مفیستو برای همیشه
هشدار تُم لانوی به جامعهی تئاتری جهان است
«واقعیتهایی پیرامون نقش دوگانهی تئاتر در جامعه»
صمد چینی فروشان
پیش درآمد:
تئاتر ما طی ۱۵ سال اخیر، با سرعتی باورنکردنی، درحال از دست دادن همهی ظرفیتهای نوشتاری و اجرایی خلاقهی خود بوده است؛ و این درشرایطی اتفاق میافتد که طی همین مدت، تئاترایران، بیش از هرزمان دیگری، به آثار بزرگ جهان، آن هم با ترجمههای بسیار درخشان تر و مسئولانه تری نسبت به گذشته دسترسی داشته است.
درام نویسی در ایران، طی دههی ۷۰، به یمن وجود نسلهای هنوز متعهد و متاثر از نسلهای پیش از انقلاب، دوران درخشان و قابل تاملی را سپری کرد. دههی ۷۰ رامی توان دههی نوآوری و نوجویی جسورانه نسلی توصیف کرد که با تمام وجود میکوشید از طریق آزمون و خطا، ادامه دهندهی مسئولانهی بهترین و درخشان ترین تجربههای نسلهای پیش از خود باشد.
روند تجربه گرایی تئاتر این دهه، مسبب چنان انگیزشی در جامعه شد که برای نخستین بار در تاریخ مدیریت فرهنگی این کشور، شهرداری تهران برای جبران دیرکرد ۲۰سالهی خود در حمایت سخت افزاری و مالی از تئاتر بعد از انقلاب، به سرعت و به نحو چشم گیری وارد عمل شد؛ روندی که میرفت با ایجاد تعادل در فرآیند عرضه و تقاضا، تئاتر ایران را از بحران قابل پیش بینی آینده محافظت کند؛ بحرانی که با افزایش نسنجیدهی شمار فارغ التحصیلان دانشگاهی رشتهی تئاتر، از پایان دههی۷۰ به گونه ای ملموس خودنمایی میکرد و مرکز هنرهای نمایشی سابق را به تلاتم و چاره اندیشی واداشته بود.
اینکه چرا اقدام قابل تقدیر شهرداری تهران به سراسرکشور سرایت نکرد و چرا از میانهی دههی ۸۰، همه چیز در دنیای فرهنگ و هنر ایران بعد از انقلاب، بطرز حیرت آوری واژگونه شد تا جایی که مسئولیت گریزی وزارت کار و اموراجتماعی و مجلس و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دامن نهاد مردمی شهرداری تهران را هم گرفت و... مسائلی هستند که بی شک تاریخ نگاران آینده، گره از ابهامات آن خواهند گشود اما، اینکه چرا امروزه همهی اهالی تئاتر ـ پیر و جوان، تازه راه و کهنه کار ـ از خانهی تئاتر ونهادها و ادارات وابسته گرفته تا انواع شوراهای مدیریتی و راهبردی نوظهور تئاتر، از سقوط کیفی این هنر سخن میگویند، علت آن را باید، جدای از فرایندهای پیچیدهی سیاسی ـ فرهنگی و اقتصادی دو دههی گذشته و ضعف تاریخی جامعهی تئاتری ایران درحوزههای تعاملی، نظری و پژوهشی، در کاهش بیمارگون میل به خواندن و دانستن در میان اهالی تئاتر جست وجو کرد.
