نگاهی به نمایشنامهی مفیستو برای همیشه
کلاوس مان، دراثر خود:"مفیستو، داستان یک حرفه"، شخصیت هوفگن را ازسرنوشت واقعی فردی به نام گوستاو گروندگن، گرفته است. بازیگرموفق دهههای بیست و سی آلمان که در واقع شوهرخواهر خود اویعنی اریکا بوده است. "برای گروندگن بازی در تئاتر چیزی معادل زیستن و امری ناگزیر بود؛اما از آنجایی که او در زمان نازیها میزیست، ناچاربه پرداخت تاوانی سنگین شد". (1) به این ترتیب، کلاوس مان دراین رمان، با تکیه بر واقعیت، تمسک به تئوری هنر برای هنر و نیز خوانش به اصطلاح صادقانه و حقیقت محورآثارهنری و نادیده انگاشتن شرایط اجتماعی و سیاسی درشرایط غلبه فاشیسم را خطری جدی برای هنرمند ـ وهنربطورکلی ـ قلمداد میکند ومی کوشد تبعات آن را، بامرورهنرمندانهی واقعیتهای تاریخی، بی طرفانه مورد بررسی قراردهد.
این رویکرد کلاوس مان را، بسیاری ازمنتقدان اثراو، درنقطه مقابل دیدگاه ناباکف، هنرمند مهاجر روسِ هم دورهی خودِ اوقرارداده اند. ناباکف دربخشی ازکتاب "مخاطبان خوب و نویسندگان خوب"، باعنوان"درس هایی در باب ادبیات" درخواندن(بخوانیدخوانش)اثرادبی، اولویت را به جهان داستان میدهد وهرگونه تلاش برای ارجاع به جهان خارج از آن را ناموجه میداند. دیدگاهی که منتقدان نقد نو نیز ازآن دفاع میکنند. "ناباکف برای نویسنده سه شان را به رسمیت میشناسد:قصه گو، معلم و اغواگر"(2). والبته از منظراو، اصلیترین وظیفه وهنریک نویسنده، همانا اغواگری است؛ همان دیدگاهی که این روزها در تئاتر کشور ما طرفداران پروپا قرص زیادی یافته است. ازاین منظر، در رمان"مفیستو"، آنچه که ناباکف آن را اساسیترین کنش هنرمند معرفی میکند، مسبب سقوط هنرمند به ورطهی خودبینی وخود خواهی و جداشدن اواز جامعه تلقی شده است. درواقع، آنچه که ازمنظرناباکف اصل محوری درخوانش اثر ادبی است، در "مفیستو، داستان یک حرفه" به صورت جلوهای از خودخواهی توام با فرصت طلبی نشان داده میشود. به این ترتیب ولادیمیر ناباکف و کلاوس مان که هر دو، تغریباً همزمان، تبعید را تجربه کرده اند ـ یکی بیرون ازمرزها و دیگری در درون مرزهای کشورش ـ به دو روش خوانش متفاوت دست یافته و آن را توصیه میکنند. (3)
دربارهی نمایشنامه:
اما نمایشنامهی مفیستو برای همیشه، اقتباس دراماتیک تُم لانوی، شاعر، داستان نویس، درام نویس و کارگردان بلژیکی چگونه اثری است و تاچه پایه توانسته است به محتوا و مضامین اثرکلاوس مان پای بند بماند و آنها را درقالب درام انتقال دهد؟
تُم لانوی درنگارش مفیستو برای همیشه، برداشتی کاملاً آزاد ازرمانکلاوس مان صورت داده است. اگر گلاوس مان درنگارش رمان خود برخلاف نظرناباکف عمل میکند، تُم لانوی، به نظرمی رسد در اقتباس آزادش ازاثرمان، یکی ازمهمترین آموزههای ناباکف را سرمشق خود قرارداده است؛آموزهای که ارجاع مستقیم به واقعیت رانافی خلاقیت هنری تلقی میکند. همان نکتهای که در آغاز این نوشتاربا تعبیربازخوانی به آن اشاره شد. او، رفتاراستقرایی با اثرمان را محورخوانش خود قرارمی دهد وبه همین دلیل با تلخیص رویدادهای رمان ومحدودساختن آن به یک مکان خاص، یعنی تئاتر، میکوشد جوهرهی معنایی رمان مان را نه مستقیم که ازخلال هزارتویی ازقطعات شاخص دراماتیک جهان ومناسبات میان بازیگران بازتاب دهد. اگردرمورد بازخوانی یا اقتباس تُم لانوی ازاثر کلاوس مان، مفیستوی مان را واقعیت بیرونی تلقی کنیم، میتوانیم نتیجه بگیریم که تُم لانوی، باکاربرد شیوهی استقرایی، موفق به خلق جهان تازهای بر بنیان اثرکلاوس مان، در قالب رسانهی تئاترشده است. ناباکف که آثار بزرگ هنری (رمان) را از وجوه مختلف با مسئلهی آزادی درارتباط میداند، برای خواننده (یا خوانشگر) نیز در ارتباط با آن آزادی عمل میخواهد و این آزادی را نیز یکی از اساسیترین داراییهای ذهن خواننده تلقی میکند. بعلاوه، ناباکف که آثار ادبی را از مصادیق "جهانهای تازه " تلقی میکند، برای مطالعه این "جهان تازه" نیز هرگونه ارجاع به جهان از پیش شناخته را گمراه کننده میداند. بنابراین مطابق این نظر، اقتباس از رمان، بویژه در حوزهی نمایش نیز باید به اثر مستقلی با حداقل مشابهت با اثر اصلی بینجامد؛ بطوری که بشود آن را شکل منحصربه فردی از برخورد ذهن خلاقه با واقعیت (رمان) تلقی کرد، واین همان کاری است که تُم لانوی با رمان کلاوس مان صورت داده است.
