورت پیوستگی درام، را بر اساس قواعد درام تنظیم کند. به ناگهان کاراکتر جدید اضافه می شود. تکلیف یک مساله حل نشده، سراغ مساله دیگر می رود. حوادث، یکپارچه، زنجیروار و هم افزا نیستند. خرده روایت های رمان بی آنکه ضرورت های اساسی درام ایجاب کرده باشد، پشت سر هم می آیند و می روند و چیزی که آن وسط هرگز ایجاد نمی شود، ایده تئاتر است. وقتی متن دچار چنان وضعیتی باشد، آنوقت دیگر کارگردانی بر اساس نمایش ایرانی، استفاده ایجازی از آکساسوآر، طراحی میزانسن و دیگر تکنیک های درون اثر، در حد همان تکنیک باقی می مانند و فراتر از آن نمی روند. همین مساله نمایش را در متن عقیم و در کارگردانی تکنیک زده کرده. تکنیک هایی که اگر منصفانه نگاه کنیم، برخی از آنها بسیار ناپخته و در حد نمایش های دبیرستانی استفاده شده اند ( نگاه کنید به شکل و نوع استفاده از عروسک یابو و خر در نمایش)

 

تفاوت های اساسی میان تئاتر و رمان در مساله زمان، فضا و زبان، از مهمترین مسایلی است که در اقتباس یا دراماتورژی آثار ادبی باید مورد توجه قرار بگیرد. مساله زبان پیچیده تر از آن است که در این نوشتار کوتاه بتوان به آن پرداخت. اما زبان اثر، بیش از اندازه وفادار به زبان ترجمه رمان است. هیچ نشانی از زمان و اکنون در انتخاب زبان درام دیده نمی شود. این شکل گفتار متن، اثر را واپسگرا و فرسوده می کند و نمی گذارد نمایش با اکنون خود ارتباط برقرار کند.

در رمان یا داستان، هر چه نوشته می شود، در ضرورت وجود قوه تخیل خواننده، در لحظه ارتباط، جهان اثر را تکامل می بخشد. در تئاتر اما تخیل تماشاگر، در یک محیط اشتراکی، و با توجه به داده های عینی روی صحنه، ( گفتار و کردار بازیگر، دکور، لباس، آکساسوآر،  نور و موسیقی) شکل می گیرد. این تخیل نسبت به تخیل ایجاد شده در رمان متفاوت است. در نمایش دن کیشوت، همچنان تخیل رمان است که تخیل ما در اجرا را حرکت می دهد. ممکن است اگر شما رمان را نخوانده باشید، یا فیلمی از این شوالیه ی متوهم ندیده باشید، در ارتباط با نمایش دچار مشکل شوید.

و در آخر، نمایش جایی میان کمدی و تراژدی سرگردان است. این سرگردانی منجر به ایده ای نمی شود. گاهی تمایل پیدا می کند بخنداند که متاسفانه خیلی هم موفق نیست. چرا که لحظات کمدی در این نمایش شکل نمی گیرند مگر در برخی شوخی های کلامی و جنسی. و گاهی به شدت می خواهد خلق رنج کند و با غلیان احساسات و تمنای ترحم برای دن کیشوت متوهم، تنه به تنه تراژدی بزند که خب ممکن نیست.




نظرات کاربران