تحلیل محتوایی و ساختاری نمایشنامه:
از میان آثار دراماتیک ترجمه شده طی دو دههی اخیر، شاید بتوان «مفیستو برای همیشه» اثر تُم لانوی با ترجمهی بسیار مسئولانهی محمد رضا خاکی را یگانه درام با رویکرد معناشناختی ایرونیک نسبت به جایگاه و کارکرد تئاتر در جامعه تلقی کرد. از منظر نشانه شناسی، حضورعنوان مفیستو ـ برگرفته از اثر معروف ولفانگ فن گوته ـ بر پیشانی رمان کلاوس مان و نمایشنامهی تُم لانوی را باید، دال محوری و رمزگشای نظام دلالی هردو اثر تلقی کرد. وقتی مفیستو، بهترین نقش بازیگری میشود که میکوشد از صحنهی تئاتر، پوششی برای پنهان ساختن تمایلات فرصت طلبانهی خود فراهم کند، در واقع، به وجه حریص و زیاده خواه فاوستهای وجودی انسانهایی اشاره میشود که در طول تاریخ معاصر و درشرایط بحرانی جوامع، کوشیده و میکوشند، همچون کورت کوپلر، با پناه گرفتن در پس تظاهرات اغراق آمیزشان به اشتیاق هنری و دلبستگی علاج ناپذیرخود به صحنهی تئاتر، ضمن فرو بردن جامعه در خلسهی مطلوب سیاست زمانه، به شهرت و ثروت و اقتدار دست یابند؛ رویکردی که نتیجه ای جز سلب وجاهت ازهنر تئاتر درطول تاریخ نداشته است؛ واقعیتی که تُم لانوی، به کرات آن را، درجای جای نمایشنامه، با طرح گزارههایی از زبان کورت کوپلر مورد تاکید قرارمی دهد؛ گزارههایی که یا مورد تایید وزیرفرهنگ دولت هیتلری قرار میگیرد و یا مورد نقد شدید همکاران او:
کورت کوپلر( حطاب به آنژلا ) ـ « یه هنرمند واقعی، مستقله، خودش رو فراتر از درگیریهای روزمره، فراتر از حرفای این و اون قرار میده. البته میتونه از حرفا و زندگی روزمره مردم الهام بگیره و از اونا توی کارای هنریش استفاده کنه اما هیچ وقت نباید خودش رو قاطی اونا بکنه.»
چاقه (وزیرفرهنگ دولت نازی) ـ آره، درسته! وگرنه آرتیست به حساب نمیاد.
کورت کوپلر ـ (که حالا از سوی نازیها به ریاست تئاتر هامبورگ منصوب شده است) تئاتر ما تنها جایی یه که هنوز هم مردم میتونن توش جمع بشن و دربارهی چیزی فکرکنن و رویایی داشته باشن. تنها جایی یه که هنوز هم میشه به زبان ایما و اشاره هم که شده یه کم انتقاد کرد.
و پاسخ ویکتورمولر که به تازگی، با وساطت کورت کوپلر از بند فاشستها آزاد شده است:
ـ کلیساها، کافه ها، عشرتکده ها... تئاترها چرا نه؟ مردم رو بترسونین، اونا هم مثل گلهها دورهم جمع میشن و به حدی ازدحام میکنن که دُماشون تو هم گره بخوره. اون وقت شروع میکنن به دعواکردن و خوردن همدیگه.
تُم لانوی، روایت خود از زندگی و فعالیت هنری هندریک هوفگن، شخصیت محوری رمان کلاوس مان در دوران سلطهی نازیسم برآلمان را در قالب شخصیتی به نام کورت کوپلر، در دوسطح نمودی ـ وانمودی یا نمایشی ـ روایی و به عبارت روشن تر، در دوسطح تئاریکال و متاتئاتریکال پیش میبرد که اولی درخدمت پیشبرد طرح داستانی نمایشنامه قراردارد و دومی از طریق کاربرد قطعات نمایشی به ظاهر مستقل از روند رویدادهای عینی نمایش، در جهت معناپردازیهای فرامتنی و عمق بخشی به کنشهای عینی اشخاص نمایشنامه مورد استفاده قرار میگیرند و به این ترتیب، خواننده و مخاطب را در دو سطح خودآگاهی و ناخودآگاهی، عینی و ذهنی و عقلانی و عاطفی، با رویدادهای متن درگیر میکند و به عمیق ترین لایههای احساسی و اندیشگانی او نفوذ مینماید.
به عبارت دیگر، تُم لانوی، در بزنگاههای معینی از نمایشنامه، ازطریق اجرای قطعاتی از آثار نمایشی شاخص جهان، بی آنکه قضاوت آشکار و مستقیمی درمورد رفتار شخصیتهای درگیر دربخش عینی رویدادهای متن ارائه کند، فضایی فرامتنی برای قضاوت مخاطبان ـ نه فقط درمورد اشخاص نمایشنامه بلکه در مورد خود و واقعیتهای جهان پیرامون خود ـ فراهم میکند.
