در حال بارگذاری ...
...

خنده به درد هزار شلاق

بیست‌وهشتمین نشست واحد نمایش حوزه هنری بوشهر و کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به نمایش و نقد و بررسی "هزار شلاق" به نویسندگی ناصر حبیبیان و کارگردانی احسان ملکی اختصاص داشت. این جلسه روز سه‌شنبه ۱۸ تیرماه ۱۳۹۸ در حوزه هنری بوشهر با حضور و استقبال جمعی از هنرمندان تئاتر برگزار شد.

جواد متین

نمایش"هزار شلاق" روایت حیات سیصد ساله اسبی با نام گرنگ است که در طول تاریخ هزار شلاق بر گرده او فرود آمده و مصائب و رویدادهای مختلفی را از سر گذرانده است. این اسب زندگی خود را از انتهای زندیه و قاجار تا غائله مشروطه در خیابان لاله زار تهران روایت می‌کند.  کارگردان این نمایش با توجه به روایت بخش‌های مهمی از تاریخ این کشور پهناور به سراغ شیوه‌های اجرای نمایش ایرانی رفته و البته با نگاهی معاصرتر و با بهره بردن از ساختار نمایش مدرن،موجز و مینی‌مالیستی به طراحی و اجرای این نمایش دست یازیده است. این نمایش از انواع هنر اجرا در ایران اعم از پرده‌خوانی، نقالی،تعزیه، کتل‌گردانی بهره می‌برد و از قضا به کارگیری از این تکنیک‌های هنر نمایش ایرانی بسیار  در خور و شایسته محتوای اثر است. "هزار شلاق" برای برخوانی توسط 5 برخوان که ظاهرا همگی کرنگ هستند تنظیم شده است که در یک حلقه مدور روایت را به مخاطب عرضه می‌کنند و جای دیگری را می‌گیرند. این توالی و تسلسل ادامه دارد و پایان نمایش درمی‌یابیم که درهمان ابتدای راه هستیم به گونه‌ای کرنگ همچنان در طول تاریخ به تاخت می‌تازد و تازیانه می‌خورد.

انتخاب "هزار شلاق" بعنوان نام نمایش و "کرنگ" بعنوان شخصیت اصلی این نمایش هوشمندانه است. کرنگ نام اسبی است که تمام رنگ موی او قهوه‌ای است و حتی یک تار مویی به رنگ دیگری ندارد. خلدست بودن رنگ مو و پوست تن پنج کرنگ حاضر در نمایش به توده بودن و تحت سلطه بودن تازیانه خوردنشان در تمام طول تاریخ صحه گذاشته و نمایش را باورپذیرتر می‌کند. اسب حیوان نجیبی است، اما تاوقتی که رام و در اختیار باشد. اسب رها و آزاد در طبیعت ضرورتا اهلی نیست و به هر صاحب قدرتی پا نداده و پای هر کسی را در رکاب خود جا نمی‌دهد. از این رو انتخاب اسبی که بعنوان نماینده توده در مقابل سلطه و سواری اقلیت و صاحبان قدرت شناخته می‌شود هم به قاعده است و هم به جهان نشانگانی اثر کمک شایانی می‌کند. آشنائی زدایی از تاریخ و حافظه جمعی و تاریخی یک ملت، آنگونه که بر اساس کلیشه‌ها و روایات صاحبان قدرت تا کنون روایت شده با تبدیل سوژه به ابژه از شخصیت اسب بعنوان یک توتم به اثر جان بخشیده و برای تماشاگر ایرانی روایت تاریخ پر فراز و نشیب این خاک است.

طراحی صحنه و استفاده از علم در صحنه در هیئت و هیبت اسبی که تمام صحنه را در بر گرفته و در طول نمایش با کارکردها و کارویژه‌های خاصی در معنا بخشی اثر فعالانه نقش آفرینی می‌کند، از دیگر نقاط قوت این اثر است. این علم  که ظاهرا اسب است صحنه را از مرکز مثل یک بردار به دو نیم تقسیم کرده و جهان نشانگانی این اثر را در اختیار دو سطح از جامعه یعنی توده و صاحبان قدرت یا شاهان-رعایا قرار داده در بخش‌های دیگر نمایش به جدا کننده جلوی صحنه و پشت صحنه تبدیل می‌شود. در جایی نیز به پرده نمایش تبدیل می‌شود و گاه نیز به گردونه روزگار که از ازل تا ابد در حال چرخش است تغییر وضعیت ظاهری و معنایی می‌دهد. استفاده از ویلچر بعنوان تخت شاهی نیز هوشمندانه است. تخت سلطانی که ویلچر است و نشان از این دارد که فردی معلول از آن استفاده می‌کند و حال اینکه چرخ همان ویلچر نیز معیوب است و نمی‌چرخد و میرزا تقی خان امیرکبیر در تلاش بیهوده خود برای تعمیر این چرخ است و جانش را بر سر اصلاح این امور می‌گذارد. تختی که تبدیل به کالسکه می‌شود و به آن اسب می‌بندند و به تخت روان تبدیل می‌شود و تخت بیهوده و معیوب شاهی است.

در تمام طول نمایش ما و کرنگ در یک امتزاج معنایی در تاریخ پر از حادثه این خاک قدیم می‌زنیم. از به قدرت رسیدن آقا محمد خان قاجار گرفته تا صدارت امیرکبیر، وضعیت رعایا،کشته شدن میرزا تقی خان در حمام فین کاشان، به قدرت رسیدن ناصرالدین شاه، مشروطه‌خواهی، نقش حرمسراها در دوران ناصری تا خرافات لانه کرده در چشمخانه 20 هزار کرمانی را می‌بینیم و تعریف می‌کنیم. با اشاره به شیوه اجرایی، فاصله مناسب کارگردان از موضوع و انتخاب قالب کمدی به ایجاد تفکر در تماشاگر کمک می‌کند. کارگردان تماشاگر را می‌خنداند شاید بسیار سطحی تر از آن طنز موجود در ادبیات اجتماعی و کوچه بازار اما این طنز تلخ است. آنقدر تلخ که در لحظات فاصله گذاری و روایت درد کرنگ توسط خودش با در دست داشتن افسار چرمی‌اش در می‌یابیم تمام آن تلخندها به روزگار باد برده یک ملت است. خنده به درد حاصل از هزار شلاق است، نه خنده به وضعیتی کمدی و خنده‌آور که ضرورتا هم خنده داریم و توامان گریه‌دار.اینکه ما کرنگ‌های تمام اعصار پهلوان پنبه‌های اندرونی خانه‌ها بوده‌ایم. حمالان پوچی بوده‌ایم که در تمام اعصار بار جهل را  به دوش کشیده‌ایم. بارکش جنازه‌های مشروطه‌خواهان بوده‌ایم و هنوزاهنوز است که بر دوش خود مصیبت دانایی آنان را به دوش می‌کشیم. و هیچ‌گاه در مقابل واقعیت‌ها نایستاده و با آنها روبرو نشده‌ایم. وقتی جهانگیر خان صور اسرافیل را که نماد دانایی و روشنفکری و روشنگری است، ققنوس وار میان نشریه صور اسرافیلش در باغ ملی به آتش کشیدند ما خسته از خان و خانبازی و تاخت و تاز و فرار و گریز به طمع یک جبه قند، فیلمان یاد هندوستان کرده و عاشق شدیم. به جای اینکه به مذاکرات دولت‌های روس و بریتانیا چشم بدوزیم به غلت زدن روی چمن‌ها دور از چشم همگان با یار می‌اندیشیدیم. در اوج حادثه مشروطه‌خواهی نیز بجای مقابله و مبارزه در لاله زار ترجیح دادیم پا به فرار گذارده و نقش شکست خورده غایب را داشته باشیم تا شهید پیروز.

علیرغم ایرانی بودن نمایش و بهره بردن از هنر اجرای نمایش ایرانی ولی بازی بازیگران پاستورال و تئاتری بود، باور پذیر و دارای مختصات و هندسه تعریف مناسب کرآکتر بود. بازی هر بازیگر بعنوان یک شخصیت، به قاعده با لایه‌های برآمده از قشر و طبقه اجتماعی و همچنین جغرافیا و تاریخ توالی رویداد بود و این امساک در برونریزی احساسات و نیز تبدیل وضعت نمایشی به تعدرفی درونی از بازی بازیها را جذاب و اثر گذار کرده بود.

در کل همانگونه که این نمایش با رعایت مناسب اصول علمی و عملی دنیای تئاتر امروز ایران  به موفقیت رسید،شاید بتوان بعنوان یک الگوی مناسب برای تولید نمایش مبتنی بر هنر اجرای ایرانی از آن بهره برد. و همه طیف مخاطب از آن لذت ببرد و از ژست‌های روشنفکری در مقابل تئاتر ایرانی متناسب با شرایط تاریخی و اجتماعی به استقبال تبدیل شود.