در حال بارگذاری ...

نقد نمایش «دستهایت کو مم‌حسن»، به کارگردانی «رضا کرمی‌زاده»

تکرار آنچه باید شگفتی‌ساز شود

رضا آشفته 

نمایش «دستهایت کو مم حسن» به نوعی برخوردار از فضای رئالیسم جادویی است که در آن جهان مردگان مرور می شود. چهار رفیق اهل یک آبادی به جنگ می روند و در میدان جنگ یکی یکی کشته می شوند. مم‌حسن که از بقیه ساده‌تر است در این عملیات آخر دست‌هایش را در برخورد ترکش‌ از دست می‌دهد و حالا ترس دارد که به خانه برگردد؛ چون پدرش او را با دو دست سالم می‌خواهد که بتواند پای درختهای لیمو را پاک کند، به آنها آب بدهد و رسیدگی کند. در رویاهای دم آخری‌اش می‌بیند که اگر با دست بریده برگردد، حتما پدرش او را با شلاق به باد کتک خواهد گرفت. به همین دلیل مم‌حسن ابتدا خود را در آبادی و در کنار مادرش و بعد در میان مادران هم‌ولایتی‌اش می‌بیند و در نهایت می‌پذیرد که مثل بقیه تمام بشود. 

در این میان یوسف کوچکترین فرزندی است که مادر به بچه‌های جوانتر سپرده تا در میدان جنگ مراقبش باشند. او تنها فرزند خانواده است که حالا به اصرار سر از جنگ درآورده و اتفاقا می خواهد خود را شجاعتر از بقیه نشان دهد. یوسف را جلوتر از بقیه فرستاده‌اند تا اگر دشمن در کمین نبود با سوت‌زدن به بقیه خبر بدهد. اما او که سوت‌زدن بلد نیست، وامی‌ماند و بالاخره با تیربار نیروهای دشمن نقش بر زمین می‌شود. 

علی‌سینا شاگرد زرنگ مدرسه و کاظم نیز دو رزمند دیگری هستند که در این نمایش حضور پررنگی دارند تا بیانگر دوران رفاقت در آن برهه از جنگی باشند که همه چیز در آن نیست و ویران می‌شود. در این بین یک زن هست که نقش همه مادران را بازی می‌کند. گاهی در نقش نرگس‌گلی دختری که مم‌حسن دوستش دارد اما به دلیل تعلق داشتن به ایل ترک‌زبان نمی‌تواند آن را به خانواده‌اش بگوید و... 

«رضا کرمی‌زاده» با چوب یک کانال یا سنگر بزرگ را تداعی می‌بخشد. حالا دیالوگی آغازگر این ماجراهاست و رفت و آمدهای بریده بریده‌ای که می‌خواهد آن شرایط سخت و ناگواری‌ها و تلخکامی‌های رایج را میسر گرداند. البته گاهی جنبه‌های طنز و شوخی هم بر این اجرا علاوه می‌شود که فضا را تلطیف کند. چنانچه یوسف روزها به جای کمپوت و کنسرو مدام نان و رب می‌خورد و شبها خواب رب می‌بیند. در حالی‌که در جواب مادر مم‌حسن و در شرایطی که مادرش مدتی است غذاهای بی رب می‌پزد، حاضر نیست چند تا از همین قوطی‌های رب را برای مادرش از جبهه به آبادی ببرد. مم‌حسن هم چیزی شبیه به «شوایک، سرباز ساده‌دل» اثر «یارسلاو هاشک» است که در زمان جنگ جهانی اول نگاه طنزآلودی دارد. البته در اینجا این طنز بیشتر در حد اشاره‌های کوچک است. ای کاش می‌شد بیشتر از اینها مورد توجه قرار می‌گرفت. به این دلیل که متن‌های «رضا گشتاسب» در دور تکرار افتاده و تا اندازه‌ای از نوآوری و خلاقیت دور شده و کسی که کارهای قبلی او را دیده باشد، دیگر چندان دچار شگفتی نمی‌شود. حتی اجرای «رضا کرمی‌زاده» هم در مدل طراحی ها و لباس‌ها و هدایت بازیگران از تازگی قابل استنادی برخوردار نیست. درواقع گروه در دور تکرار ایده‌ها و ایده‌پردازی‌هایشان افتاده‌اند و دیگر بنابر تجربه‌های قبلی به جای نزدیک‌تر شدن، از مخاطب دورتر می‌شوند. چون انتظارات مخاطب در این دور تکراری برآورده نمی‌شود. 

در اجرا نیز بازیگران به همان شیوه مات و مبهوت دارند بازی می‌کنند و اینکه کمتر ملحوظ به احساسات می‌شوند و در پی ایجاد لحظاتی هستند که در آن حسی برانگیخته نمی‌شود و فقط باید دیالوگ‌ها را در سرمای قابل ملاحظه‌ای ارائه کنند و البته شیرینی و تلخی آن به ناچار ما را دربرخواهد گرفت. بنابراین بازی‌ها این‌بار باآنکه هر یک به نوعی دارند تلاش درستی را پیش روی مخاطبان به اجرا می‌گذارند، اصلا برجسته نمی‌شود. 

نمایش «دستهایت کو، مم‌حسن» به لحاظ نزدیک شدن به سطری از شعر «سهراب سپهری» به نام «کفش‌هایم کو» بر‌آن است تا قرابت شاعرانه‌ای را از همان آغاز به ما گوشزد کند و دراقع می‌شود در اجرا نیز به همین نکات بارز توجه نشان داد:

کفش‌هایم کو

چه کسی بود صدا زد: سهراب؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ

مادرم در خواب است...

 گاهی حضور آدم‌های خاص و رویدادهای پر‌اهمیت به واسطه برخورداری از سادگی ما را دچار دگرگونی می‌نمایند. درست مانند خواندن هر شعر قابل توجهی که ما را در این دگرگونی‌ها حساس می‌کند. حساسیت مزمنی که در درک و دریافت لحظات در‌هم تنیده به پیامدهای القاگر منجر خواهد شد و ما را دچار ارتباط شهودی و برخوردار از کشف و شهودی غریب خواهند کرد. اگر در نوآوری‌های متن، صحنه، بازی و کارگردانی نیز دقت و نکته‌سنجی‌های افزون‌تر وجود می‌داشت، نمایش «دست‌هایت کو، مم‌حسن» حتما مانند شعر سهراب در ذهن‌مان بیشتر باقی می‌ماند. اصلا این اصل و اساس ویژه ای است که هر اثری را دچار دامنه تاثیر بیشتری خواهد کرد. 

در جمع‌بندی می‌شود گفت که این نمایش نسبت به نمایش‌های قبلی این گروه از یاسوج تازگی ندارد. اما همچنان نمایش در‌خور تاملی است و می‌تواند ما را نسبت به جهان پیش‌رویمان هوشیارتر کند. اما گروه‌هایی در این عرصه موفق‌ترند که همواره با تازگی نگاه، مخاطبان را شگفت‌زده می‌کنند و نسبت به آثار بعدی‌شان نیز امیدوارتر نگه می‌دارند، تا اینکه با تکرار داده‌ها به مرور باعث ریزش مخاطب شوند. 

 

• کارگروه نقد آثار سی و هشتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر




نظرات کاربران