در حال بارگذاری ...

درباره‌ی غراب شیطان

نوشته‌ی رضا گشتاسب و کارگردانی

حسن سبحانی مینابی

صمدچینی فروشان

عضو کانون ملی منتقدان تئاتر

فرهنگ عامه‌ی مردمان نواحی جنوبی کشورمان همواره، برای اهالی هنر، وسوسه انگیز بوده است؛ فرهنگی سرشار از داده‌های غریب وجادویی و خیال انگیز که طی نیم قرن اخیر، بستری بکر و لایزال را برای ایده پردازی‌های هنری درعرصه‌های گونگون فراهم کرده است.

از دهه‌ی ۷۰ به اینسو، اگرچه با کمی تاخیر نسبت به سینما و هنرهای تجسمی و داستان نویسی، فعالان تئاتر نواحی جنوبی کشورمان ـ از میناب و بندرعباس و قشم تا اهواز و بوشهر و خرمشهر و آبادان و کهگیلویه و بویراحمد و....  ـ نیز، از فرهنگ عامه‌ی مردمان خود بهره‌های بزرگ و فراموش نشدنی برده و صحنه‌های تئاتر ما را با شگفتی‌های نوظهوری مواجه ساخته اند.از مهم ترین ویژگی‌های تئاتر این نواحی دراین دوران، به تبعیت از فعالان سایر حوزه‌های هنری، نوجه مسئولانه‌ی آن به قصه‌ها و روایت‌های عامه و بهره گیری از آن‌ها درخلق آثار نمایشی و دراماتیک بوده است؛ فرآیندی که صحنه‌های تئاتر ما را با چیدمان‌های موسیقایی، فرمیک، روایی و دراماتیک جذاب و خیال انگیز تازه‌ای مزین کرده است؛ روندی که ابتدا با خلق نمایش واره‌های آئینی  ـ جادویی جذاب آغاز شد و سپس در قالب درام‌ها و نمایش‌های تامل برانگیز تعین یافت؛ درام‌ها و نمایش‌هایی که می‌توان آن‌ها را تحت عنوان تئاتر ملی  ـ بومی خطه‌ی جنوب و جنوب غربی کشور دسته بندی و نامگذاری نمود.

انتخاب عناصری از آئین ها، باورها، افسانه ها، و روایت‌های عامیانه‌ی یک فرهنگ قومی و بومی و درآمیختن آن‌ها با اصول و قواعد درمانیک مدرن به منظور بیان دردها، آرزوها و نیازهای معاصر مردمان این نواحی و جان بخشی دوباره به فرهنگ آن ها، رویکردی بس دشوار و پیچیده و درعین حال خلاقه درتئاتر معاصر ما بوده است؛ رویکردی که تئاتر پردازان این مناطق از طریق آن، طی بیست سال گذشته، انواع متنوع و قابل تاملی از آثار نمایشی و دراماتیک را در ابعاد و کیفیت‌های مختلف به جامعه‌ی تئاتری ایران عرضه داشته اند.

غراب شیطان یا کشتی شیطان نوشته‌ی رضاگشتاسب از استان کهگیلویه و بویراحمد و اجرای صادقانه و بی حاشیه‌ی حسن سبحانی مینابی از آن در آذرماه ۹۸ در حوزه‌ی هنری تهران، نمونه‌ی قابل بحثی از این جریان تئاتری است که متاسفانه به رغم برخورداری متن از جذابیت‌های جادویی و سورئالیستیک و برخورداری اجرای آن از جلوه‌های شنیداری و دیداری معمول این قبیل آثار، به دلیل تمرکز بیش از حد و غیردراماتیک اش بر وجوه خیالی و توهمی وبهره گیری یکسویه و معناگریزش از باورهای جادویی و فرا واقعی مربوط به فرهنگ عامه‌ی مردمان این نواحی، و نیز به خاطر تاویل ناپذیری مجموعه کنش‌های درام در رابطه با گذشته واکنون این مردمان، در نوع خود، از منظرآسیب شناسی دوران اخیر این جریان تئاتری، نمونه‌ای قابل تامل و بررسی است.

