نگاهی به نمایش اُسلو به کارگردانی یوسف باپیری
اُسلو، نیویورک، تهران
امید طاهری
الف/ زمان و مکانِ نقشمند در زایش معنا
اسلو نمایشی است که به شدت با زمان و مکان اجرا در اصطکاک است. اسلو را اگر بدون زمینهاش ببینید، بسیاری از معانی اثر مخفی باقی میمانند. یوسف باپیری و گروه تئاتر تازه، در تازه ترین اثر خود، مخاطب را به مذاکره دعوت میکند نه تماشا. این اجرا با توجه به زمینه اش، هرگز نمیتواند یکسو بایستد و مونولوگ باشد. در قدم اول، این کارگردان است که با متن مذاکره میکند. نمایشنامه اسلو نوشته جی.تی.راجرز یک چیز است و نمایشنامهی اجرا شده چیزی دیگر. اما شما بدون دریافتهایی که میتوانید از نمایشنامه راجرز داشته باشید، برداشتهایتان در اجرای باپیری کمتر خواهد شد. این به معنای نقصان در اجرا نیست. رویکرد مستند متن و ارجاع تاریخی آن به پیمانهای اسلو، این نیاز را ایجاد میکند که حداقل متن راجرز را خوانده باشید. آگاهی و اشرافتان به مسایل خاور میانه و نزاع کهنه فلسطین و اسراییل بماند.
در قدم بعدی، اجرا با بدنهای ما و با زبانمان، با جایی که در آن زیست میکنیم و نامش را وطن گذاشته ایم، به مذاکره مینشیند. اما شرط اول مذاکره، پذیرش رویارویی است.
شهامت نشستن بر سر یک میز حتی برای فحاشی کردن، پیش شرطِ دریافتِ نشانههای اثر برای درک معانیِ به ظاهر پیچیده اما سادهای است که یوسف باپیری تلاش میکند با عبور از کلیشههای ذهنی ما در خصوص تئاتر و اجرا، آنها را برایمان ایجاد کند. از همین رو، مخاطبی که فاقد چنین شهامتی باشد، مخاطبی که اسیر کلیشههای ذهنی و فیزیکی خود باشد، در سالن مذاکره اصلا حضور نخواهد داشت، حتی اگر به تماشای اثر نشسته باشد.
نمایش همهی آن چیزی است که روی صحنه در حال رخ دادن است. با این حال میل مفرطی در نمایش وجود دارد برای آمیزش با زمان و مکان به مفهوم اکنونیت و درآمیختن با همهی آنچه در یک قدمی محل اجرا و حتی روی صحنهی اجرا، وجود دارد و با رخدادهای اجرا هم زمانی دارد. نفی و انکار اکنونیت اجرا، یا یک نوع بی تفاوتی خیانت بار است، یا یک جور سبک مغزی حماقت بار.
ما لحظهای که در حال تماشای تئاتر هستیم، در مرکز عالم قرار گرفته ایم. هر شعاعی وجود داشته باشد، یا از بیرون به این مرکزیت منتهی میگردد یا از این مرکزیت به دورترین نقاط در زمان و مکانهای دیگر سفر میکند. اما خودِ نقطهای که اکنون مرکز بروزِ دادههای فرمی و محتوایی اثر است، در یک زمان و مکان مشخص قرار دارد. این زمان و مکان مشخص، همان زمینهی اجراست. واقعیتی است که قابل انکار نیست و تحت هر شرایطی بر اجرا تاثیر گذار است و در ماهیت آن نقشمند خواهد بود. از همین روی، طرح مسالهی مذاکرات اسلو، در اجرای باپیری، واجد اکنونیت میگردد و در چالشی دشوار با زمان و مکان اجرا قرار میگیرد. اینجاست که نقش ایران در رابطه با مذاکرات صلح اسلو برای مخاطبانی که به تماشای نمایش اسلو مینشینند، نمیتواند بدون تأثیر باشد. چرا که حساسیت نزاع میان فلسطین و اسراییل در کشور ما، حتی شاید بیشتر از حساسیت این نزاع در نوار غزه و اورشلیم باشد. این رابطه زمانی و مکانی با موضوع اثر، تا جایی دارای اهمیت میگردد که شاید حتی بتوان اجرای نمایشنامه اسلو در ایرانشهر را، دور تازهای از مذاکرات صلح، با حضور طرف ایرانی دانست. اینجا، برای مخاطب ایرانی، پیدا کردن نسبتش با این نزاع، و حضور یا عدم حضورش پای میز مذاکره، در نتیجهی نهایی اجرای باپیری، دارای اهمیت میگردد.
ب/ مساله زبانها و بدنها
اگر چه آقای جی تی راجرز آمریکایی، برای نگارش نمایشنامه اسلو، گفتگوی مفصلی با « تریه رود لارسن » و همسرش « منا یول » داشته و تمامی اسناد و مدارک کانال مخفی اسلو و مذاکرات صلح را بررسی کرده، اما در نهایت نمایشنامه او را نمیتوان یک تئاتر مستند دانست چرا که آنچه او در ارتباط میان کاراکترهایش و دیالوگها و شخصیت پردازیها در نمایشنامه خود نوشته، صرفا نسبت به کلیت واقعه تاریخی اسلو وفادارانه عمل میکند اما در جزییات و روند داستانی و حتی در فرم نوشتاری، همگی زادهی هدف مهمتر نویسنده برای طرح مسالهی صلح در بستری است که فردیت انسانها و آرمانهای ملی و قومی آنها در چالشی عمیق رو درروی هم قرار میگیرند. آگاهی و اشراف نویسنده به روند مذاکرات کانال مخفی اسلو، این اثر را در حوزه تئاتر سیاسی به یک نمونه شاخص بدل کرده، چرا که دشواری چنین مذاکراتی را میتوان از دیالوگهای تیزهوشانه نویسنده دریافت کرد اما آنچه در نهایت اسلو را فراتر از یک امر سیاسی قرار میدهد، دقت نظر در طرح چالشهای انسانی و فردی در رابطه با آرمان صلح میباشد.
« یوسی بیلین » که در قرار ملاقاتش با « لارسن » در پرده اول نمایشنامه از خوردن غذای تند دچار درد معده شده میگوید :
- نمی تونم این فکر رو بذارم کنار که یهویی همه چی عوض میشه و معده م باهام رفیق میشه. میبینی؟ همزمان رویای دو تا صلح رو توی سرم دارم.
این دیالوگ کلیدی، نقطهای است که تحقق صلح میان کشورها را دور از تحقق آن میان بدنها و دور از تحقق آن درون بدنها نمیبیند. یوسی بیلین هر دو صلح را جستجو میکند. هم صلحی درونی که معدهی آشفتهاش را با وجودش سازگار کند و هم صلحی بیرونی که نزاع میان دو ملت را از پایان دهد. از سوی دیگر، تز لارسن در پیشنهاد مذاکرات گام به گام و رویارویی طرفهای درگیر بر سر میز مذاکره و به رسمیت شناختن وجود انسانی یکدیگر، و همچنین تلاش لارسن و منا برای کنترل اوضاع، بر این نکته تاکید میگذارد که جز از مسیر صلحی درونی، صلحی که ابتدا از بدنها آغاز شود، صلحِ بیرونی اتفاق نخواهد افتاد.
این مساله در اجرای باپیری مولفهای اساسی است در دراماتورژی متن و طراحی اجرا. از این نقطه به بعد آنچه که بارور کننده چنین معنایی باشد، از نمایشنامه راجرز وارد اجرای باپیری میشود، نه لزوما تمام نمایشنامه. در این دراماتورژی، مساله اکنونیت که به خودی خود حاوی بسامدهای مکانی و زمانی است، مسالهی بدنها در جنگ و صلح و همچنین مساله زبان، در اجرای اسلو تعیین کننده و نقش پذیر هستند.
در خصوص بدنها، اکنونیت و بازدارندههای فرهنگی و قانونی مکانِ اجرا، صلح میان بدن بازیگران را به امری ناممکن بدل میکند. این عدم امکان در سراسر اجرا مشهود است. بدنها بارها در آستانه تداخل قرار میگیرند اما صلحی میان آنها برقرار نمیشود. به همین دلیل میل به صلح که باید از بدنها آغاز شود، اساسا امری شکننده و دور از ذهن خواهد بود. از سوی دیگر زبان نیز بارها در وضعیت فروپاشی قرار میگیرد. در نمایشنامه راجرز نیز تقابل زبانها بارها به وجود میآید. در لحظههایی که عبری و عربی و آلمانی و ... مرزهای جداکننده در ارتباط زبانی به وجود میآورند، درست نقطههایی هستند که تحقق صلح دور از ذهن مینماید. با وجود اینکه ما با ترجمه و در واقع با واسطهی زبانی با نمایشنامه روبرو میشویم اما کارگردان به خوبی در بازیهای زبانی و فروپاشی زبانی در نقاطی از اجرا، این معنای مستتر در متن را نیز از دست نمیدهد و به واسطه آن زبان و بدن را به دو عنصر اساسی در تحقق یا عدم تحقق صلح بدل میکند.
کار دیگری که یوسف باپیری بر خلاف روند نمایشنامه جی. تی. راجرز انجام میدهد، دوری از قهرمان پروری است. راجرز با وجود اینکه به عنوان یک نمایشنامه نویس آمریکایی، هرگز تن به جانبداری از طرفین دعوا نمیدهد و در بیان نقش ویرانگر آمریکا در مذاکرات صلح، واقعیت را سانسور نمیکند، اما کمی نسبت به کارکتر لارسن و منا، با شیفتگی عمل میکند. این شیفتگی ممکن است به نوعی ادای دین به صلح طلبی این دو و بی نام و نشانی آنها در روز امضای قرارداد صلح در کاخ سفید و یا اعتقاد نویسنده به منشهای فردی در بهبود اوضاع جهان باشد. کما اینکه در انتهای نمایشنامه راجرز، نوعی امید به آینده احساس میشود. اما بر خلاف نمایشنامه، در اجرای باپیری، از این قهرمان پروری خبری نیست و در انتها با طنزی ظریف و گزنده، سیاسیونِ نقش آفرین در پیمان اسلو، یا به تمسخر گرفته میشوند و یا همچون کلینتون، زیر تصویرشان ادرار میشود.
یوسف باپیری در اجرای نمایشنامه دشوار اسلو، نه تنها قواعد مرسوم و معمول اجرا، بلکه شجاعانه امیال متن برای به صحنه رفتن را نیز فرو میپاشد تا از آن میان آنچه را دریافته و در اجرا جستجویش میکند را به دست بیاورد. رو دررو شدن با اجرای اسلو به دلیل وابستگی به تاریخی که چندان از ما دور نیست و همچنین نسبت کشور ما با طرفین موضوع این منازعه، یک مواجهه معمولی نخواهد بود. اگر چه اجرا در زمان رویدادش مرکز همهی این معانی است و میبایست شان مرکزیت داشته باشد که دارد، با این حال ناآگاهی ما نسبت به نمایشنامه راجرز و حتی روند پیمان صلح اسلو، ورود به فرازهای اجرا را برایمان دشوار خواهد کرد.