نقد نمایش «قزل حصار» به کارگردانی «امین ابراهیمی»
مستندنگاری از یک رویداد دراماتیک
هومن نجفیان
«قزل حصار» نمایش انسانهای فرودستی است که ناگزیرند برای صیانت از خویش به صورت گروهی زندگی کنند. این نحوه زیست، ازسویی ویرانگر است. زیرا حریم خصوصی آنها را تحت شعاع قرار میدهد و ازسویی اجتنابناپذیر است. با این همه در این شیوه زیستن لحظههایی نیز به خوشی میگذرد. به همین جهت نمایش «قزل حصار» با داشتن سوژهای رنجبار، آمیختهای از هجو وطنز هم میشود.
به راستی علت آمیختن این عناصر ناهمگون چیست؟ به گمانم این آمیختگی با شیوه کارگردانی و سبک اجرایی نمایش در ارتباط است. کارگردان و نویسنده این اثر که از این پس تنها به عنوان کارگردانی او اشاره میکنم، نسبت به سوژه بومی خود احساس قرابت و نزدیکی دارد. این آگاهی و دانستگی نسبت به سوژه، این توانمندی را در او پدید آورده که از زوایای متفاوت به سوژه بپردازد. این توانمندی باعث ایجاد همگن شدن گونههای متفاوت طنز، تراژدی و هجو در اثر میشود و یک گروتسک را پدید میآورد. زیرا همزمان تماشاگر را به واکنشهای چندگانه برمی انگیزد. فراتر از آن، آشنایی کارگردان با سوژه او را به یک دوربین مخفی فیلمبرداری تبدیل میکند که میتواند از چشمان تیزبین تماشاگر پنهان شود. از پس پشت هزارتوهای پنهانی از سوژه تصویر برداری کند و تبدیل به یک دوربین ـ قلم شود که رویدادهای دراماتیک را به گونهای مستند به نمایش بگذارد. به گونهای که این پنهانشدگی کارگردان ما را فریب میدهد و گمان میکنیم که در مواجهه با یک رویداد مستند قرار گرفته ایم. با اینکه اگر کالبدشکافانه نمایش را آنالیز کنیم، متوجه میشویم که این رویداد هرگز مستند نیست، بلکه یک رویداد دراماتیک است.
بخشی از این فریبندگی به علت حضور یک تفکر بومی کارگردان نمایش است. تفکر بومی که اکنون آفرینشگر یک اثر هنری است. از این رو اثر آکنده از جزئیات است. به گمانم هنر، پرداختن به همین جزئیات است. حمید سمندریان درجایی گفته است: تفاوت یک اجرای درخشان از هملت با یک اجرای سطحی از این اثر در توجه کارگردان به همین جزئیات نهفته است.
از سوی دیگر به گمانم علت این جزئی نگری و ریز بینی میتواند گرایش کارگردان اثر به ناتورالیسم باشد. هرچند که نباید «قزل حصار» را به مکتب ناتورالیسم محدود کرد. «قزل حصار» از منظر یک تفکر بومی به نمایش گذاشته میشود. از این رو کارگردان نمیتواند نسبت به سوژه خود تنها یک دوربین مخفی فیلمبرداری باشد. او با آنکه میکوشد نسبت به سوژه و کاراکترها قضاوتی و موضعی نداشته باشد، اما این عدم قضاوت پیرامون سوژه باعث شده است تا نسبت به سوژه مهربانانه رفتار کند. در حقیقت کارگردان نه قضاوت میکند. نه مجال قضاوت بیرحمانه تماشاگران را فراهم میکند. از این رو با وجود تلخاندیشی، فاقد شقاوت و بی رحمی کارگردانان ناتورالیسم است. زیرا رویکرد او به انسان، رویکردی احترامانگیز است. بنابراین شیوه کارگردانی اثر نمیتواند تمام ویژگیهای مکتب ناتورالیسم را از آن خود کند.
