نگاهی به نمایش "یک هفته راه رفتن در بهشت" به کارگردانی سید محمدهادی هاشمی زاده
میان خواب و بیداری؛ یک مواجههی رازآلود خانوادگی
محمدحسن خدایی- تالار قشقایی در سومین روز از سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر میزبان نمایش "یک هفته راه رفتن در بهشت" بود. این نمایش روایتِ معلمی است که گرفتار مسئله هویت است و در تلاش برای نقبزدن به گذشته تا راز خانوادگی آشکار شود. یک دور باطل و فروبسته که در نهایت به همان نقطهای ختم میشود که از آنجا آغاز شده.
اجرائی چون «یک هفته راه رفتن در بهشت» به نویسندگی «رضا گشتاسب» و به کارگردانی «سید محمدهادی هاشمیزاده» فضایی هراسناک و ذهنی دارد. روایتِ معلمی که گرفتار مسئله هویت است و در تلاش برای نقبزدن به گذشته تا راز خانوادگی آشکار شود. یک دور باطل و فروبسته که در نهایت به همان نقطهای ختم میشود که از آنجا آغاز شده. فضا اقلیمی و مناسبات شخصیتها پیشامدرن است. آدمهایی که چشماندازی پیشروی خود نمیبینند و سئوالشان از شخصیت متقدر آن منطقه که «فرامرز خان» نام دارد، حول این مسئله میچرخد که چرا دست از کار شسته و زمینهای کشاورزی را رها کرده و مستوجب قحطی و فلاکت شده است. چیزی که آن را میتوان یک سترونی جمعی دانست. رضا گشتاسب چندان مکان و جغرافیا را متعین نکرده است. گویا فضای نمایش مربوط است به یکی از آبادیهای نزدیک یاسوج. بیآنکه اطلاعات بیشتری به مخاطبان داده شود. بههرحال این امساک در ترسیم دقیق مکان و زمان، به نتایجی ختم شده است که میتوان در انتزاعی شدن فضا آن را مشاهده کرد. حتی تاریخ هم چندان آشکار نمیشود و فقط اتصال معلم که اسماعیل نام دارد به «سپاه دانش»، محدوده زمانی روایت را آشکار میکند. از قضا مسئله هویت که درونمایه اصلی نمایش است، در نسبت با مکان و زمان مشخص است که جهت مییابد. اما اجرا چندان اینجا و اکنون را آشکار نمیکند و با منطق رویا، فضایی کابوسگونه میسازد که به وهم و ایهام دامن میزند.
شیوه اجرائی با استفاده از نور موضعی، بیش از آنکه بر وجه آشکارکنندگی معطوف باشد، همه چیز را از ریخت انداخته و ابهام میبخشد. نورهایی که بیرحمانه تابانده شده و ناگهان ناپدید میشوند. هیچ امتدادی وجود ندارد، توهّم پیوستگی از همان ابتدا رنگ میبازد و جهانی وهمآلود و سودایی شکل مییابد. حال اسماعیل امکان آن را یافته که میانجی اتصال زمانها شود. زمانیهایی که پدر و مادرش از سر گذراندهاند. گذشتهی فاقد توالی، چنان پدیدار میشود تا رازها، به تدریج آشکار شوند. نورپردازی مهندسیشده اجرا، این گذشته را چنان در تاریکی و تمنای روشنایی درهم میآمیزد که گویی سعادت بخشایش و خروج از تاریکی و قدم گذاشتن به روشنایی، برای همیشه از دست رفته است. اسماعیل چون ناظری بیکنش، تنها تماشا میکند. یک انفعال در مقابل فاجعه، یک فیگور همیشه ناظر، یک شاهدِ منفعل. خشونتی که بر صحنه بازنمایی میشود چنان شدّت دارد که انفعالِ آزار دهنده اسماعیل، نمود بیشتری مییابد. این عدم تناسب میان کنشورزی دیگر شخصیتها و بیکنشی اسماعیل، نشان آن است که آیندگان، توانِ تغییر دادن گذشته را ندارند. فقط به میانجی یک فضای رویاگون و مالیخولیایی است که میتوان گذشته نکبتبار را مرور کرد و در نهایت دچار فروپاشی ذهنی و عینی شد.
نمایش "یک هفته راه رفتن در بهشت" ریتم تندی دارد و به سکوت چندان گشوده نیست. اجرائی پر انرژی و شلوغ که قرار است حفرههای دراماتیک نمایشنامه را پنهان کند و گاهی به منکوب کردن تماشاگران بپردازد و تکنیک خود را به رخ کشد. اجرائی که سوخت زیادی مصرف میکند اما امکان حرکت مندی چندانی نمییابد. گویا گروه اجرائی با ریتم بالا و بازنمایی خشونت حداکثری، تلاش دارد مختصات زمانهای را ترسیم کند که به تمامی گرفتار سبعیت و تباهی بوده است. گذشتهای چنان هولناک که پسران تاب مواجهه با پدران را ندارند. منطق رویا و فضای سوررئالیستی، از رویکردهای روانشناسانه پرهیز کرده و این کنشهاست که هویتِ شخصیتها را پدیدار میکند. از منظر سیاست جنسیتی، با مردانی روبرو هستیم که پرخاشگرند. اغلب آنان با خشونت، زنان را تصاحب کرده و پس از کامجویی، رهایشان میکنند. حتی شخصیت اقتدار طلبی چون فرامرز خان، که در انتهای نمایش میفهمیم عاشق زنی است که دست رد به سینهاش زده، از ابتدا رابطهای خشونتآمیز با زنان دارد. از این منظر، با اجرائی طرف هستیم که زنان را قربانی و مردان را متجاوز نشان میدهد. زنان چندان امکان سوژهگی نمییابند و منقاد وضعیت مردسالارانه روستاییاند. ریتم بسیار سریع، بازنمایی مناسبات خشن و انفعال اغلب زنان، بر این فضای مرد سالارانه وسعت بخشیده است. شاید گروه اجرائی اگر از وسوسه شتاب بخشیدن به ریتم دست شسته و بر آهستگی و پیوستگی، میدان دهد، بتوان به سیاستهای جنسیتی پیشروتری دست یافت. اما اینجا بیشتر با بازتولید همان کلیشههای گذشته روبرو هستیم. مردان ظالم و زنان قربانی.
در نهایت اجرای هاشمزاده از نمایشنامه ی رضا گشتاسب، تلاش دارد با استفاده از تکنیکهایی بدیع، فرمی تازه را تجربه کند تا مرز باریک واقعیت و رویا، مدام مخدوش شود و قطعیتها رنگ ببازد. جستجوی حقیقت که در اینجا آشکار شدن گذشته رازآلود خانوادگیست، بیش از آنکه امکان سعادت و رستگاری باشد، مستوجب زوال و تباهی است. حتی آن دری که همیشه بر صحنه حاضر است و گهگاه گشوده میشود، بر ناممکن بودن خروج از این فروبستگی اشاره دارد. نام نمایش هم کنایهایست بر بودن در یک "بهشت" که گویا از هر دوزخی غیر قابل تحملتر است.
رضا گشتاسب در مقام نویسنده، علت قحطی در روستا را ناکامی فرامرز خان در عشق معرفی میکند. نه خبری از دولتی است که در آن زمان بر سر کار است و نه اشارهای است به نهادها و ساختارهایی که رونق و فلاکت را بوجود میآورند. این تقلیلگرایی، نمایش را به عاشقانهای کمرمق تبدیل کرده که تن به متعین کردن زمانهاش نمیدهد و مسئله را در مناسبات فردی و اخلاقیات شخصی جستجو میکند. با این رویکرد تقلیلگرایانه در نهایت، با اجرائی طرف هستیم که مازاد چندانی نمییابد و در چنبره کینههای فردی، به انتها میرسد.
اجرا با تمام کاستیهای فرمی و محتوایی، اما بازتاب هماهنگی و همدلی یک گروه جوان و تازه نفس است. این نکته مهمی است برای گروههایی که از مرکز دور هستند و دوستانه در حال تولید و زندگیاند. نکته مهمی که امید است ادامه یابد.
محمدحسین خدایی
عضو کارگروه نقد سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر