دربارهی نمایش کوریولانوس
چرا هنرمندان ما به تودهها توهین میکنند؟
صمد چینیفروشان
آیا کوریولانوس مصطفی کوشکی واقعاً بازتاب دهندهی مسئلهای از مسائل زمانهی ماست؟ آیا دستکاری عامدانهی کارگردان - خوانشگر این نمایش در اثر شکسپیر، قابل دفاع یا توجیه است؟ آیا در نوع رویکرد اجرایی و ساختار نمایش او ردپایی از یک نظریهی اجرایی تازه قابل ردیابی است؟
در سه گانهی قدرت، مردم، قهرمانِ طراحی شده در این نمایش که گویا با الگوبرداری واژگونه از سه گانهی دربار، مردم و قهرمان نمایش کوریولانوس شکسپیر حاصل شده است، برخلاف اثر مبداء، تودهها موجوداتی پراکنده، زبون، شهوت ران، همیشه ناراضی، ذاتاً غیرقابل اعتماد و مستحق عامریت توصیف شدهاند؛ خوانشی متاثر از ذهنیت مستبدی که هم، عدم ضرورت گفتوگوی قدرت با جامعه را توجیه میکند و هم، از مدافعان (قهرمانان) احتمالی حقوق تودهها، چهرهی خود شیفته و غرق در امیال قدرتطلبانهای میسازد که نگاهشان به تودهها صرفاً نگاهی ابزاری است.
مصطفی کوشکی در این نمایش، عامهی مردم را، تودهی زیاده خواهی تصویر میکند که از سر بیعاری و تن پروری همیشه شعار میدهد و اعتراض میکند و از آن جایی که ذاتاً منفعت طلب و متفرق است، مستحق انواع سوء استفادهها، هم از جانب بیگانگان و هم، از سوی قهرمانان احتمالی خود است. قهرمانان چنین مردمانی هم، از آن جایی که ذاتاً موجودات خودبزرگ بین و خودشیفتهای هستند، به راحتی میتوانند هم به منافع تودها و هم به کشورشان خیانت کنند. و البته که چنان تودههایی جز چنین قهرمانانی را شایسته نخواهند بود؛ قهرمانانی که به دلیل طبع پر جوش و خروش و سلبریتی منشا نه شان، نه تنها گوش شنوایی به التماسهای مادر- سرزمین خود ندارند بلکه همیشه بهترین هدف برای سوء استفادهی بیگانگان هستند. و طبیعی است که دریک چنان آشفته بازاری، از هرگونه اعتراض احتمالی این تودهها هم چیزی جز فروپاشی یا حتی سلطهی قهرمان- سلبریتیهای بی منطق و بی هویت و سرانجام، سلطهی بیگانگان نصیب جامعه نخواهد شد.
کوریولانوس مصطفی کوشکی یک تراژدی است اما، تراژدی سقوط ناگزیر جامعهای که تودههای خواب آلودهی زیاده خواهش، با نق زدنها و اعتراضهای عادت شده و مکررشان، راه را بر ظهور قهرمانان – سلبریتیهای متظاهری هموار میکنند که جز کسب شهرت و احترام برای خود به چیز دیگری نمیاندیشند. تراژدی مردمان تن پرور و همیشه معترضی که هم قهرمانان و هم بیگانگان - به گونهای قابل توجیه- میتوانند، از آنان سوء استفاده کنند.
اینگونه خوانش از جامعه و سیاست و مردم و قهرمان، نه هیچ مسئولیتی برای سیاست و قدرت قائل است، نه حقی برای اعتراض و نه ارزشی برای دفاع از حقوق تودهها؛ و عامهی مردم هم در آن، چیزی بیش از بیخردان و تن پرورانِ زیاده خواهِ مستحق مجازات نیستند. نفرت از تودهها و تایید ضرورت استثمار و سرکوب آنها، بن مایهی اصلی ایدهی محوری این نمایش است که آگاهانه، عنوان شکسپیر را نیز برپیشانی خود مینهد تا با سوء استفاده از بی خبری مخاطب از متن مبداء، توجیهی برای حقانیت رویکرد خود فراهم کند.
در این نمایش، قهرمانان تودهها، موجوداتی پوشالی و ابزارهایی مطمئنی برای بهرهبرداری و سوء استفادهی بیگانگان و قدرتهای خارجی هستند؛ و تودهها نیز، موجودات مستحق تحقیری که رسانههای خارجی همیشه میتوانند با سوء استفاده از زیاده خواهیهاشان، به طرق مختلف، ازجمله تطمیع مالی،آنها را مورد سوء استفاده قراردهند و به همین دلیل هم مستحق انواع جوسازیها و دروغها و بهره برداریهای مالی و سیاسی رسانهای و غیره هستند.
حال سئوال این است: چرا حتی نادر هنرمندان برخوردار ازتوانایی پرداخت جلوههای بصری توجه برانگیز و طراحی میزانسنهای خلاقه و به لحاظ زیبایی شناسی جذاب نیز این روزها، به راحتی تن به ایدهی توهین به تودههای بی پناه میدهند؟ توهین به تودهها، اگرچه در سینما و بویژه در سینمای خانگیِ سالهای اخیر ما، به درونمایهای متداول و حتی پذیرفته از سوی مدیران تبدیل شده است اما تصور و تحمل آن در تئاتر، آنهم در کار نسل جوان کارگردانهای صاحب ذوق این روزگار، بسیار دشوارتر از تحمل آن در سریالهای تلویزیونی و جریان غالب سینمای ماست؟ آیا تئاتر ما به یک صنعت تجاری و درآمد محوری نظیر سینما تبدیل شده است؟
و چند سئوال نکراری دیگر: چرا این روزها، همهی ما، تا به این اندازه، به روند سوء استفاده از متون خارجی عادت کردهایم؟ چرا چنین رویکردهای غیر اصیل و توهین آمیزی، اعتراض هیچ یک از فعالان تئاتر ما را برنمی انگیزد؟ آیا علت اصلی را باید در محتوای دروس دانشگاهی و آموزههای اساتید رشتهی تئاتر جستوجو کنیم یا در نحوهی نظارت نهادهای فرهنگی تئاتر؟ آخر، مفهوم اقتباس و خوانش و دراماتورژی و...آثارکلاسیک و مدرن جهان، مطابق دادههای حداقل کتب ترجمانی موجود، روشها و راهکارهای ویژهی خود را دارد و نمیشود فی المثل، هملت شکسپیر یا ادیپ سوفکل را به همین راحتی به یک سیاه تخت حوضی یا یک شارلاتان فرصت طلب تقلیل داد و نام آن را هم دراماتورژی یا خوانش جدید نهاد؛ نمیشود اهداف معناشناختی درامهای کلاسیک و معاصر را از ریشه دگرگون کرد و مغرور و طلبکار از کردهی ناصواب خویش، چشم در چشم دیگران ایستاد و خود را هنرمند خواند و به کردههای خود افتخار نمود.
عکاس: پریچهر ژیان