به باور من این ویژگی خوشبختانه به نقطه عطف اثر تبدیل شده است. برای اینکه کارگردان از زوایای متفاوت به سوژه نزدیک میشود. او سوژه را در بطن رویدادهای دراماتیک که به لحاظ شیوه اجرایی گویی رویدادی مستند است، مورد مطالعه قرار میدهد. پس شاید بتوانیم او را هنرمندی ناتورالیسم بنامیم. اما او فراتر از ناتورالیسمها گام برمی دارد و از آنها عبور میکند و این به علت شیوه کارگردانی اثر است. تکنیک کارگردان این گونه است که او در ابتدای امر من تماشاگر را ناگزیر میسازد تا در مواجهه با رویداد قرار بگیریم و در مورد کاراکترها داوری کنم.
شیوه اجرا این گونه است که کاراکترها درباره همدیگر قضاوت میکنند. به عنوان مثال «بنی» (امین ابراهیمی) برادر بزرگ خانواده این قضاوت را درباره «الهام»، دختر مورد علاقه برادرش «وطن» دارد. «الهام» زن خطاکاری است و شایستگی این را ندارد که همسر برادرش باشد. قضاوت «بنی»، براساس شنیدههایش از بهمن است. «بنی» آن اندازه شواهد میآورد که تماشاگر مجاب میشود تا به جای خطاپوشی نسبت به «الهام» حکم «بنی» را بپذیرد و او را متهم کند.
درحقیقت گویی «بنی» نماینده تماشاگر و وکیل مدافع او در صحنه نمایش است. اما در صحنه دیگری از نمایش «الهام» دردفاع از خویش میگوید: «بنی» تحت تاثیر افیون دچار اشتباه شده و نمایش در صحنه صحنه خود آن اندازه شاهد مثال بر علیه «بنی» ارائه میدهد که استدلالهای الهام هم پذیرفتنی است. پس تماشاگر میپندارد که نکند حق با «الهام» باشد و من در هنگام داوری شتابزده خود نسبت به این زن معصوم بیرحمانه اندیشیدهام. در حقیقت نمایش این مجال را فراهم میکند که کاراکترها در نبود یکدیگر، همدیگر را داوری کنند. ازسوی دیگر این مجال را ایجاد میکند که کاراکترها پیاپی برعلیه یکدیگر سند و مدرک ارائه نمایند. سپس یکایک آنها را با استدلال ابطال میکند.
تراژدی نمایش هم به علت نادانستگی و کم دانستگی کاراکترها صورت میپذیرد. آنها اندک میدانند و شتابزده رفتار میکنند. اگرچه کارگردان وقوع این رویداد تراژیک و هولناک را به نمایش نمیگذارد. در حقیقت در این نمایش به تقلید از تراژدی یونانیان، کارگردان از به وقوع پیوستن رویداد هولناکی چون انسان کشی در برابر دیدگان تماشاگران اجتناب میکند. اما از سویی دیگر برخلاف تراژدی یونانی، گزارش و شرح این رویداد هولناک هم دیده نمیشود و ما هرگز نمیدانیم فرجام «وطن»، «بنی» و «الهام» چگونه است؟
تنها میتوانیم گمانه زنی کنیم که رویدادی هولناک چشم به راه آنهاست. ما تنها «مازیار» رامی بینم که مانند بوف کور نسبت به وقوع این رویداد به گمانه زنی میپردازد. از این رو شاید نگرانی و مرگاندیشی او نسبت به این رویداد موجب میشود که به شکل هولناکی خود را به هلاکت برساند. بنابراین شاید اینکه کارگردان بگوید این همه تفسیر پذیری نمایش با ساختار مستند آن و نگره ناتورالیسم اجرا مغایرت دارد، استدلال موجهی به نظر برسد.