مفیستو برای همیشه، پیش از آنکه رفتار یک هنرمند تئاتر را در مقطع خاصی از تاریخ سیاسی جهان مورد قضاوت قراردهد و پیش از آنکه پرسشی دربارهی صداقت هنری و تعهد سیاسی باشد، پرسشی در بارهی تلاقی گاه هنر و واقعیت است؛ اینکه نقطهی پایان هنر و آغاز واقعیت کجاست؟ چه نسبتی میان زندگی و هنر وجوددارد و چگونه میتوان این دو را نه با دروغ و تزویر که در واقعیت به هم پیوند زد؛ آیا اساسا هنر و زندگی، ظرفیت و قابلیت امتزاج، درهم تنیدن و تعامل با یکدیگر را دارند؟ و آیا هنر و مشخصا تئاتر، امکانی برای تعالی بخشی به زندگی است؟ یا کار آن، صرفا، پروردن توهم و رویا ـ به قول کورت کوپلر ـ "در زمانهی بی رویاست"؟ و با این توصیف آیا تئاتر و سیاست، قابل تفکیک از یکدیگر خواهند بود؟ و اساسا، تلاقی گاه سیاست و تئاتر کجاست؟
درواقع، تُم لانوی، با پیشبرد دوسطح تئاتریکال و متاتئاتریکال درمکانی واحد، بی هیچ موضع گیری و قضاوت سیاسی و اخلاقی، کوشیده است مفیستوهای همیشه حاضر اما پنهان فاوستهای وجود انسانی ما را افشاکند و با پس زدن پردهی خود فریبی و انکار، این دو وجه وجودی انکارناپذیر را در برابر هم قراردهد تا شاید از سقوط انسان به منجلاب دروغ و ریا و تزویر، در بزنگاههای پرتنش تاریخی، پیشگیری کرده باشد.
مفیستو برای همیشه درعین حال، تجلیل باشکوهی از رمان کلاوس مان نیزهست که آریان منوشکین نیز در اواخر دههی ۷۰ به گونه ای دیگر به آن پرداخته بود. اگر اقتباس آریان منوشکین بیشتر به گزارشی دراماتیک از رمان کلاوس مان شباهت داشت، اقتباس تُم لانوی، اثر دراماتیک مستقلی است که از طریق رجوع به آثار دراماتیک جهان و عبور از وجه تاریخی رمان کلاوس مان، مخاطب را با پرسشهای متعددی مواجه میسازد؛ پرسشهایی از این دست که : آیا تئاتربه خودی خود و آثار دراماتیک شاخص جهان، با مضامین و مفاهیم انسانی و انتقادی و روشنگرانه شان، فی نفسه قادر به تامین آگاهی واعتلای شعوری جوامع انسانی هستند؟ آیا ازمتون دراماتیک شاخص جهان، درهرمکان و هرزمان و هرآتمسفری میتوان انتظار یکسانی در ارتقابخشی به شعور فردی و اجتماعی داشت؟ زمان، مکان وآتمسفر سیاسی – فرهنگی حاکم بر جوامع، چه نقشی در ابعاد، دامنه و کیفیت تاثیرگذاری آنها ایفا میکنند؟
ازآنجایی که تملانوی، قصد قضاوت کردن دربارهی شخصیت محوری رمان کلاوس مان را نداشته است، با فراهم کردن کولاژ هدفمندی از دیالوگها و مونولوگهای متون دراماتیک جهان ـ از اوریپید و شکسپیر و گوته گرفته تا چخوف و شیلر و بوخنر و... در حاشیه و بر بستر رویدادهای بخش عینی نمایشنامه، مخاطب را با چالش فکری جدی مواجه میسازد تا خود، از کشاکش معناشناختی میان رویدادهای این دو بخش، به حقیقت دست یابد؛ حقایقی از این دست که: در مناسبات میان هنر و زندگی، واقعا « کی مشغول فریب دادن کی است؟ و چه کسی مشغول حذف چه کسی است؟» ؛ یا، چه نسبتی میان تئاتر و زندگی برقرار است و در کجای این رابطه، تئاتر و سیاست به یکدیگر شباهت پیدامی کنند!
