در حال بارگذاری ...
گزارشی از نشست نقد و بررسی نمایش "جمعه کشی"

آدم هایی از جنس ما

رضا آشفته دلیل برگزاری این نشست منتقدانه را تاکید بر اجراهایی دانست که ضمن تئاتری بودن در هیاهوی آثار متعدد در تالارهای مختلف گفت: اسماعیل خلج یکی از بهترین نمایشنامه نویسان و کارگردانان دهه چهل و پنجاه خورشیدی بوده که هنوز هم از جایگاه معتبری برخوردار هست و نباید او را نادیده انگاشت چون جمعه کشی هنوز هم قابلیت اجرا از نگاههای مختلف را دارد.

  در ابتدای نشست رضا آشفته دلیل برگزاری این نشست منتقدانه را تاکید بر اجراهایی دانست که ضمن تئاتری بودن در هیاهوی آثار متعدد در تالارهای مختلف گفت: اسماعیل خلج یکی از بهترین نمایشنامه نویسان و کارگردانان دهه چهل و پنجاه خورشیدی بوده که هنوز هم از جایگاه معتبری برخوردار هست و نباید او را نادیده انگاشت چون جمعه کشی هنوز هم قابلیت اجرا از نگاههای مختلف را دارد.

اسماعیل خلج، نویسنده و کارگردان درباره اینکه چقدر در متن تغییر داده اید ضمن اینکه همچنان وفادار به همان متن قدیمی است گفت: در جمعه کشی صداقتی هست و از اینکه آن را دوباره به همان شکلی که در حدود 45 سال پیش نوشته ام، در تالار سنگلج اجرا کرده ام، و از این کارم پشیمان نیستم چون آنچه دارد روایت می شود هنوز هم هست و با افزودن به قیمت ها نمی شود گفت به روز شده است. این آدمها هنوز هم در جنوب شهر فعلی هستند و دارند همین طوری زندگی می کنند و با همین قضایا و بی خبری ها دارند دست و پنجه نرم می کنند و همین مشکلات اقتصادی و فرهنگی را هنوز هم دارند. با این تفاوت که ما در کل ایران چیزی حدود 25 میلیون نفر یا کمی بیشتر بودیم و الان فقط جمعیت مان بیشتر شده است اما مناسبات مان همین است و شاید در آن روزها گورخواب ها را نداشتیم که حالا اینها هم به ما اضافه شده چون در آن زمان بی خانمان ها جایی مثل قهوه خانه ها را داشتند که در آنجا بخوابند. الان کیف قاپ ها و زورگیرها بیشتر شده اند که امکان دارد موبایل تان را از شما بدزدند. ما این روزها علاوه بر فقر اقتصادی و فرهنگی شاهد این نوع خشونت ها هم هستیم. با آنکه تغییری در متن نداده ام اما در زمان کارگردانی اش دچار کشف های تازه ای شده ام و چیزهای جدیدی برایم هست.

گیاهچی، مدیر طرح نمایش جمعه کشی نیز درباره حمایتش از اسماعیل خاج گفت: در جامعه ما غول های ادبی و فرهنگی پس از مدتی کنار گذاشته می شوند و اسماعیل خلج هم یکی از این غول های تئاتری است که هر چند سال فرصت کار کردن می یابد که سال 91 داستانهای ناتمام را کار کرد و فکر کنم سال 85 هم حالت خوبه مش رحیم؟ را در چهارسو اجرا کرده بود. بنابراین دوست داشتم در کنارش باشم و امکان کار کردن را برایش تسهیل کنم. در ایران ما کمتر نمایشنامه نویسی است که به زبان و بیان خودش رسیده باشد و خلج یکی از آنهاست که اکبر رادی و بهرام بیضایی از دیگر غول های ادبیات نمایشی این موضوع را تایید کرده اند و اتفاقا در ایران کمتر پیش می آید که بزرگان همدیگر را تایید بکنند. شاید این اقدام ما سنگ بنایی باشد برای حمایت از بزرگانی که هنوز هم فعالیت بکنند.

کاکا سلطانی، منتقد تئاتر در این نشست گفت: این شانس بزرگی برای ماست که بتوانیم اثری از اسماعیل خلج را روی صحنه ببینیم؛ هنرمندی که هم در بازیگری و هم در نوشتن و کارگردانی فعال و شناخته شده است و هم نقاشی می کشد و امسال تابستان هم یک نمایشگاه برگزار کردند.

خلج نمایشنامه نویسی است که برخی به دلیل گردآوری آدمهای طبقات پایین و محروم جامعه در مکانی مانند قهوه خانه، او را به عنوان نمایشنامه نویس قهوه خانه ای نام داده اند. خلج به درستی این آدمها را با آلام، یاس ها و امیدهایشان می شناسد و زبان گفتار و حالشان را می داند. آدمهایی که در شرایط اجتماعی می خواهند گامهایی بردارند اما این گامها نافرجام هستند و به جای اینکه حرکت بکنند اما بیشتر ایستا هستند. این ایستایی ماحصل ظلم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با زیر ساخت های آموزشی است. خلج دارد گزارشی از زندگی این آدمهای مایوس می دهد که حال و هوای آدمهای چخوف را هم دارند اما من از این منظر به آثارش نگاه نمی کنم اما آدمهای خلج دنبال هم صحبتی می گردند و می خواهند با کسی درد دل کنند اما نمی توانند و این حالشان را رقت انگیز می کند.

کاکا سلطانی، مدرس دانشگاه با توجه به اینکه با نگاه مدرن می شود این نمایش را گزارشی از یک وضعیت دانست، چندان به کارآیی گزارش ابتدای کار درباره شکل گرفتن و تاریخچه مختصر قهوه خانه ها در ایران موافقت نداشت و به لحاظ ساختار درام نیز چندان با این نوع حالت ایستای آدمها موافق نبود چون ستیز و کنشی بین شان نمی بینیم با آنکه در اواسط کار لحظات کوتاهی از ستیز هست اما در کل این ستیز جاری در نمایش نمی شود و برای دقایقی دو آدم اصلی که یکی کارگر و دیگری کارفرماست آن هم به شکل روایت کردن و البته شعاری دارند مساله یشان را مطرح می کنند بی آنکه پیش زمینه اش فراهم شده باشد. او در ادامه پرسید آیا این زبان بعد از چهل پنجاه سال می تواند برای مخاطب امروزی کارایی داشته باشد و می تواند او را تهییج بکند که به تماشای کار بنشیند؟

خلج، نمایشنامه نویس، با اشاره به اینکه در اینجا دو مساله هست گفت: اول اینکه آیا باید این کار تماشاگر را تهییج کند و به اصطلاح بتواند چماق بدهد دستش و بزند تو سر هر کسی که ازش خوشش نمی آید. دوم اینکه درامی شکل بگیرد و تغییری در کار ایجاد بشود که تماشاگر را تهییج کند؟ اما درام ما نتیجه اش آگاهی دادن است که با تحریک کردن فرق می کند. دنیای جمعه کشی دنیای خودش هست و ما به دنبال تهییج تماشاگران نیستیم و ما در عرض یک ساعت و نیم داریم روی صحنه به دنبال بیان فقر فرهنگی هستیم و برای نشان دادن سیستم کلی در جهان هستیم و نه در اینجا، که بی خبری آدمها باعث کشدار شدن حکومت های جابرانه می شود و ما به دنبال بیان یک طبقه و یک قشر نیستیم بلکه  سمبول گرایی شده است و یک کارگر و یک کارفرما دارند خودشان را ناراضی نشان می دهند اما در اینجا استثمار کارگران دارد به دست کارفرمایان اتفاق می افتد. ما داریم به دردهای ناشی از عدم گفتگو و اینکه سکوت در همه چیزی می گذرد، می پردازیم برای اینکه هیچکس حرف هیچکس را گوش نمی کند. ما می خواهیم از این رخت و کسالت برویم به سمت نشاط و سوی زندگی که در گفتگو اتفاق می افتد.

گیاهچی، افزود: ما در قرن بیستم و بیست و یکم دیگر از این ساختار کلاسیک عبور کرده ایم و دیگر کسی به دنبال آن کنش ها و ستیز درام کلاسیک نمی رود و الان ادبیات نمایشی لبریز از کلاژ، ضد قصه و درام های بی پایان هست و خلج هم به دنبال مشارکت تماشاگرش هست که در جمعه کشی بتواند ذهن فعالی داشته باشد و خودش آن را کامل کند و اینکه خلج این نمایشنامه را در 29 سالگی نوشته خیلی کار عجیبی است چون برابری می کند با در انتظار گودوی ساموئل بکت اما از فرهنگ خودش آن را جذب کرده و این در درون نویسنده جوشش دارد و در آن کلاژها و امپرسیون هایی است که به شکل برشی هایی از زندگی ایجاد شده است. این حُسن محسوب می شود تا اینکه عیبی باشد و نباید برخورد یک بوم و دو هوا بشود چون این نشان می دهد که در ایران ما هم نویسندگانی مثل خلج در زمان خودشان پیشرو بوده اند و دارد نمایشی را اجرا می کند که داستان ندارد اما کلاژ گونه است و نمایش ناتمام می ماند چون باید مخاطب آن را در ذهنش کامل کند. حالا در آن مسائل اجتماعی و سیاسی و حتی فلسفی مثل مرگ هم وجود دارد.

کاکا سلطانی در ادامه بحث اش را این گونه پیش برد که در این نمایش ناتورالیستی سعی شده که در یک اثر که به نام قهوه خانه ای هم شناخته می شود، مقابل ما برشی از زندگی قرار بگیرد که با مخالفت گیاهچی همراه شد که در اینجا ما با یک اثر فرمایستی همراهیم و در آن فقط مکان قهوه خانه را می بینیم بی آنکه اثر قهوه خانه ای باشد. کاکاسلطانی هم منظورش از ناتورالیستی بودنش را پرداختن به جزییات دانست که در نگاه علمی زولا و دیگر نویسندگان این مکتب اصل و اساس بوده است. او بازهم گذر زمان و نوع مواجهه اش با مخاطب امروز را مورد پرسش قرار داد که آیا می تواند مخاطب را درگیر کند؟

گیاهچی هم اشاره کرد که اگر ارتباطی شکل نمی گرفت حتما امکان نداشت که الان روی صحنه باشد. کاکاسلطانی در ادامه پرسید روایت اول قهوه خانه چه کارکردی در صحنه داشت؟

خلج اما نگاه کاکاسلطانی را یک نگاه کلاسیک فرض کرد که فردی مثل لاجوس اگری در کتاب نمایشنامه نویسی اش درباره این نوع نگاه مفصل نوشته است و خلج هم ضمن خواندن و دانستن این نوع نگاه بر آن بوده که راه خودش را بیابد چون در ایران شیوه ای وجود دارد که در آن بین صورت و معنا فرق است و از منطق الطیر عطار مثال زد که در آن بین شخصیت ها چندان کنش و واکنشی نیست که در عین حال پیشرفتی هم بین آنها هست که در آنچه مدنظر لاجوس اگری هست در این اثر روندی نیست و در تئاتر هم نویسنده وقتی شناختی از انسان درک کرده را منتقل کند، می تواند مخاطب را جذب اثرش کند چون این درک عمیق است و ما در این اثر از ادبیات بیش از هزار ساله یمان که از آن شناختی داریم ریشه گرفته ایم در حالی که آمریکا نزدیک به سیصد سال تاریخ دارد و ادبیات عمیق مثل ایران ندارد و ما آنچه می گوییم ریشه در موسیقی، شعر و حتی عرفان ایرانی دارد که تجربه اش کرده ایم.

خلج در ادامه به اهمیت تاریخچه قهوه خانه در ابتدای نمایش اش پرداخت که در آنجا حکام وقت از صفویه تا پهلوی مردم را به خوردن دیزی مشغول کرده اند که این بهترین غذای طبقات پایین هست اما در آن به جای گوشت مقداری پیه و سیب زمینی و نخود می شود خوراک روزانه مردم که اگر این تاریخچه را بشناسی می فهمیم که این بی خبری مردم از همدیگر امری ریشه دار است و هنوز هم اینها در کنار هم اند بی آنکه بدانند چه مشکلاتی دارند؟  این گونه ما با یک هستی شناسی همراه می شویم که قهوه خانه تمثیلی از دنیا است و ما دچار یک چرخه ایم که در آن دنیا همواره بیهوده است. شعرهایی هم که در این نمایش خوانده می شود دلالت بر چنین موضوعی می کند.

رضا آشفته، منتقد، نیز با توجه به اینکه نمایش حالت مینی مایستی و پایان باز دارد، و اینکه در آن آیین جمعه کشی دارد اتفاق می افتد و مردمان در حاشیه و ته شهری همانند قهرمانان ساموئل بکت به ویژه در نمایش در انتظار گودو، چشم انتظاری می کشند که این جمعه هم بگذرد اما خلج دارد بنابر همان روال ادبیات ایرانی و عرفان این سرزمین وضعیتی را خلق می کند که در آن آیینی شکل می گیرد و در نهایت سبک و شیوه ای از خلج بر جای می ماند که منحصر به خود اوست نمایشی شاعرانه و عارفانه که درباره نوعی بطالت وارد بر دنیا و زمان است که در آن مناسبات غلط و حتی ظالمانه ای بین آدمها حاکم است.