تُم لانوی، نمایشنامه را با تصویرکورت کوپلر(نامی که اوبرای هنریک هوفگن انتخاب کرده است) در نقش هملت، و در جریان تمرین صحنه پرازپرسش و تردید مربوط به اولین برخورد هملت با روح پدر مقتولش آغاز می کند. این صحنه، به صحنه تمرین کورت کوپلربا ویکتورمولر (مدیرتئاتر، بازیگر و فعال کمونیست) و نیکلاس وبر (بازیگر و پرولترفاشیست) گره میخورد که بحرانی پنهان، به تدریج آن را به آشفتگی میکشاند؛بحرانی که ریشه درواقعیتهای بیرون ازساختمان تئاتردارد. این بحران به تدریج، وبا حضور سه بازیگر دیر آمده به تمرین و تداوم کشمکش ایدئولوژیک، به ویژه میان کورت کوپلرونیکلاس وبر، ازواقعیتهای پراز وحشت و هراسی پرده برمی داردکه تا به این لحظه، تعداد فعالان این مهمترین تئاتر برلین را به تعداد انگشتان یک دست رسانده است. بحران جاری در این صحنه، در اوج کشمکشهای انتخاباتی سرنوشت سازی درحال شکل گیری است که حزب فاشیست هیتلری را به قدرت میرساند.
با انتشار خبرپیروزی حزب نازی، بحران صحنه، ماهیت جدیتری پیدامی کند. که نتیجهی آن ازیکسو اخراج نیکلاس وبرتوسط کورت کوپلرواز سوی دیگر خداحافظی دوتن دیگرازگروه شش نفره بازیگران تئاتر و خروج ناگزیرشان ازکشوراست. و این درحالی است که کورت کوپلر (بازیگر فرصت طلب، جاه طلب و دارای تمایلات سیاسی چپ) میکوشد کار تمرین نمایش را پیش ببرد و همچنان تئاتر را فعال نگهدارد. او علی رغم دیگران، به ماندن ودرخشیدن و کارکردن و روشن نگهداشتن چراغ تئاترمی اندیشد. او باور دارد که با ادامهی فعالیت تئاتری خود میتواند بارژیم هیتلری مبارزه کند. کوپلر زیبایی را برندهترین صلاح هنرمند دراین مبارزه تلقی میکند. اما اوتاچه مدت میتواند دوام بیاورد؟ نقطهی پایان این استراتژی کجاست؟ وهزینههای آن کدام است؟ اینها سئوالاتی است که تُم لانوی درادامه وبا ثابت نگاه داشتن مکان رویدادهای نمایشنامه به آنها پاسخ میدهد.
اما به مرور و باگذشت زمان، صحنهی این تئاتر به عرصهی معاملات و زدوبندهای سیاسی تبدیل میشود. صحنهای که درآن بازیگران، دیگر نه برای هنرکه برای حفظ جانشان بازی میکنند؛ مکانی که درآن، کمدی قدرت، با حضور چاقه(نام شخصیتی که تُم لانوی به جای گورینگ انتخاب کرده است) و چلاقه(شخصیتی که قراراست معرف گوبلز باشد) برتراژدی انسانی مسلط میشود. بحران به اوج میرسد و نمایش، پس از خودکشی چاقه و ورود سرزنش آمیز و موقت دوبازیگرمهاجری که اکنون، پس از سقوط فاشیسم هیتلری، کورت کوپلررا که زمانی مدعی تقدم هنربر سیاست بود، مسبب رنجهای خود و بسیاری دیگرمی شناسند، باردیگراو و تئاتراو را که حالا متفقین ادارهی آن را به وی سپرده اند، برای همیشه ترک میکنند. صحنه تکاندهندهای که با تنهایی واستیصال کوپلربه پایان میرسد. و به این ترتیب، تُم لانوی از مفیستوی کلاوس مان، اثر دراماتیک معاصری دربارهی هنر و سیاست، صداقت و خیانت، اشتیاق و فرصت طلبی فراهم میکند.
