نقد نمایش «کُلاغها»
«غوص در ژرفای هیچ»
نویسنده و کارگردان: سعید محسنی
بازیگران: محمد ترابی، قادر طباطباییزواره، بهاره آقاداود
مکان اجرا: اصفهان، تالار فرشچیان، سالن اصفهان، مرداد 1398
منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
سعید محسنی در تئاتر اصفهان نام آشنایی است. او نویسندهای است که قالبهای مختلف ادبی را تجربه کرده و با تداوم در فضای آنها فعال بوده و هست. رمان، نمایشنامه، فیلمنامه، داستان کوتاه و شعر همگی را آزموده و به مرور ایام آثاری از خود در این قالبها به جای گذاشته است. بر اساس یک زمینه و محوریت ویژه میتوان محسنی را در بین معاصرینِ عرصۀ قلم در جغرافیای محلی «نویسندۀ اصفهان» لقب داد، زیرا مشخصاً آنچه نشانۀ قلم او در تمامی این زمینه هاست «اصفهان» است. این خصیصه را به روشنی میتوان در دو رمانی که در سالهای اخیر به چاپ رسانده؛ یعنی «دختری که خودش را خورد» و «نهنگی که یونس را خورد هنوز زنده است» به عینه مشاهده کرد. در نمایشنامۀ «کُلاغ ها» نیز این اتفاق افتاده و مکانها و آدمها به جز یک کاراکتر همه مربوط به اصفهان هستند. نکتهای مهم در این رابطه به چشم میخورد و آن نکته عبارت است از نحوۀ به کارگیری از فرهنگ اصفهان و ملزوماتش در بسیاری از تئاترهای پس از انقلاب در این جغرافیا و تفاوت نمایش «کُلاغ ها» با این قبیل نمایش ها. در اکثر این گونه آثار در اصفهان، دیده میشود که از پتانسیلهای مربوط به محلیت و فولکلور از قبیل لهجه و غیره یا برای لودگی مورد استفاده قرار میگیرد و یا برای خنده گرفتنهای گاه و بیگاه با یکی دو سطر دیالوگ لهجه دار چپاندن در نمایشی که هیچ تجانس و ربطی به اصفهان ندارد، اما آنچه که در «کُلاغ ها» اتفاق افتاده با این موارد متفاوت است. در این نمایش زندگی بومی و محلیت را تماشاگر باور میکند و ردی از استفادههای ابزاری از آن را نمیتوان یافت که این در نوع خود حرکتی درست، مثبت و قابل توجه است. شخصیت مردهای نمایش برای ما که در همین زیستگاه هستیم آشنا هستند. شاید گاه و بی گاه امثال آنها را در نانوایی، کارگاه، پمپ بنزین، صف اتوبوس، محله و غیره دیده باشیم. حرکات و سکناتشان را میشناسیم، هویتشان ملموس و آشناست. این موارد موجب میشود که مخاطب محلی با نمایشی صمیمی مواجه گردد که بوی آشنایی میدهد.
هستۀ مرکزی متن بر اساس یک باور قدیمی و خرافه وار شکل گرفته است مبنی بر این که اگر کسی بتواند جفت گیری کلاغها را به چشم ببیند، هر آرزویی که داشته باشد برآورده میشود. دو کارگر مرغداری که به استیصال رسیدهاند و فشار مشکلات زندگی عنقریب است که به قهقرایشان ببرد با باور این داستان دو کلاغ را صید کرده، در قفسی کنار اتاقشان نگاهداری میکنند و حدود سه سال به صورت شیفتی و نوبتی به نظارۀ کلاغها مینشینند تا بلکه بتوانند شاهد آن صحنه باشند تا از این فلاکت به درآیند و آرزوهایشان را تحقق بخشند. آنها تصمیم میگیرند که یک نفر را برای کمک و پاییدن کلاغها استخدام کنند تا بتوانند بعد از این همه مدت نفسی بکشند و کمی امور دیگر را نیز سامان بخشند، به همین خاطر در روزنامه یک آگهی دعوت به کار منتشر میکنند. اینجاست که در ساختار نمایشی، عامل خارجی ورود کرده و تعادل حاکم را بر هم میزند. دختر جوانی که دانشجوی تاریخ است به دلیل شباهت موضوع پایان نامه اش (نقش کلاغ در تاریخ اصفهان) با این شغل به منزل این دو نفر وارد شده و همکاری با آنان را بر عهده میگیرد.