محمد آقازاده، روزنامه نگار و از نخستین بینانگذاران کانون ملی منتقدان تئاتر ایران نیز که در این نشست حاضر بودند، اثر را ناتورالیستی ندانستند و اشاره کردند که در این کار مناظری هست که اگر آنها را ببینیم بهتر می توانیم به درونش ورود پیدا کنیم. او در ادامه با توجه به حضور کارگر و کارفرما به مساله استثمار شدن کارگران و طبقات محروم پرداخت. در این اثر ما با اثری پاره پاره مواجه نیستیم بلکه در روزی گشایشی هست که به شب می رسد... در این کار نوری هست در صحنه ای که قهوه چی صندلی را بر زمین می کوبد و می خواهد مناسبات را برهم بریزد و بین آنها یکی شدنی اتفاق می افتد. چنانچه همه دسته جمعی آواز می خوانند اما به صاحب قهوه خانه اجازه نمی دهند که بخواند و او ناخواسته می خواند. از سوی دیگر در اینجا تنش با زمان دارد صورت می گیرد و باید به گونه ای با آن کاری بکنند. می بینید که در این نمایش مساله زمان، فقر، دعواهای بین آدمها، و آنهایی که انگار بی سرنوشت اند و همه اینها در کلیت اثر تنش می سازد.

کاکاسلطانی هم به ایستایی شخصیت ها اشاره کرد که چون پویا نیستند نمی توانند از این دلمردگی ها خلاص شوند و یک دست نامرئی هست که مانع از آن می شود که ما نمی دانیم این دست نامعلوم کیست؟

آقازاده هم اشاره کرد اینها ایستا نیستند و به دنبال حرف زدن هستند و دیالوگ در نمایشنامه و در جهان خارج هم چنین تعریفی دارد چنانچه در عالم سیاست هم سیاستمدارها مدام دارند حرف می زنند و امروز حرف هایشان را توییت می کنند و با این حرفها اتفاقات را به وجود می آورند. در زبان شخصیتها کنش وجود دارد، همه چیز از بی ارتباطی شروع می شود و رفته رفته اینها را به هم وصل می کند و در این بین عزراییلی هم هست که آنها را به سوی مرگ می برد.

نصراله قادری نیز از پیشکسوتان و روسای پیشین کانون ملی منتقدان در این شب عدم استقبال نسل جوان از کار اسماعیل خج را نوعی حذف دانست و از آن به خلج کشی تعبیر کرد و از آنان خواست که اگر می خواهند حذف کنند اول او را ببیند و نادیده حذفش نکنند. این منتقد از بغضی گفت که با دیدن تالار نیمه خالی شکل گرفته در حالی که در سالن ایرانشهر آدمهایی که به نام پساپست مدرنیته نامیده می شوند با استقبال زیاد مواجه می شوند بی آنکه مردم درکی از آن نمایش داشته باشند یا آن نمایش برآمده از میان مردم باشد.

این مدرس دانشگاه با اشاره به حاکمیت عصر تتلوها بر فضای فرهنگی و اینکه با جسارت به دنبال پروپاگاندایند تا اقبال عمومی را جلب کنند و کارترهای تئاتری و هنری هم آنها را حمایت می کنند اما در این بین خلج نباید دیده شود و همین باعث شده با چشمان گریان پا به سالن بگذارد.

نصراله قادری از نقدهای منتقدان هم ایراد گرفت که در این سالها بیشتر به دنبال بیان سیاسی هستند و در تئاتر فقط به دنبال محتوایند و اگر در اثری آن را نبینند در کل آن را تئاتر نمی دانند. او در ادامه ضمن تحلیل اثر که در آن نشانه های طبیعت مانند هفت روز هفته، روز و شب و چهار فصل دیده می شود در نهایت مرگی دارد اتفاق می افتد که در اکثر کارهای خلج بوده و در ضمن به فقدان مادرانگی و عشق در جمعه کشی اشاره کرد و اینکه در آن چهار عمل اصلی مادی و حیوانی و بطالت و بیهودگی حاکم است و در نهایت مرگ رقم خواهد خورد. او شکل اجرا را نوعی اثر کمیک تلقی کرد نه به معنای فارس اش که در نهایت بنابر حاکمیت مرگ نوعی ترس و دهشت بر فضا ته نشین خواهد شد. این ساختار برآمده از ریشه های ذاتی اسماعیل خلج هست که اثرش را منحصرانه و مستقل می کند از دیگران و برای همین نباید خلج کشی راه بیفتد و نسل تازه بی خبر از این نویسنده و کارگردان او را حذف کند.




نظرات کاربران