نقد نمایش لالهزار هتل کاتوزیان
ماندن در وضعیت قبل
سعید محبی
اولین موضوعی که در بدو ورود به سالن برای دیدن نمایش لالهزار هتل کاتوزیان ذهن تماشاگر را درگیر میکند، دکور است. کارگردان دکوری بر صحنه ساخته که تماشاگر را به یاد نمایشهای لالهزار قدیم میاندازد. انگار از سال 97 به دهه بیست و برای دیدن یکی از نمایشهای آن زمان به لالهزار قدیم رفتهای. چیزی در مایههای سفر در تونل زمان البته به دوران گذشته. نمایش سعیکرده در جزئیات هم مانند نمایش همان سالها عمل کند. حتی رنگها هم همان است. دورانی که هنوز نمایشهای موسوم به آتراکسیون به لالهزار نفوذ نکرده بود و لالهزار از هر جهت دوران طلایی خود را تجربه میکرد. ساخت دکوری در دو طبقه که در آن میشود هم بادبزن خانم ویندرمر را اجرا کرد هم ولپن را. هم تاجر ونیزی را هم مریض خیالی را. انگار کمی جلوتر، در دکور یکی از نمایشهای اکبر رادی قرار داری. شاید در حال دیدن صحنه آخر نمایش پلکان آنجا که بلبل در خانه اشرافی خود نشسته و لحظههای آخر عمرش را طی میکند یا صحنهای از نمایش آهسته با گل سرخ جایی که عبدالحسین خان بعد از خوردن شام در حال استراحت است، هستی. یا یکی از صحنههای فیلم علی حاتمی سوته دلان یا دلشدگان و یا صحنهای از یکی از فیلمهای کیمیایی. سرب یا دندان مار. با چنین مقدمهای قدم به سالن میگذاریم تا نمایشی با معیارهای استاندارد ببینیم. اما خیلی زود امیدمان ناامید میشود.
نمایش لالهزار هتل کاتوزیان زمان را به گذشته میبرد بدون توجه به اینکه چنین رویکردی همان اندازه که خلاقانه است میتواند خطرناک هم باشد. خطرش هم همان چیزی است که بر سر نمایش آمده است:نمایش در تمام ارکان سعیکرده آثار دهه بیست لالهزار را بازسازی کند غافل از اینکه این عمل پیامدهای عکس داشته و موجب پسزدن تماشاگر میشود. از قضا سکنجبین در اینجا صفرا میافزاید. انتخاب بازیگران هم طوری صورت گرفته که نوعی ایستایی را در تماشاگر القاء کند. بازی اردلان شجاع کاوه در نقش مقتدی، سرپاسبان آن زمان لالهزار بیشتر از آنکه به نقش هویت ببخشد، شخصیتی خنثی از آب در آمده به طوری که تماشاگر باورش نمیکند. حسین مسافر آستانه را تا کنون بیشتر در سمت کارگردان و مدیر اجرایی دیدهایم تا بازیگر. در اینجا در نقش یک خبرنگار که قرار است وجدان بیدار ملت را بازی کند ظاهر میشود. اما نه استنباط وجدان به تماشاگر دست میدهد و نه چیزی از بیداری در او میبینیم. او از سر پاسبان هم خنثیتر است. جلیل فرجاد اما توانسته تا حدودی به نقش خود نزدیک شود و علت آن هم رویکرد بیرونی نقشی است که آن را بازی میکند. خانم پرتو و خواننده جوان هم چیز بیشتری برای گفتن و یا انجام دادن ندارند. انگار تعدادی از فارغالتحصیلان مدرسه هنرپیشگی اوائل دهه شمسی را برای بازی به صحنه آوردهاند. با همان سبک و سیاق و با همان کیفیت. نه بیشتر نه کمتر.
نمایش قرار است داستانی باشد درباره خفقان و پاسداشت آزادی. اینکه چرا نویسنده و کارگردان برای بیان حرف خود این زمان را انتخاب کرده، بیشتر از اینکه نشان از طراحی درست و اصولی نمایشی با مایههای دراماتیک داشته باشد، شیفتگی وی به نمایشهای لالهزاری دهههای گذشته را نشان میدهد که به نظر میرسد چنین رویکردی پایه و اساس منطقی ندارد. این اشتیاق به قدری زیاد است که نویسنده و کارگردان نمایش حتی متوجه نشده در حال خلق آدمهای بیشناسنامه است. آدمهایی که از شخصیت نمایشی تنها پوستهای دارند و هیچکدام از آنها اشخاص عمیقی نیستند. نتهای فالشی که در زمان و مکان درست خود قرار ندارند و برای همین کارآیی مناسب خود را در صحنه پیدا نمیکنند. احمد کسمایی به عنوان انسانی آزادی خواه و وجدان بیدار ملت قابل پذیرش نیست چرا که نمایش فاقد القای حس همذاتپنداری نسبت به او به تماشاگر است. سرپاسبان مقتدی هم اقتدار یک نظامی را ندارد. او بیشتر به دیکتاتوری میماند که توانایی توجیه کوچک ترین کار خود را در صحنه ندارد. کاتوزیان به عنوان محور اصلی نمایش، یک ارمنی صاحب هتل است. اما هیچ تصوری از یک شخصیت ارمنی در وی وجود ندارد. لهجهاش گاهی هست و گاهی نیست. شخصیتش هم بیشتر به متصدی بار شبیه است تا یک هتل دار. دیگران هم دست کمی از آنها ندارند.
به همه کاستیهای نمایش بیفزایید ریتم کند و کشدار نمایش را. زمان طولانی نمایش بیشتر از آنکه به پیشبرد داستان کمک کند، باعث خستگی تماشاگر میشود و از زمانی دیگر سرنخ داستان از دست او رها میشود. نویسنده برای جبران این نقیصه اقدام به ورود مایههای پلیسی به داستان میکند که نه تنها کمکی به آن نمیکند بلکه سوالی ایجاد میکند که این موضوع چه توجیهی دارد؟علاوه بر آن ورود گروه سیاهبازی و درگیر کردن آن با ماجراهایی که باید در درامهای آگاتاکریستی مورد استفاده قرار بگیرد تا این نمایش، به غیر از گیج کردن تماشاگر فایده دیگری دربر ندارد. مضاف بر اینکه این اقدام نویسنده هم در کلیت و ساختار نمایش به درستی جا نمیافتد. در انتها هم به درستی مشخص نمیشود فلسفه وجودی گروه سیاه بازی در نمایش چیست؟ اگر حذف شوند چه اتفاقی در روند نمایش میافتد؟ به نظر میرسد چنانچه نمایش بر روی داستان اصلی خود متمرکز میشد، میتوانست عملکرد بهتری داشته باشد.
شاید بتوان گفت مهمترین مشکل نمایش این است که بین یک درام اجتماعی که قصد دارد حس نوستالژی دهههای گذشته را به عنوان دورانی باشکوه در بیننده زنده کند و اثری کمدی که درصدد زنده نگه داشتن سنت پیشینیان است در حال نوسان است. برای همین تکلیف نمایش با خودش معلوم نیست و در مجموع تکلیف نمایش با مخاطب هم مشخص نیست. کمی نوستالژی، کمی سنت، کمی چیزهای دیگر، نمایش لالهزار هتل کاتوزیان را تبدیل به نمایشی کرده که تشخص فردی ندارد و محصول تجربیات و دوست داشتنهای نویسنده و کارگردانش است. در نتیجه تماشاگر نمیتواند با آدمهای نمایش احساس همدردی کند. از سویی نمایش با دنیای واقعی اثر که نویسنده آفریده تفاوت دارد و از آنجاییکه اشراف وی بر دنیای اثر اندک است، نمیتوان انتظار زیباییشناسی از اجرا داشت. در نهایت هم این سوال باقی میماند که هدف نویسنده و کارگردان از به روی صحنه بردن این نمایش چیست؟
قهرمان نمایش کیست؟ این سوالی است که نمایش پاسخ روشنی به آن نمیدهد. کسمایی قهرمان است یا خانم پرتو؟ خواننده جوان چطور؟ اصلاً نمایش قهرمان دارد؟ رویکرد نمایش به این موضوع چیست؟ در چنین حالتی چگونه میشود فهمید کسمایی چگونه آدمی است؟ او یک قهرمان است یا یکی از مهرههای نمایش؟ اگر قهرمان است پس چرا عملی از او سر نمیزند؟ کسمایی شخصیتی خنثی دارد به طوری که او را نمیتوان در حد و اندازههای یک قهرمان تصور کرد. دیگران هم دست کمی از او ندارند. در چنین حالتی مرز بین مضامین، شفاف و واضح نمیشود. در این حالت نمایش به اثری چندگانه تبدیلمیشود که آخر سر هم مشخصنمیشود این چندگانه بودن نقطه ضعف آن است یا قوت؟ شخصیتها هم به شدت تیپ هستند و راه درازی در پیش دارند تا تبدیل به شخصیت شوند. راهی که نمایش کوششی برای تبدیل آن از خودش نشان نمیدهد. شخصیتها کولاژی از اشخاصی مختلف هستند برای همین در میان آنها کمتر میتوان شخصیتی تاثیرگذار پیدا کرد.
لالهزار هتل کاتوزیان میتوانست نمایش موثرتری میشود اگر بهجای درهمآمیختن مواد اولیه ساخت و ساز یک نمایش بدون در نظر گرفتن مناسبات دارماتیک، به درست بودن و جاگیری درست عناصر درام میپرداخت. هر چند نمایش تا همین جا هم اثری داستان محور است با ضعفهایی که میشود با کمی کار و دقت از بین برود.