آنچه که به نام کنش دراماتیک در تئوریهای تئاتر مطرح و تعریف شده است و قابل تقسیم به سه زیرمجموعۀ؛ عمل فیزیکی، عمل درونی و کنش میباشد را میتوانیم در متن این نمایش بیابیم، اما منتقد در نظر به متن، همواره سوالی از خود میپرسد بدین شرح که آیا میتوان منطق اتصال وقایع نمایشنامه را خوب تشخیص داد؟ کدام ساختار و کدام منطق و سببیت را میتوان در متن یافت؟ مخاطب عام به طور کلی و منتقد به طوری ویژه به دنبال کشف شبکۀ استدلالی متناسب در متن و اجراست. باید دید که آیا موارد مذکور در این نمایش اتفاق افتاده یا خیر. با بررسی دقیق تر به این نتیجه میرسیم که کاراکتر دختری که توسط نویسنده خلق شده تا حدودی خط سیر داستانی را از وحدت و یکدستی خارج میکند. این گفته بدان معنا نیست که وجود این کاراکتر اضافه بوده و لازم نیست، بلکه بدین معناست که در مورد پرداختهای مربوط به او در اثر ابهام وجود دارد. ابهامی که به اندازۀ کافی برطرف نشده و بر ادراک مخاطب سایه میاندازد. ما در طول نمایش دختر را در سه شمایل مشاهده میکنیم: الف) دختری که شیرین عقل به نظر میآید و رگههای آشکار حماقت و سادگی در وجناتش به چشم میخورد. ب) دختری که ناگهان در جایگاه دانای کل قرار میگیرد و در حال تصمیم گیری برای گفتن یا نگفتن حقیقت به دو کاراکتر مرد است. ج) دختری اساطیری و الهه مانند در فضایی مرموز و ماورایی که با نشانههایی قدسی مانند همچون دستانی از هم گشاده مسیح وار به جلوی صحنه میآید و در آخر قربانی میشود. حال صحبت بر سر این است که منطق و اتصال مابین این حالات سه گانه در کاراکتر مزبور کافی و مقتضی به نظر نمیرسد و مخاطب را در نقطهای از ابهام نگاه میدارد.
در محبث کارگردانی گفتنی ست که کارگردان برای طرد ابهامهای احتمالی که ممکن است برای تماشاگر اتفاق بیافتد تلاش خود را کرده اما کافی نیست؛ زیرا این ابهامها در حد لزوم برطرف نمیگردند به خصوص در ارتباط با کاراکتر دختر دانشجو. و اگر اینطور بگوییم که کارگردان به طور عامدانه قصد ایجاد ابهام بر محوریت این شخصیت داشته، باید دید که آیا این ابهام کاربرد دارد یا خیر؟ اما در سایر زمینههای مربوط به کارگردانی ضعف بارزی در این نمایش دیده نمیشود. میزانسنها به قاعده، به دور از افراط و به اندازه است. استفادۀ درست از موسیقی و القای فضاهای مختلف از قبیل شرایط عادی، شرایط اضطرار و اضطراب، موارد کمیک و غیره در جای خود وجود دارد. به جز این، کارگردان با اینکه سالنی غیر استاندارد و ناکامل را برای اجرای تئاتر در اختیار داشته با این حال توانسته تا با توجه به معماری سالن موجود و همچنین با توجه به جایگاه تماشاگران ،مابین اجرا و ساختار محیط تناسب به وجود آورد، همچنین موفق شده تا از هر آنچه که فضا در اختیار او قرار میدهد استفادۀ لازم را به عمل آورَد.
طراحی دکور و صحنه که توسط ملیکا غلامی انجام شده برای آنچه که لازمه و نیاز متن میباشد تقریباً بسنده است اما طراحی او در این اثر و همچنین نمایشهای اخیری که به عنوان طراح حضور داشته هنوز مُهر مشخص خود را نیافته و نیاز به تکمیل بیشتری دارد. در این نمایش نیز میبینیم که کار او تنها کوشیده تا بسنده باشد اما آن خلاقیت و تفاوت لازم که وجه تمایز یک طراح صحنه و دکور از سایرین و همتاهای اوست هنوز در کارهایش به چشم نمیخورد. بر این اساس لازم است تا در این راه به ممارست و دانش اندوزیهای بیش از پیش دست یازد تا بتواند به سقف و سطحی ثابت از یک طراح صحنۀ شناخته شده و مسلط در این عرصه تبدیل شود.
بازی قادر طباطبایی با مشخصههای بارز رئالیستی، قابل باور و طبیعی از آب درآمده و از لحاظ حفظ ژست ها، باور نقش و ارائۀ شخصیت موفق عمل میکند. این موارد موجب گردیده تا حضور صحنهای او مشخص تر از سایرین به چشم آید و تماشاگر را به خوبی با خود همراه سازد. محمد ترابی در کنار طباطبایی بده بستانهای حسی و واکنشی قابل قبولی را ارائه میدهد. او در این کار سکوتهای دراماتیک را میشناسد و آنها را به موقع خود به کار میگیرد اما در صحنۀ پایانی اعوجاجهایی که به بدن میدهد از قالب بازی او در شاکلۀ این نمایش بیرون میزند و مستدل به نظر نمیآید. حتی یک نگاه عمیق و حرکت کند میتواند به راحتی جایگزین این حرکات اگزجره و بی چهارچوب شود که در این صورت بازی بهتری را میتوانستیم از او شاهد باشیم. بهاره آقاداود جوان است و جویای نام، از بیان خوبی برخوردار است و ریتم صحنه را میشناسد، گرچه هنوز آموختنیها بسیار است و او در آغاز راه، امید است تا با تلاش و فراگیریهای پیاپی و مستدامش، در آینده از وی شمایل یک بازیگر ثابت و مثال زدنی را در تئاتر اصفهان شاهد باشیم، زیرا تعداد بازیگران قابل اعتنای خانم در اصفهان نسبت به آقایان به دلایل عدیده از کمیت پایین تری برخوردار است، از این رو لازم است که بر پرورش بازیگران جوان خانم در استان حمیّتی دو چندان به خرج داد تا تعادل لازم حاصل گردد.
این نمایش به مثابۀ تکهای کوچک از آیینۀ خرد شدۀ بزرگی است که در مقابل وضعیت اجتماعی و اقتصادی عصر حاضر گزارده شده و گوشههایی از آن را انعکاس میدهد. از این رو دغدغه مند است، به موارد بومی توجه دارد و نویسنده آنچه را که به خوبی بلد است و شامل محیط زندگی خود میشود به تصویر در میآورد که از این رو لاجرم در قاب کامل تری از واقعیت قرار میگیرد، زیرا خالق اثر با جزئیات آن آشنا و مأنوس است. آنچه میبینیم حکایت آدمهایی است فقیر، مطرود و مستأصل که به ناچار به خیالات خود پناه میآورند و دست به دامان خرافات و افسانهها میشوند تا بلکه به روی آرزوهای دور از دسترس خود دری بگشایند، غافل از اینکه استغراق در خیالات و موهومات به فاجعه ختم میشود.