درحالی که آریان منوشکین در اقتباسش از رمان کلاوس مان، رسالت خود را بر حفظ پیوند تاریخی متن با واقعیتهای دوران آلمان نازی و طرح جزئیات مربوط به زیست شخصیتهای رمان قرارداده است و در واقع، با رویکرد مستند گونهی خود، به وجه سیاسی رمان پایبند بوده است، تُم لانوی با دخالت دادن بینامتنی متون دراماتیک کلاسیک و معاصر، فرصت چشم گیری برای طرح مفاهیم فرا ـ زمانی و فرا ـ تاریخی فراهم کرده است. به عبارت دیگر، دراقتباس تُم لانوی، با حضور حاشیه ای نازیسم و دخالت غیر مستقیم آن درسرنوشت اشخاص نمایش، نه تنها رفتار خیانت بار شخصیت محوری (کورت کوپلر) در ابهام باقی میماند بلکه نمایشنامه، برخلاف رویکرد آرین منوشکین، با عبور از محدودهی روایتِ سرنوشتِ تراژدیک فردی متعلق به مکان و زمان تاریخی معین که میبایست همچون فارماکوس یونانی ـ (بلاگردان) ـ با بردوش کشیدنِ بارِ گناهان گذشتگان، نظم و تعادل را به جامعه بازگرداند، تُم لانوی، با فراهم کردن هزارتویی از قطعات نمایشی و رویدادهای مربوط به بخش واقعی نمایش، خود را به طرح مفاهیم درزمانی و جاودانه ای متعهد مییابد که در هر زمان و هرمکان و هر شریط سیاسی دیگری نیز قابل بازیابی، شناسایی و تکرار هستند.
اگر درام آرین منوشکین بر پاکسازی احساسات مخاطب از طریق کاتارسیسم تکیه دارد، تُم لانوی، بر مفهوم مسئولیت وطرح پرسشهایی در رابطهی هنر و سیاست متمرکز است. به عبارت دیگر، وجه معرفت شناختی و فرهنگساز "مفیستو برای همیشه" بر وجه احساسی و عاطفی ان میچربد؛ وجهی که تلاش مترجم دررعایت تنوع بیانی وکلامی متون به کارگرفته شده در بخش اجرایی نمایشنامه نیز، در مفهوم سازی بی حاشیهی آن برای مخاطب ایرانی بسیار کارساز بوده است.
بهره گیری درخور و به موقع تُم لانوی از متون کلاسک و مدرن در جای جای نمایشنامه، وجه اندیشگانی پرجاذبهای به متن او داده است که تا اعماق ذهن و عقل و وجدان مخاطب نفوذ میکند و چنانچه رسالت درام و تئاتر در همیشهی تاریخ بوده است، ظرفیتهای عاطفی و معرفت شناختی ذهن و روان مخاطب را به تکاپو وامی دارد، تا شاید، حداقل برای چند نسل هم شده، راه برهمهی انواع بهانه جوییهای مادی، عاطفی و هیجانی در توجیه رفتارهای مشابه در قبال تئاتر و جامعه مسدود شود و از تکرار و تداوم ریا و دروغ و دورویی در میان جامعهی تئاتری، پیشگیری شود.
تُم لانوی، چنانچه در صحنهی سوم پردهی اول، در دفاع از چخوف، او را«یکی از کاشفان تراژدی ابدی به نام انسان» مینامد، کوشیده است با ایجاد کشمکشی درونی در مخاطب، تراژدی روح و روان آدمی را آشکار کند و همانطور که چخوف را «واقع نگار معنی زندگی مدرن» مینامد، سعی دارد واقع نگار رسالت تئاتر در دنیای معاصر باشد.
با این توصیف، تُم لانوی در اقتباس دراماتیک خود از رمان کلاوس مان، عملا دو نوع تئاتر و دو رویکرد به هنرتئاتر را به موازات هم پیش برده است، یکی تئاتراندیشه ورز و متعهد که نویسندگان و فعالانش درطول تاریخ، درجانب مخاطبان زمانهی خود ایستاده و هنوز هم حامل پیامهای اجتماعی و انسانی بزرگ هستند و دیگری تئاتر گریزان از واقعیتهای زمانه که وجاهت تاریخی تئاتر و ظرفیتهای اندیشگانی و معرفت شناختی آن را وسیلهی ارضای شهوات و نیازهای شخصی حاملان و فعالان خود قرار میدهد؛ واقعیتی که در اکثر جوامع بحران زدهی امروز نیز قابل ردیابی است.