نمایش غراب شیطان، روایتگر داستان چند دریانورد است که به امید تامین آذوقه‌ی مردمان جنگ زده‌ی روستای خود –روستایی از نواحی جنوبی کشور ـ راهی سفری بی بازگشت می‌شوند. بستر خیالی و فراواقعی این سفر ومحوریت خیال و توهم در ایده‌ی بنیادی درام، یعنی سفر دریانوردان به ناکجاآبادی به نام الوان در شرایط جنگ، و تمرکز بیش از حد متن بر جنبه‌های توهمی رویدادها، از میانه‌ی راه، یکسویگی روایت و ناممکنی تعامل معنا شناختی آن با واقعیت‌های زمانه و نیاز معاصر مخاطبان خود را آشکار می‌کند.

نمایش غراب شیطان اگرچه در اجرای خود در تماشاخانه‌ی مهر حوزه‌ی هنری تهران از امکانات نورپردازی و فضا سازی کافی و درخوری برخوردار نبوده است (فقدان مهساز و پروژکتورهای موضعی کافی برای تفکیک صحنه‌های خیالی و وهمی و واقعی متعدد) اما در مجموع، نمایشی بی حاشیه و صادقانه، با بازی‌های پر احساس و باورپذیر و سرشار از فضاسازی‌های موسیقایی و آوایی گوشنواز و کنش‌های فرمیک چشم نواز و زیباست که اگر وجه معنا شناختی ابهام آلوده‌ی متن و تاکید بیش از حدش بر جنبه‌های جادویی و فرواقعی رویدادها نمی بود بی اغراق به اثری موفق و به یادماندنی در تئاترما و به نمونه‌ی ماندگاری از تئاتر بومی ـ ملی خطه‌ی جنوب کشورمان تبدیل می‌شد.

نمایشنامه از همان آغاز با زیرسئوال بردن واقعیت سفر دریانوردان و تشکیک در واقعیت سفر و نیز بخاطر تزریق دایمی توهم و جادو در فرآیندهای سفر و مسیر طی شده، عملا صحنه را به عرصه‌ی بازنمایی یک داستان رمزآلود «دریایی» و نه رویدادگاه تحقق یک درام تبدیل می‌کند؛ داستانی که جور کم کاری نویسنده در توصیف اجزاء و دقایق آن را باید مخاطبان و تماشاگران روایت صحنه‌ای آن متقبل شوند.

غراب شیطان، در جایگاه نمایش، مخاطب خود را به سیاحت در هیچستانی توهمی و موقعیتی غیرواقعی فرامی خواند که جز تکریم ساحت وهم  ـ به عوض بهره گیری از آن برای بازنمایی تجربه‌های زیسته‌ی مردمان آن خطه  ـ کاری از پیش نمی برد. دراین نمایش، بخاطر جابجایی جایگاه رسانه‌ای متن (قرارگرفتن داستانی تخیلی ـ جادویی در جایگاه تئاتر و درام ) و تداوم وقفه‌ی تعلیق در وقوع درامی که هرگز محقق نمی شود، نه رویدادی به قوع می‌پیوندد، نه شعرِ صحنه‌ای قابل تاویلی سروده می‌شود و نه ارتباط معناشناختی معینی میان مخاطب و صحنه و لذا میان مخاطب و جهان زیسته‌ی اشخاص نمایش برقرار می‌شود. در واقع، در نمایشنامه‌ی غراب شیطان، نشانه‌ها جز به خود و منبع تولید خود یعنی باورعامه، ارجاع نمی دهند و به هیچ معنایی فراتراز خیال وتوهم دلالت نمی کنند. تقدم رمزگان‌های فرهنگی بر رمزگان‌های دلالی متن و اجرا و اولویت جنبه‌ی روایی بر جنبه‌ی وانمودی و دراماتیک، عمده ترین نقطه ضعف ساختاری متن و اجرای نمایش غراب شیطان است.

و به این ترتیب، داستانی که می‌توانست روایتی ابسورد و متفاوت با زیرساختی بومی از حوادث دوران جنگ و تاثیر آن بر خودشناسی و معرفت جامعه‌ی مربوطه باشد به نمایشی وهم آلوده در تقویت توهم و جادو و باورهای غریبه در زیست و فرهنگ اجتماعی مردمان این نواحی تبدیل می‌شود؛ نمایشی که به عوض بازنمایی رنج‌ها و آلام مخاطبانش در ایام جنگ و تبیین جایگاه سازنده و رهایی بخش آنان در آن روزگار و بازنمایی شرایط شناختی و معرفتی امروز آن ها، از ایشان موجوداتی گسسته و گم شده در انفعال وهم و خیال می‌سازد.




نظرات کاربران