سرانجام اینکه، تُم لانوی، اقتباس آزاد خود از رمان "مفیستو، داستان یک حرفه" اثرکلاوس مان را با محدود ساختن رویدادگاه نمایشنامه به یک سالن تئاتر و ازخلال تمرین قطعات معناداری از نمایشنامههای بزرگ جهان:هملت، ژولیوس سزار، مکبث، رومئو و ژولیت، ریچارد سوم، باغ آلبالو، دون کالوس، ریچارد سوم، مرگ دانتون، دایی وانیا، مرغ دریایی. . . . . وبه گفتهی خودش: "در هزارتویی ازانعکاس آثارادبی تئاتر"(4) و با الهام از زندگی واقعی یک بازیگرآلمانی تئاترپیش میبرد ودرخلال آن، ضمن بررسی دشواریهای واقعی کار یک گروه تئاتری درزمانِ به قدرت رسیدن هیتلرو دارو دسته اش در آلمان نازی، به طرح پرسشهای اساسی چندی میپردازد که مترجم آن، دکتر محمد رضا خاکی آنها را درانتهای کتاب چنین شرح میدهد: "نسبت هنرمند با قدرت سیاسی و رابطهی این قدرت با هنرمند تئاتر؟، " نقش التزام و تعهد هنرمندان در ارتباط با تحولات سیاسی – اجتماعی"؟(5) . بعلاوه، "مفیستو برای همیشه" درامی است که از رهگزتحلیل عمیق ساختاری و محتوایی آن میتوان پاسخ بسیاری از سئوالات مربوط به چگونگی خوانش آثاردراماتیک درجهان معاصر را نیز به دست آورد. ودر راس همهی این ها، تُم لانوی، با رجوع دایمی معنادارونوستالژیک به آثاربزرگ دراماتیک جهان وگزینش دقیق قطعاتی ازآنها که به وضوح یادآورتلاشهای خستگی ناپذیرفرهنگی، روشنگرانه وانسانی هنرمندان تئاتردر طول تاریخ است، میکوشد در زمانهای درآن، بیش از پیش و بویژه درمیان اهالی هنرنمایش خلاء مسؤلیت پذیری انسانی احساس میشود، میکوشد جامعهی تئاتری کشورخود و جهان را به باز نگری در قراردادها وبازگشت به سرچشمهها تشویق کند.
دراهمیت این نمایشنامه و نیز اجرای بسیارموفق آن درفستیوال آونیونِ سال 2007، مطالب بسیاری ازسوی منتقدان درمطبوعات اروپا و سایتهای مرتبط به چاپ رسیده است که از میان همهی آنها شاید مهمترین نکته برای خواننده وهنرمند وعلاقمند ایرانی، به سهم درخشانی مربوط شود که منتقدان اروپایی برای این اثرو خالقان آن، در آشنایی زدایی از باورهای عادت شدهی معاصر دربارهی هنر تئاتردرعصر پسامدرن قائل شده اند. به عبارت دیگر، درزمانهای که تئاتر غرب و متاثر ازآن، تئاتر خاور و شاید تمام جهان، به سرعت و شیفته وار، خود را به انواع تئاترهای تکنولوژی محور وگریزنده ازسنن کلاسیکهای جهان عادت داده یا میدهند ونفی این گونه آثار را نشانهی تحول ناگزیر زیبایی شناختی هنرمند در عصر پسامدرن میانگارند، تُم لانویوگی کاسیه (کارگردان نمایش) پایبندی خود را به سنن نمایشی کهن با رویکردی هنرمندانه و مدرن، همچون پیشنهادی برای بازنگری در عادتهای نمایشی عصر، به نمایش گذارده اند.
اما دربارهی ویژگیهای ترجمه و نشر این کتاب :
یکی ویژگیهای قابل توجه و بنیادی نمایشنامه ی"مفیستو برای همیشه"، علاوه برآنچه که گفته شد، تنوع زبانی و ادبی آن است. گوناگونی زبانی و ادبی مجموعه نمایشنامههای به کارگرفته شده در این نمایشنامه ورفت وبرگشتهای دائمی متن میان واقعیت روزمرهی شخصیتها و صحنه هایی از آثار کلاسیک جهان، بدون تردید یکی از مهمترین چالشهای پیش روی مترجم نمایشنامه بوده است. حفظ و انتقال درست این تنوع زبانی در جریان ترجمه، نیازمند آشنایی دقیق نه تنها با زبان اصلی بلکه همچنین نیازمند آشنایی با زبان و ادبیات ویژهی این آثار است. رعایت درست این تنوع درترجمه، به ویژه در هنگام خواندن نمایشنامه بسیار حائز اهمیت است که دکترمحمد رضاخاکی، مترجم نمایشنامه، به دقت از عهدهی انجام آن برآمده است. استقبال خوانندگان ازاین کتاب که ناشر(انتشارت بیدگل) را به چاپ دوم آن، آن هم بعد ازگذشت فقط چندماه اززمان چاپ اول ترغیب کرده است، خود گواه روشنی برجذابیت محتوایی نمایشنامه ازیکسو وموفقیت مترجم در رویارویی با چالشهای زبانی متن است.
منابع:
1 ـ مفیستو برای همیشه، تِم لانوی، ترجمهی محمد رضا خاکی، انتشارات بیدگل1389
2 ـ پوریا رفویی، خواندن باستون فقرات، روزنامه 2/11/91
3 ـ همان.
4 ـ مفیستو برای همیشه، تُم لانوی، ترجمهی محمد رضاخاکی، انتشارات بیدگل1389
5 ـ همان