اکنون باردیگر به داوری کاراکتر میپردازم که به گمانم موضوع حائز اهمیتی است، چراکه داوری نابخردانه این رویداد هولناک را رقم میزند. ما در هنگام مواجهه با قضاوت هرکدام از کاراکترها مشاهده میکنیم که این داوری با وجود ابعاد بیرحمانه آن اگرچه از روی مصلحتاندیشی نیست، اما صادقانه و خیرخواهانه است و ناخواسته، اگر نه به یک تراژدی بلکه به یک اندوه و نگرانی دست جمعی میانجامد. به گمانم علت این تکنیک آن است که کارگردان میخواهد از مکتب ناتورالیسم عبورکند. او میکوشد مهربانانه غمخوار فرودستان باشد.
شاید شما که خواننده این نوشتار هستید، بگوید کارگردان میخواهد یک داستان کارآگاهی روایت کند. او براساس این فرمول پیش میرود که: «چه کسی متهم است؟» از این رو باید سوژه را از زوایای متفاوت بررسی کرد. اما کارگردان این نمایش به صراحت میگوید که هیچ کدام از این انسانهای بومی متهم نیستند. شما اشتباه میکنید. متهم را باید در جای دیگری جستوجو کنید. کارگردان به لحاظ سبک پردازی اثر که به گونهای تقلیدی از سبک مستند اجتماعی است با جزئیات و شواهد این اندیشه را بیان میکند که تماشاگر هم اگر در این زیست بوم بود بدون شک رفتاری این گونه میداشت.
من اجرای این نمایش را این گونه میبینم؛ کوشش کارگردان برای پنهان شدن و وانمود کردن به این نکته که آنچه شما میبینید بی هیچ روتوشی، نعل به نعل یک رویداد مستند است. اما به گمانم کارگردان در صحنه نخست این نمایش از این قرارداد هم عبورمی کند. صحنه اول هجوم «بنی» و «مازیار» به خانه «وطن»، به گونهای کارگردانی شده که آنها با هیاهو و خشونت وارد یک بانک میشوند. در حقیقت با یک قرارداد نمایشی خانه وطن به یک بانک تبدیل میشود. زیرا تماشاگر در آغاز این نمایش نسبت به موضوع ناآگاه است. او در یک بزنگاه با یک رویداد نمایشی مواجهه میشود و در ادامه در مییابد که «بنی» و «مازیار» به دستبرد زدن به بانک وانمود میکنند و ما دچار توهم صحنهای شدهایم. میفهمد که این صحنه واقعیت نیست، بلکه بازنمایی واقعیت است.
استدلال نمایش این است که «بنی» و «مازیار» میخواهند تمرین سرقت از بانک را انجام دهند و ما از منظر «وطن» که مانند ما نسبت به این موضوع بی خبر است صحنه را مشاهده میکنیم. به گمانم این استدلال یک شوخی است. کارگردان میخواهد با شیوه پردازی نمایشی، یک رویداد دراماتیک را به گونهای نشان بدهد تا تماشاگر را میخکوب کند. او تماشاگر را مبهوت هم میکند. اما به گمانم این شیوه کارگردانی هرگز و هرگز با صحنههای دیگر شباهتی ندارد. اگرچه به زودی این صحنه آغازین از یاد تماشاگر میرود. چنان که نوشتم در صحنههای دیگر کارگردان میکوشد رویداد دراماتیک را به گونهای نشان بدهد که گویی یک رویداد مستند است. به گمانم کارگردان در صحنه نخست از قرارداد خود عبور میکند که مزایا و محاسنش راهم برشمردم.
نمایش «قزل حصار» به عنوان نمایش برگزیده از استان لرستان در سی و هشتمین جشنواره بینالمللی فجر حضور دارد. حمایت از این نمایش پیشرو و منتقد در یک استان لرستان بیانگر رشد و توسعه تئاتر این استان است و باید به همه کسانی که از این هنرمندان حمایت کردند شادباش گفت.
- ـ کارگروه نقد آثار سی و هشتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر