نگاهی به نمایش "دختر سطلی" به کارگردانی فاتح بادپروا
آن جنگ که جهانشمول است
محمدحسن خدایی- نمایش "دختر سطلی" نوشته تریفه کریمیان و به کارگردانی فاتح باد پروا از مریوان در پنجمین روز از سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر در تالار حافظ به روی صحنه رفت. نمایشی در رابطه با جنگ و آسیبهایش.
نمایش «دختر سطلی» در رابطه با جنگ و آسیبهایش است. دختری که به همراه همرزمان خود، به ماموریت رفته و وسوسه عکس گرفتن در یک منظره زیبا، باعث آن شده که تمام دوستاناش کشته شوند. دختر زنده مانده و اسیر نیروهای دشمن. اجرا روایت بازجویی این دختر و به نوعی مقاومت و شکست اوست. بازجو مردی است جوان که چندان در قید و بند مقرارت نیست و حتی میشود گفت عاشق دختر است. انتهای نمایش را به یاد آوریم. محل نگهداری و بازجویی، یک سردخانه است با قفسههایی که در آن اجساد مبارزان قرار دارد. روایت شصت دقیقهای «فاتح بادپروا» از نمایشنامه «تریفه کریمیان» نگاهی تلخ دارد به جنگی که هر دو طرف ماجرا، در آن بازندهاند. مبارزانی که حتی فرصت آن را نمییابند که در یک چشمانداز زیبا در کنار همرزمان خود بایستند و عکسی به یادگار ثبت کنند. به هر حال نگاه انتقادی «تریفه کریمیان» با لحن زنانهای به مصاف جنگ و مصائباش رفته و البته گاهی موفقیتهایی را نصیب گروه اجرائی کرده. اما همچنان بزرگترین آسیبی که نمایشنامه به اجرا زده، نامتعیّن بودن مکان و فضا و زمان است. حتی اسامی کردی و نشان دادن تصویر میلیتانتهایی با لباس چریکی اقلیم کردستان که در مقابل دوربین عکاسی لبخند میزنند، نتوانسته به این سئوال ساده اما استراتژیک پاسخ دهد که این مبارزان کیستند و با چه کسانی مقابله میکنند؟ آنان متعلق به کدام سرزمین و مردمان هستند؟ یک ذهنیت مفروض در این سالها در تئاتر ایران شکل یافته که برای عبور از خط قرمزها میتوان مبهم و گنگ سخن گفت. گویا در این جا هم به نوعی با همین مسئله روبرو هستیم. اینکه مخاطبان احتیاج به اطلاعات بیشتری ندارند و به میانجی اتفاقاتی که بر صحنه شاهدند، میتوان تشخیص داد ماجرا از چه قرار است و مربوط به کدام اقلیم و سرزمین. رویکرد اجرائی و مناسبات آدمهای نمایش، تبلیغ این فکر است که چندان مهم نیست شخصیتها دقیقاً متعلق به کدامین جغرافیا هستند، چراکه تم نمایش جهانشمول است و در نقد جنگ در هر شکل آن. اما میتوان بر این نکته تاکید کرد که هر جنگ، تاریخی دارد و رنج و حرمانی. نمیشود با کلیتسازی و تمایززدایی، مدعای خلق تئاتری جهانشمول شد که به تمامی جنگها معترض است. دریغا که «دختر سطلی» هم به مانند اغلب اجراهایی که دست بر مسائل حسّاس قومیتی و سیاسی میگذارند، راحتترین کار ممکن را به عنوان نوعی فضیلت برمیگزینند و در نهایت به اجرائی سترون، نامتّعین و مبهم رضایت میدهند. نه مشخص میشود این دختر بازجوییشونده مربوط به کجاست و کدام نیروی سیاسی؟ و نه بازجو معلوم است منتسب به کدام دولت یا حاکمیت؟ همه چیز درهالهای از ابهام و گنگی فرورفته و از قضا شخصیتها مدام حرف میزنند تا موقعیت تاریخی خود را پنهان کنند. نمایش در نهایت تبدیل میشود به بازجویی و مکانیسمهای آن. برای همین سویههای روانشناختی شخصیتها اهمیت مییابد و ضرورتهای تاریخی فراموش میشود.
اما مکانیسم بازجویی در «دختر سطلی» قرار است چگونه کار کند تا مقاومت دختر بشکند؟ گویا «آب» مهمترین وسیله و راهگشاترین وسیله است. متهم مجبور میشود مدام آب بنوشد و مثانهاش تا مرز ترکیدن، پر شود. «دختر سطلی» نام یکی از متهمان است که با سطل آب مینوشیده و در مقابل روندهای بازجویی، دوام میآورده. صحنه پر از بطریهای آب است و رابطه بازجو و متهم، به میانجی آب برقرار میشود: نوشیدن، سرکشیدن و پاشیدن. پس چندان از خشونت فیزیکی خبری نیست و یک رابطه «آبمحور»، مسیر دراماتیک نمایش را به پیش میبرد. رویکردی که به هر حال خلاقانه است و بر این نکته اشاره دارد که هر سیستم سیاسی، مکانیسمها و روشهای مختص به خود را دارد در رابطه با مخالفان، و اگر فاقد این مکانیسم باشد در نهایت به تاسیس آن مبادرت خواهد ورزید. «آبدرمانی» یا «شکنجهگری با آب» بدن متهمان را بحرانی کرده و اینبار «مایع حیات»، میانجی ممات است. پس برای مقاومت در مقابل این سیستم سرکوب، میبایست مانند «دختر سطلی» منطق درونی شکنجه با آب را تا نهایت خود به پیش برد و با سرکشیدن سطل پر از آب، قدرت شکنجه را به چالش کشید. فضای نمایش چنان طراحی شده که حسِ ماندگی و فروبستگی را انتقال دهد. آدمهایی که از سر شانس یا ضرورت، مقابل هم قرار گرفته و مجبورند در یک سردخانه، به فرآیند ملالآور و خشونتآمیز بازجویی تن دهند. سوالات همان کلیشههای همیشگی: هویت کشتگان، اسامی غایبان و افشای همرزمان. پاسخگوها هم به نوعی همان روال همیشگی. در اینجا مناسک بازجویی، قابل پیشبینیتر هم شده است، چراکه نیروهایی که مقابل هم قرار دارند، نامتّعین باقی میمانند. در طول روایت، نظم اشیاء به تدریج از مدار خود خارج شده و به موازات درهم شکستن مقاومت دختر، این آشفتگی و بینظمی شدّت مییابد. استفاده از نورهای موضعی و تاریک بودن بعضی از صحنهها، روایت را واجد تقابل خیر و شر میسازد. اما در نهایت گویی هیچ کدام نه شرهستند و نه خیر. بلکه قطعهای از یک آیین ملالآور پرسش و پاسخ ملالآور.
در نهایت اگر گروه اجرائی بازنمایی مناسبات مردمان اقلیم کردستان را پر اهمیت میداند، بهتر آن است که از این ابهام و گنگی دست بردارد و قلمروهای خود را روشن کند. وگرنه با روایتهایی ذهنی و شخصی روبرو خواهیم بود که شوق چندانی برنمیانگیزند و جهانشمول بودنشان هم کسی را خطاب نمیکند.
محمدحسن خدایی
عضو کارگروه نقد سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر